فیودور داستایفسکی در رمان درخشان یادداشتهای زیرزمینی به خوبی وضعیت روانی انسان را شرح میدهد و او را واکاوی میکند. نگاه کنید که یک شخصیت چهقدر میتواند متناقض، عجیب و غریب و پرفراز و نشیب باشد! گاهی از چیزی دفاع کند و بلافاصله بر ضد همان چیز رفتار کند. خودش را تحقیر کند. از تحقیر رنج بکشد و به تحقیر شدناش افتخار کند. همچنان که رنج میکشد از آن لذت ببرد ...!
رمان یادداشتهای زیرزمینی با یک خطابه بلند آغاز میشود درباره مردی که تلاش میکند عقاید خود را از تجربه چهل سال زندگی بیرون بکشد. مردی که با اجتماع خود متفاوت است و به زعم من، پستی و حقارت امر تزویر را درک و کثافت زندگی را باور کرده است. خطابه این مرد که به زعم منتقدان، خود داستایفسکی است؛ در نیمه دوم بسیار تلخ ولی جذاب است. چون مفاهیمی را به چالش میکشد که به تجربه، برای خود من نیز در سالهای اخیر به چالش کشیده شده. در نیمه دوم خطابه، هر آنچه راستی و درستی است و هر آنچه تحت لوای تربیت و مسیر درست زندگی است؛ تحقیر شده و دلایل بسیاری بر نقض آن عنوان شده که حیرتانگیز است. بخش دوم رمان که چند صباحی از زندگی همان فرد را در قالب خاطره به تصویر میکشد؛ بسیار غریب است. رفتارهایی متناقض، زندگی مفلوک و شخصیتی که از همه مفلوکتر است و در این فلاکت غوطه میخورد.
هنگام مطالعه این رمان، احساسهایی نظیر همدردی، دلسوزی، تنفر، رقت و خشم، همزمان گریبانگیرم شد و مرا دچار احساسهای متفاوتی میکرد. در بخشهایی چنان احساس همذات پنداری با شخصیت رمان میکردم که با خود میگفتم این منم، دقیقا منم. و در جایی دیگر چنان از او خشمگین میشدم که با خود میگفتم هرگز چنین آدمی نخواهم بود.
به عقیده من، رمان در بهترین جای ممکن به پایان میرسد. این نحوه پایانبندی با فرم داستان و جهانبینی شخصیت بهترین هماهنگی را دارد. نویسنده همچون شخصیت اصلی رفتار میکند و تناقضهای نوشتاری خود را با این پایان بیش از پیش آشکار میکند و مخاطب را با تناقضهای فکری بیشتری رها میکند. در واقع این پایان، آغاز فرآیند تفکر خواننده است.
و حالا این مخاطب است که باید درباره آنچه خوانده بیندیشد و ناخودآگاه به قضاوت بنشیند. قضاوت ... همان چیزی که شخصیت رمان در بسیاری از بخشها از آن نالیده، رنجیده و متنفر شده است. وضعیت ما در خصائل اخلاقی و رفتاری به شدت شبیه همان کسانی است که شخصیت رمان در بخش اول، آنها را مورد خطاب قرار میدهد.