ویرگول
ورودثبت نام
h k
h k
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

«مکتب امام خمینی در تقابل با ایدئولوژی هاشمی»- دکتر حسن خلیل خلیلی، وکیل پایه یک دادگستری

«مکتب امام خمینی در تقابل با ایدئولوژی هاشمی»

دکتر حسن خلیل خلیلی

وکیل پایه یک دادگستری


بررسی دقیق پرونده انقلاب، تقابل جدی دو رویکرد را در صحنه حکمرانی به نمایش می گذارد: رویکرد هاشمی و رویکرد امام خمینی.
بروز تعارض بین رویکرد امام خمینی و هاشمی از بعد از پیروزی انقلاب و بطور مشخص تر و دقیق تر، بعد از شهادت شهید بهشتی و شهدای ۷۲ تن و همینطور شهید رجایی و باهنر مشهود است.
که در این نوشتار به اختصار به چند نمونه اشاره می گردد.

۱. روحانیت و امور اجرایی کشور:
امام خمینی بعد از پیروزی انقلاب و بازگشت به ایران، به قم مراجع تقلید نمود و بساط درس و بحث را پیش کشید و اعلام کرد که روحانیت حق ورود و دخالت در اداره امور اجرایی کشور را ندارد. در مقابل این رویکرد، هاشمی اصرار و تأکید داشت که روحانیت حتماً باید وارد امور اجرایی شود. همین رویکرد هاشمی زمینه اختلافات شدید را در دولت موقت و پس از آن فراهم آورد و نهایتاً امام خمینی مجبور به پذیرش آن گردید و بدین ترتیب زمینه برای دخالت روحانیت در امور کشور فراهم شد.

۲. برخورد نظامی با آمریکا:
زمانی که آمریکا برای اولین بار در اوایل دهه ۱۳۶٠ وارد خلیج فارس می شود، امام با قاطعیت تمام اعلام می کند که باید برخورد نظامی سنگین با ناوهای آمریکایی صورت بگیرد. اما هاشمی در جلسه سران، مانع می شود و به طرز خاصی از سید احمد خمینی و همین طور موسوی اردبیلی تأییدیه می گیرد. اما شباهنگام هر دو از نظر خودشان برمی‌گردند و مجدداً نظر امام مورد تأیید قرار می گیرد. با این حال، هاشمی با توجه به اینکه فرمانده جنگ بود، اجازه چنین برخورد نظامی را نمی‌دهد!
اگر این تصمیم امام را در ظرف زمانی خودش مورد تحلیل قرار دهیم، خواهیم دید که این تصمیم مصادف بود با شکست مفتضحانه آمریکا در ویتنام که از منظر اتفاقات بین المللی، هژمونی آمریکا را به مخاطره انداخت. همچنین دولت وقت آمریکا یعنی ریگان را در افکار عمومی آمریکا دولت ضعیف معرفی کرد. لذا آمریکا در پی ترمیم این موقعیت، تصمیم گرفت با ورود به خلیج فارس هژمونی از دست رفته و شکست خورده را بازیابد و ترمیم کند. امام خمینی با آن نگاه عمیق خود به این موضوع پی برده بود و می دانست که با برخورد نظامی علیه آمریکا، هژمونی آمریکا برای بار دوم شکسته خواهد شد و آمریکا نخواهد توانست برخوردی با ایران داشته باشد.
این اتفاق مجدداً در سال ۶۵ هم تکرار می شود و علی رغم تأکید جدی امام به برخورد با آمریکا در خلیج فارس، هاشمی جلوگیری می کند.
و نهایتا، در سال ۱۳۶۷ ناو آمریکایی به خود اجازه می دهد که هواپیمای مسافربری ایران را مورد هدف قرار دهد و اینجا نیز، علیرغم اصرار امام خمینی، هاشمی و ستاد جنگ که تحت امرش بودند، اجازه برخورد قاطع با ناو آمریکایی را نمی دهند که بعدها، مایه پشیمانی را فراهم آورد.

