ویرگول
ورودثبت نام
حسین دهلوی
حسین دهلوی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

نویسندگان و قهرمان‌هایشان

آقای تولستوی
آقای تولستوی

یک:

لئو تولستوی نویسنده بزرگ روسی، در جلسه‌ای نشسته بود و استادان و نویسندگان مشغول نقد رمان معروف او «آناکارنینا» بودند. لئو پشت به پشت سیگار دود می‌کرد و کلافه از افاضات بود که ناگهان زنی با چشم‌های روشنِ گریان به او نزدیک شد.

-«آقای تولستوی! شما نویسنده‌ی بی‌رحم و سنگدلی هستید.»

لئو جاخورد. گفت: «چرا؟ مگر من چه‌کار کرده‌ام؟»

زن با آستین، اشکش را پاک کرد: «چون شخصیتی را پرورش می‌دهید و می‌گذارید خواننده با او همذات‌پنداری کند، بعد ناگهان او را زیر قطار می‌اندازید و می‌کشید. چراااا؟ (صدای هق‌هق)»

نویسنده پک محکمی به سیگارش زد و بغض توی گلویش دوید و تا زیر پلک‌هایش را سوزاند؛ گفت: «باور کن من همه‌ی تلاشم را برای نجات آنا به‌کارگرفتم. ساعت‌ها با او حرف زدم –حتی گاهی با صدای بلند و حالت جر و بحث- اما گوشش بدهکار نبود. او خلاف میل من رفتارکرد و خودش را به نابودی کشید. به‌خدا که من این سرنوشت را برایش انتخاب نکرده بودم...»


آقای همینگوی
آقای همینگوی


دو:

ارنست همینگوی نویسنده‌ی معروف آمریکایی، مشغول نوشتن رمانی بود که بعدها برایش شهرت عجیبی به‌وجود آورد. وی هرروز صبح ساعت هشت از خواب بیدار می‌شد، صورت را شسته و نشسته، به سمت قهوه‌جوش می‌رفت و لیوانی لبالب می‌کرد. بعد از خوردن چند جرعه، می‌رفت و پشت میزش می‌نشست و شروع می‌کرد به نوشتن «پیرمرد و دریا». می‌نوشت و می‌نوشت تا حالش بد شود. ارنست یک‌بار با حال نزار و داغان به دکتر مراجعه کرد. دکتر به او ‌گفت: «نمی‌دانم چه می‌کنی استاد! ولی سعی کن از دریا فاصله بگیری!»

-ارنست با اعصاب خراب جواب داد: «دریا؟ دریا کجا بود؟ دم خانه‌ی ما حتی رود هم نیست. شما بگو چاله‌ی آب؛ بگو برکه!. هیچی نیست»

-« عزیز من! شما دریازده شده‌ای...»


آقای بورخس
آقای بورخس


سه:

معروف است که «لوئیس بورخس» نویسنده‌ی بزرگ آرژانتینی همیشه با شخصیت‌های داستانی‌اش زندگی می‌کرد و حتی در محافل دوستانه هم گویی در جای دیگری بود. بورخس آن قدر در ساخت فضاهای داستانی‌اش حساسیت و دقت داشته که ماجراهای مربوط به شخصیت‌ها را شخصا تجربه می‌کرده است؛ یعنی اگر بنا بوده یک شخصیت به مدت چند شبانه روز در تاریکی زندگی کند، نویسنده این کار را پیش از او تجربه می‌کرده تا کارش واقعی‌تر به نظر آید.


چهار:

عزیز من! اگر یک‌روز دیدی لبه‌ی پل طبیعت ایستاده‌ام و پایین را نگاه می‌کنم؛ یا ایستاده‌ام روی طبقه‌ی دوم اتوبان صدر و شرایط را وارسی می‌کنم؛ یا بالای سد طالقان جوری ایستاده‌ام که شبیه خودکشی به‌نظر می‌رسد، نگرانم نشو. می‌خواهم شخصیت آخرین رمانم را به بهترین شیوه بکُشم!




لئو تولستویپیرمرد و دریاارنست همینگویآناکارنینانویسندگی
ادبیات‌چی (دانشجوی زبان و ادبیات فارسی) * علاقه‌مند به قصه و شعر | ناداستان‌نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید