سلام سلام برکت فرای تصور براتون ارزو میکنم

امروز روز زیبایی بود صبح ۴:۱۵ بیدار شدم و استو ری های صبح بخیر رو اماده کردم و رفتم تا ساعت ۵:۴۵ حاضر شدم صبحونه خوردم یه خورده گیج بودم ۱۵ دقیقه قبل راه افتادنم دراز کشیدم

اومدم اماده شم و کفش نو بپوشم برا سمینار خوب دشمن عالی یه ذره جا وا کنه اذیت نکنه
دیدم کفشه کیپه ها مثل سگ میمونه گاز میزنه دست و پا رو گفتم با این رفتن نداره با این برم باید یه سندلم با خودم ببرم
زدم از خونه بیرون وسایل و گذاشتم دو میاشین و استارت زدم و در پارکیگ باز کردن و ماشین و اوردم بیرون تو این حین شکر گذاری رو هم انجام دادم
راه افتادم و تا شرکت ۴۵ دقیقه تایم داشتم یه فایل هدف گذاری رو شروع کردم گوش دادن
رسیدم سازمان دقیقا پشت کیارش رسیدم کیارش ماشین و گذاشت من اومدم پارک دوبل بزنم
ماشین جا نشد ، تاپ و توپ ماشین خورد به عقبی بی چاره و بیچارع ماشین من و سنسورش کلافه شدم و ماشین و کشیدم بیرون و بردمش تو توچه عاشقانه زیر یه چنار حد اقل ۷۰ ساله پارکش کردم و وسایل و برداشتم و رفتیم تو سازمان
سلام و علیک صبح گاهی و شروع کردیم به تولید محتوا ویدیو گرفتن تا شروع کردیم حق گو شروع کرد با شیلنگ سرویس و شستن
شررررر شررر سرو صدا راه انداخت و ما با مسخره بازی و خندون محیط و ترک کردیم
خیلی جالب بود که ما چی کار میکنیم و چرا محدوا ویدیو ای نمیگیریم دنبال لوکیشن میگشتیم و کل ساختمون و چرخیدیم با سه پایه اخر به اتاق تهی تی بی سی رسیدیم سه چهار تا ویدیو گرفتیم و کلاس کوچینگ شروع شد
با خانم سلیمی یه سری مساعل که تو جلسه پیش میان و حل کردیم که واقعا چالش شده بودن
مربی ۲۰ بار تاکید کردن
قضاوت ممنوع و قضاوت نکنید
یک سری سوال های کوچینگی رو پیش رفتیم
یک جلسه هم سطح دیدیم سر کلاس

یکی از دوستان برای سازمان گل گرفت و به همه مون یکی یک شاخه گل ابی و قرمز داد واقعا حالمون خوب شد حول حالنا الا احسن حال
رفتیم نهار دور هم نهار هامون و گذاشتیم وسط و یکی خوراک بادمجان خوشمزه داشت یکی استامبولی داشت منم مرغ داشتم و یکی دیگه کوکو سبزی هدایش خیلی برکت سر سفره بود
کار ندارم که رفقا خیلی شاد و سر زنده ان و به همه چی میخندن و یه سناریو خلق میکنن
گفتیم و خندیدیم

رفتیم پشت بندش کافه یه اب پرتقال ژله ای خوردیم دلتون نخواد خیلی بد بود به قول مسعود پرتقال تامسون ابکیه ولی هرچی دقت کردم این قوامی که داشت برای پرتقال نبود
حساب کردیم و فرار کردیم
اومدیم سر کلاس تولید محتوا کلاس فوق العاده جذاب و کارا
مربی نجفی زاده که ادرسش و نمیدونم چطور تگ کنم تو این نوشته
با همدلی و کوچینگی واقعا با تک تک بچه ها کار رو پیش میبره واقعا جای تشکر داره
یک سری وسایل تولید محتوا بهمون نشون داد و از گذشته خودشون گفت از مقاله نویشی و یک درس بزرگ زندگی تررر بزن ترررر تا گند نزنی نمیتونی درست رو پیدا کنی و بترکونی از خودش که مثال زد گفت هلی شات و تو کوه گم کردم لنز صدا و سیما رو شیکوندم بزنامه زنده رو نابود کردم تا بازداشت شدم تو صدا سیما
یه باز خورد بهم داد گفت تو جنگ جو و رو حیه جنگ جویی داری یک بازخورد جدید که نمیدونستم من روحیه ام این شکلیه چند ثانیه فکر کردم گفتم اره من حاظرم برای خواسته هام بجنگم داشتم فکر میکردم من هستم و این زندگی منه براش تا اخرین قطره خون میجنگم تا بسازمش
اومدم ساعت ۵ وسایلم و جمع کردم و با دوستان از سازمان داشتیم خارج میشدیم که رفتیم تو اسانسور
بقیه دوستان هم سوار شدن و صدا زوزه اسانسور درومد
من نمیدونم چرا پیاده شدم ادد ماهان با اون کت شلوار نارنجیش رد شد
کت شلوارش نمیدونم یادتون بیاد یا نه مثل پیکان های خطی راه اهن تجریش میمونه ولی دوسش دارم

تو این حال که من پیاده شدم چشم تو چشم پیکان نارنجی ام حق گو شیکم گنده هم داره چپ و راست کامنت چرت و پرت حواله میکنه به ما خدا یا من چطور تو یه تصمیم بی جا از طبقه چهارم به فرش رسیدم

اومد و از جلوما رد شدو جواب سلام ما رو نداد هیچ یه نگاه عاقل اندر سفیه به ما کرد و رفت و منم فرار کردم تا خروج کنم از سازمان
رفتم دم در و به رفقا گفتم یکی طلبتون برا همه تون دارم من و به خاک فنا دادین
خلاصه خدا حافضی کردیم و رفتیم یه جلسه کوچ ماشینی برگذار کردیم و خیلی جواب داد نتیجه راهت رو پیدا کن برو راه خودت رو درست کن
برگشتم سمت خونه تا خود خونه یه کله روز رو مرور کردم
کلاس کوچینگ و تولید محتوا
ساعت ۷ راه افتادم ۱۱:۳۰ خسته رسیدم مسیر ۴۵ دقیقه ایم ۴:۳۰ دقیقه طول کشید بود و من فقط داشتم اموزش ها رو گوش میدادم خسته رسیدم خونه و به فکر نوشتن بداهه بودم
بچه ها یکی یکی فرستادن و من از خستگی خوابم برد و نصفه موند الان کاملش کردم و فرستادم واستون
بداهه بدهه گویی کردم باشد که مقبول بیفتد حداقل لبخند و داشته باشید
اینستا مااینستا ما
@greatbusinesscoach
@hossein.lahiji
@radiobusinesscoach