۳. پذیرش قطعنامه ۵۹۸:
نقطه تقابل دوم امام خمینی و هاشمی را می شود در جریان پذیرش قطعنامه ۵۹۸ جستجو کرد.
قطعنامه ۵۹۸ یکی از قطعنامه‌های شورای امنیت است که در ٢۹ تیر ۱۳۶۶، برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق و بعد از فتح فاو صادر شد.
در واقع نگرانی عمده غرب و آمریکا بر سر این بود که ایران بعد از آغاز جنگ تحمیلی و فتح خرمشهر، اولین پیروزی خودش را به دست آورده است. تمام کشورهای غربی نگران بودند که ایران موفق به فتح بصره و سپس بغداد بشود، لذا سریعاً قطعنامه مذکور را در شورای امنیت به تصویب رساندند. هاشمی تنها کسی بود که در بین سران نظام، موافق با پذیرش قطعنامه است. اما امام با قاطعیت تمام، پذیرش قطعنامه را منوط به اعلام متجاوز بودن صدام می کند.
از نظر بین‌المللی و حقوق بین الملل، اگر صدام متجاوز جنگی شناخته می شد مانند میلوسوویچ در صربستان، مشروعیت خودش را در صحنه بین الملل برای ادامه ریاست جمهوری عراق از دست می‌داد و احزاب رقیب جایگزین می شدند و این، پیروزی بزرگی برای ایران بود. در مقابل، رویکرد هاشمی رفسنجانی را شاهدیم که به شدت مخالف ادامه جنگ و موافق پذیرش قطعنامه نامه مذکور است.
در این بین، اتفاقات عجیبی رخ می دهد از جمله پذیرش قطعنامه به صورت محرمانه و بدون اطلاع امام در اواخر سال ۶۶ و پس از آن اعزام مشکوک و تقریبا اجباری نیروهای سپاه و ارتش از جنوب و جنوب غرب به منطقه غرب، علیرغم مخالفت‌های سردار سلیمانی و بقیه فرماندهان سپاه و خالی کردن عقبه فاو و جزیره مجنون، که نهایتاً عراق با یک عملیات ساده فاو را مجددا تسخیر می کند.
پس از این شکست، سیاه نمایی و نامه نگاریهای اعضای ستاد جنگ به تحریک هاشمی برای امام و ضعیف جلوه دادن عقبه اقتصادی، نظامی و تبلیغاتی جنگ، منجر به پذیرش قطعنامه در ۲۳ تیر ۱۳۶۷ و نوشیدن جام زهر می گردد.

۴. مذاکره با آمریکا:
تقابل چهارم هاشمی و امام در بحث مذاکره با آمریکاست.
هاشمی از سال ۶۴ و در پی ملاقات فوق سری با کسینجر در ژاپن که بدون اطلاع امام صورت می گیرد، عزم جدی برای مذاکره با آمریکا می کند و بارها و به طرق مختلف این موضوع را به امام منتقل می کند. ولی امام سرسختانه مقاومت می کند و اجازه چنین مذاکره ای را نمی دهد.
جالب اینکه، در جریان رسوایی مک فارلین، هاشمی تیمی را جهت مذاکره با رئیس سازمان امنیت ملی آمریکا یعنی مک فارلین بسیج می کند که رهبری این تیم به عهده شخص آقای روحانی است! که با اسم مستعار با ایشان ملاقات می‌کند. اما به محض اینکه امام متوجه این جریان می شود، دستور می دهد که مک فارلین با رسوایی تمام از ایران اخراج شود.
موضوع مذاکره با آمریکا یکی از جدیترین رویکردهای هاشمی و تیم او بعد از شهادت شهید بهشتی و رجایی و باهنر بود، که بعد از رحلت امام و ریاست جمهوری هاشمی به طور محرمانه پیگیری شد و دفاتر غیر رسمی در چند کشور اروپایی و حتی کشورهای حاشیه خلیج برای این منظور ایجاد شد.

