یادم میآید بچه که بودیم، فیلم تایتانیک تازه آمده بود و حکم فیلمهای پورن را داشت! نمیشد اسمش را آورد! و من هم ندیدمش. تا همین دو هفته پیش که بالاخره توفیق شد و فیلم را دیدیم! خب فرهنگ سیال است! آنچه که آن روز اسمش را نمیشد آورد امروز شبکهی تلویزیونی کیش هم میتواند نمایش دهد! فوقش چند صحنهی آنرا میشود سانسور کرد و در سیمای ملی هم پخش کرد! بهر حال من از همان اول هم هیچوقت علاقهی دیدن فیلم را نداشتم! چون داستانش لوس به نظر میآمد و چیز جدیدی نداشت. پیشاپیش مشخص بود ما قرار است یک داستان عاشقانه را در قالب یک رویداد تاریخی غرق شدن کشتی ببینیم که احتمالاً در انتهای فیلم یکی از آنها نجات مییابد یا هر دو یا اصلا هیچکدام! که تفاوت زیادی هم نمیکند! امّا بالاخره فیلم را دو هفته پیش دیدم. نه بر اثر یک اشتیاق برای دیدنش، بلکه برای اینکه یکی مهمترین فیلمهای تاریخ را دیده باشم و ببینم چرا انقدر فیلم مهمی است؟ بعد از دیدن فکر میکنم ارزش آنهمه جایزهای که برده است را داشت! فیلمی که اتفاقا پیشاپیش داستانش لو رفته و حرف زیادی در داستان خود ندارد ولی میتواند شما را میخکوب کند تا لحظه لحظه فیلم را از دست ندهید و چه بسا بخواهید آنرا چندباره ببینید، فیلمی است که ارزشش را دارد!
فیلم از چندین حیث برایم جالب بود. اولین آن، تقلای انسانها برای نجات بود. نجات از چه چیزی؟ واقعا این آدمها دنبال چه نجاتی بودند؟ کدام یک از آنها نجات یافتند؟ چرا اینهمه تلاش کردند؟ چرا برای به اصطلاح نجات خود، دیگری را میکشتند؟ چرا انقدر ما انسان نیستیم؟ انسان نیستیم چون آخر نفهمیدیم زندگی چیست و زندگی چقدر و چطور ارزش دارد و چقدر بیارزش است. فیلم صحنههای خودکشی فراوانی داشت که شاید خیلیها اصلا آنها را نفهمیده باشند. اینکه کاپیتان کشتی در اتاق خویش باقی ماند تا بمیرد، اینکه طراح کشتی روبروی ساعت کنار شومینه ایستاد با بمیرد. اینکه فلان پیرمرد ثروتمند روی صندلی خویش نشست تا هجوم وحشتناک اقیانوس را به سمت خویش ببیند و بمیرد. و بسیاری از دیگر خودکشیهای زیبا. در کنار تمام تلاشهای ذلیلانه و مفتضحانهی حیوانها برای بقاء خویش! تقریبا در انتهای فیلم آدم از هیچکدام از زندگانی که باقی ماندند راضی نیست. تعداد انگشت شماری هستند که آدم از آنها راضی باشد. آدم همهی آنهایی که مردند را به آن زندگان ترجیح میدهد!
و خود جک. تلاشگر عجیب برای لذت و بقاء ولی ناکام. ناکام؟ آدم از پاسخ میماند! تنها کامیاب ماجرا، آیا جک بود؟! در بین اینهمه نقشهایی که بازی شد، کدامیک کامیابترین بود؟ رز؟ جک؟ کاپیتان؟ سازنده کشتی؟ طراح آن؟ مادر رز؟ نامزد رز؟ نوازندگان موسیقی؟ پلیس کشتی؟ نمیشود انتخاب نکرد. ما باید یکی از اینها را انتخاب کنیم. این کشتی زندگی ماست! این کشتی کشور ماست. این کشتی زندگی است که به قول سریال west world هر چند روز یکبار از کنار ساحل شروع به حرکت میکند و وسط اقیانوس غرق میشود! و دوباره از نو، با مسافرینی جدید از کنار ساحل حرکت میکند و وسط اقیانوس غرق میشود! و درست وسطِ اقیانوس! هیچ مقصدی هم نیست! در این کشتی کدام نقش را میخواهی بازی کنی؟ این کشتی یا کشور، پر از اختلاف طبقاتی است. طبقهات را هم خودت از پیش انتخاب نکردهای. امّا چه انتخابی خواهی کرد؟ میخواهی نجات بیابی؟ واقعا؟ از چه چیزی نجات پیدا کنی؟ چرا هیچکس به دنبال نجات یافتن از این زندگی نیست؟ ما را که از مرگ نجاتی نیست، پس چرا نمیخواهیم درست فکر کنیم و خود را از زندگی نجات دهیم؟ فقط این حیوانات طبقهی بالا هستند که حاضرند برای نجات نیافتن از زندگی، ساکنین طبقهی پایین را از زندگی نجات دهند! اما من از آنها حمایت نمیکنم. انتخاب باید با خود فرد باشد. خودش باید خودش را نجات دهد. خودش باید انتخاب کند. اما چه کسی جرئت نجات یافتن دارد؟
من میخواهم خودم را نجات دهم! من نقش پلیس کشتی را انتخاب میکنم. کسی که به دنبال عدالت است! به دنبال نظم است! امّا در برابر این حجم از بیعدالتی مستأصل است! میخواهد عدالت را رعایت کند امّا نمیتواند. پلیس حتی خطا میکند! برای عدالت، یک نفر را میکشد! همه ساکت میشوند! آیا او خطا کرده است؟ در یک پارادوکس عمیق قرار میگیرد! انسانی که قرار بود بمیرد را او کشته است! به فکر فرو میرود. او دنبال چه میگردد؟ مردم دنبال چه میگردند؟ راه نجات؟ عدالت؟ اساساً در اینجا عدالت ممکن نیست. شرایطش نیست. تایتانیک خودش محصول و مولود و بازتولید بیعدالتی است. اگر عدالت وجود داشت که تایتانیکی نبود. عدالتی نمیتواند به وجود آید. نجاتی وجود ندارد! بهترین راه نجات چیست؟ دلش به حال این حیوانات میسوزد که چطور از نجات یافتن فرار میکنند! او نمیخواهد درد بکشد! پس با کُلت کمریاش، راه نجات آسان را انتخاب میکند و آن را به دیگران نیز میآموزد! امّا دیگران به حرف او گوش نمیدهند! بعد از آنکه او با کُلت خودش را نجات میدهد، تا چند لحظه سکوت ادامه مییابد امّا بالاخره سکوت شکسته میشود و وضعیت حماقتبار انسانی (یا حیوانی) پیشین دوباره از سر گرفته میشود و آموزش نجات وی، دیده نمیشود! او تنها بود، و تنها، بی سر و صدا، بدون اینکه حرفش دیده و شنیده شود رفت و حیوانها باقی ماندند با تقلاهای پوچ بیشتر.
پینوشت: دیشب، نسبتاً اینها را خواب دیدم! خواب دیدم که در خواب دارم دربارهی نسبت کشتی تایتانیک و زندگی و اختلاف طبقاتی و ساخته و نابود شدن کشتی توسط ثروتمندان میاندیشم! جالب است که طبقات بالا هم کشتی را ساختهاند و هم مسئول نابودی آن هستند! خواب دیدم که در خواب دارم دربارهی موضوعی فکر میکنم! گمانم این اولین بار بود که چنین خوابی میدیدم! انگار که نه تنها در بیداری فکرهای پریشان دارم، که در خواب هم فکر کردنهای زورکی و پریشانوارم تمام نمیشود! رؤیای من هم فکر کردنهای بیانتهای ملالتآورم هستند!