۵. نگرش به کاپیتالیزم:
تقابل پنجم امام با هاشمی در نوع نگاه ایشان به کاپیتالیزم و نظام سرمایه داری است.
امام خمینی شدیداً مخالف نظام سرمایه داری است. او معتقد است که توده های فقیر و مستضعف جامعه دارای حقوقی برابر با طبقه مرفه و ثروتمند جامعه اند و این نکته را بارها و بارها در پیام‌های امام خمینی شاهدیم. مخصوصا در پیام سالگرد کشتار خونین مکه در سال ۶۷ که امام خمینی با تعابیر سنگینی همچون: «اسلام‏‎ ‎‏اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاّهای کثیف درباری، اسلام مقدس نماهای بیشعور‏‎ ‎‏حوزه های علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و‏‎ ‎‏سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنه ها، و در‏‎ ‎‏یک کلمه اسلام امریکایی»، ابراز می کند و این رویکرد را مورد شماتت قرار می دهد. اما هاشمی همانطور که در جریان طرح تعدیل اقتصادی در دوران به اصطلاح سازندگی نشان داد، کاملاً موافق با نظام سرمایه داری و شکاف طبقاتی و دفاع از طبقه مرفهین بی درد است. این مطلب را در دولت دوم هاشمی که همین دولت روحانی باشد، کاملاً شاهدیم.
بنابراین اگر می خواهیم امام را کاملاً توصیف کنیم، باید دیدگاههای امام را در بزنگاه های تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران بررسی کرد. امام همان طور که می دانید یک مرجع تقلید و یک فیلسوف و یک عارف فی الله است. شاگردانی تربیت کرد که از منظر و مشرب فلسفی به انقلاب و سیاست می‌نگریستند از جمله شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید باهنر و....
در واقع این گروه فقیهان فیلسوف و فیلسوفان مجتهد، حواریون امام خمینی بودند که با نگاه دقیق و تیزبین فلسفی به فقه و شریعت می نگریستند و از زاویه این دو، به جامعه و پیرامون خود توجه داشتند. اما بعد از حذف این حواریون، شاهد رویکرد روحانیت فقیه مشرب یا شریعت محور هستیم با وسعتی به پهنای اقیانوس اما با عمقی به اندازه یک سر انگشت! شاید بتوان هاشمی را مصداق بارز این گونه فقیهان شناخت که هیچ درک درستی از مبانی فلسفی نظام سرمایه داری نداشت. در مقابل دیدگاه امام، شهید بهشتی و دیگر حواریون امام که عمیقاً نظام سرمایه داری را با جان و دل و با مشرب فلسفی دقیق خویش درک کرده و بهمین جهت غرب ستیزی یکی از آرمانهای اصلی این طیف از متفکران دینی محسوب می‌شد، فقیهان شریعت مسلکی چون هاشمی قرار داشتند که صرفاً با نگاه سطحی به مقوله پیشرفت و توسعه می نگریستند وهیچ درک درستی از مبانی فلسفی آن نداشتند.
اگر توجیهات انقلاب صنعتی در پیروی از مکتب منچستر که پدر این مکتب معروف به پدر علم اقتصاد سرمایه داری یعنی آدام اسمیت و پیروان و فرزندان معنوی او همچون ریکاردو و... تبیین نمودند، موشکافی گردد، دیده می شود که در عمق فلسفی رویکرد آدام اسمیت، اصالت کاپیتال یا سرمایه موج می زند و در واقع بهره کشی و بیگاری از کارگر و استثمار توده ها از مبانی اصلی این مکتب است. و پر بیراه نیست که این مکتب به مکتب احزان و همینطور مکتب خشن در قبال توده های کارگر و فرودست جامعه ملقب شد.
ورود این نوع تفکر در لایه های بالایی انقلاب اسلامی بعد از خمینی کبیر، مسیر انقلاب اسلامی را دستخوش تغییر جدی به سمت سرمایه داری با رویکرد لیبرالیسم گرگ صفتانه و به تبع آن دموکراسی نابالغ روبه صفتانه نمود، به گونه ای که مکتب لیبرالیسم که الهام بخش انقلاب کبیر فرانسه است، در نظام سرمایه داری کنونی، کاملا تحریف گشته و اصول و دستاوردهای دموکراسی نیز به بیراهه رفته و مسیر غلطی را در پیش گرفته است و به گونه ای تحریف شد که اینک به جز فریب توده ها نتیجه ای ندارد....

اجازه می خواهم که تا همین جا بحث را نگه دارم. انشالله در موقعیت دیگر و فرصتی بهتر گفتگوی سازنده دیگری با هم داشته باشیم.
بدرود









شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید