نمی دونم کتاب هفت عادت مردمان موثر رو خوندید یا نه! تو این کتاب راجع به مفهومی به اسم پرو اکتیو بودن یا همون فراعامل بودن حرف می زنه.
توی کتابی که من ترجمشو خوندم به این کلمه می گه عامل بودن در حالی که این کلمه معنیش همون فرا عامل بودنه. ینی نه تنها شمایید که کار رو انجام می دید بلکه این شما هستید که می گید چه اتفاقی برای مرحله ی بعد بیوفته.
بذارید یه مثال از بازی های کامپیوتری بزنم. من سه جور استراتژی می شناسم که تو بازی هایی که باید در مقابل تیم مقابل قرار بگیری وجود داره.
1. اولیش اینه که شما کاملا دفاع می کنی صبر می کنی طرف حمله کنه و شما انقدر برج و بارو داری که جلوش رو می گیری تا موقعی که طرف مقابل ریسورس هاش تموم بشه و شما در حینش می ری پول یا طلا جمع می کنی که به موقش حمله کنی
2. دومیش اینه که همون اول حمله می کنی و در حیسنش هیچی برا دفاع نمی سازیکه طرف مقابلت قبل این که به خودش بیاد همه ی پولشو خرج ساختن چیزایی که شما خراب کردی بکنه.
3. سومین راه اینه که شما در حین این که داری دفاع می کنی گاهی هم حمله هی خفیف می کنن بری دنبال منابع دیگه گاهی دنبال اون قسمتای خالی قسمتای دفاعی طرف بگردی و از اونجاها حمله کنی. و در آخر یهو با یک حمله گسترده دشمنشونو شکست می دن چون خوب ارزیابی کردن و هدفشون دفاع یا حمله نبوده بهتر کارشون پیش می ره
به نوع اول می گن reactive کسی که فقط عکس العمل نشون می ده این جور آدما دنبال یک رییس یا یک همراهن یا دنبال یک دشمن که بتونن پروژشون رو بنا به عکس العمل مثبت یا منفی جلو ببرن
به نوع دوم می گن active یا aggressive که تو شرکتای بزرگ دنبال همچین آدمایی هستنچون آدم اکتیو به فکر پیش بردن پروژه های شرکتن فقط رو همون تمرکز می کنن و خیلی هم تو بخش خودشون موفقن. اینجور آدما اونایی ان که واقعا آدمهای سریع و تمام کننده ای هستن.
به نوع سوم می گن proactive این جور آدما مثل شطرنج بازا هستن چندین قدم اونطرفترو می بینن گاهی aggressive کار می کنن گاهی دفاعی ولی بیشتر تو فکر یک چیز بزرگتر از قدم بعدی پروژه ان.
می خوام یه نمونه از تجربم بگم من به عنوان کار آموز تو جنرال الکتریک کار می کردم. کارتیم ما ریسرچ و دولوپ بود که باید با flutter فرانت اند و با Google Cloud Platform و Firebase بک اند رو درست می کردیم. تو تیم ما یک استاد دانشگاه و یک دانشجوی فوق لیسانس داشتیم.
من مسئول بک اند بودم، استاده مسئول تحقیق برای پیدا کردن بهترین راه برای قسمت هوش مصنوعی کار و دانشجوی مستر فرانت اند رو به عهده گرفته بود. اوایل کار من 40 درصد کار رو می ذاشتم برای یاد گرفتن فلاتر که از فرانت اند بود و شصت درصد برای بک اند. وقتی می رفتم خونه می خوندم ببینم بقیه برای پروژه های مشابه چیکار می کنن.
اواسط کار ما وقتی کار می کردم می دیدم که دوست فوق لیسانسمون تماس می گرفت کشورشون وسوال می کرد و خیلی عالی پروژه رو پیش می برد. من خودمو کشتم که آقا داکیومنت بنویس کامنت بذار می گفت آخرش external داکیومنت می نویسم و الانم کامنت می ذارم ولی کد واضحه. وقتی دیدم حریفش نمی شم نشستم کار خودمو داکیومنت کردم و محض اطمینان تو خونه سعی می کردم موازی کد دوستمونو بزنم و وسطاش ازش سوال می کردمو به زور می فهمیدیم که چی کار می کنه. اینجوری من کمتر زمان می ذاشتم چون یه روز بعدش گیرای کارو برطرف می کردم و پسررو مجبور می کردم بگه چی کار باید بکنم و جالب اینجا بود که نمی دونست و زنگ می زد می پرسید. اواخر کار که شد استاده خیلی ریز اومد گفت ببین فلانی چقدر بهتر کار می کنه تو ام هی ازش سوال می کنی.
3 هفته به تحویل پروژه برای دوست فوق لیسانس گرفتمون کار پیداشد و رفت یه شهر دیگه و استاده ام به پاس زحماتش گفت برو دمتم گرم فقط این قسمتو درست کن و اونم گفت من نتونستم راه حل پیدا کنم براش و رفت. و اون جا بود من موندم اون قسمت که دوستمون گفته بود و بک اند.
من قسمت بک اندم تموم شد و رفتم سراغ کد دوستمون و دیدم این کد اصلا ماژول بندی نشده. به استاده گفتم کد با تف به هم وصل شده و باید یه تیکه هایی پاک شه دوباره نوشته بشه. استاده گفت خودم انجامش می دم و دو روز بعد گفت نمیشه باید دوتایی انجامش بدیم و بعدم اعتراف کرد که من نمی دونستم کد فیکه و تو حق داشتی. اونجا بود که من داکیومنمو رو کردمو کد رو درست کردیم کد موازی من تا حدی به درد خورد چون من با قسمت پشتیبانی بک اند گوگل جلسه می ذاشتم و اون دوتا فرانت اند. پروژه جمع شد ولی چیزی که بیشت اونارو خوشحال کرد داکیومنتای من بود.
خوب اون بنده خدا ایدش این بود که من که پولمو می گیرم و می رم اگرسیوم کار می کنم که بهم پولمو بدن خواستن استخدامم کنن یه جوری قضیه رو درست می کنم. ولی من به این فکر می کردم که اگر دو روز دیگه خواستم شرکت خودمو بزنم و با این شرکت همکاری کنم چه نگاهی به من دارن چه داکیومنتی از من به جا مونده و از همه مهمتر یک آدم بیشتر از توقع دیگران باشم و دنبال راه های بهتر برای فردا روز کار با روباتام باشم.
راستی من یه چیزایی تو جنرال الکتریک یاد گرفتم:
اول این که شما وقتی بری نق بزنی بدون اینکه plan alternative بدی تو اینجور جاها بعد دوبار بهت گوش نمی دن. من تو تیم بغلیمون اینو دیدم.
دوم اینکه وقتی کاری رو می خوای انجام بدی حتی به اشتباه براش ددلاین بذار و به سوپروایزرت بگو می خوام تا حدی جلو برم ببینم چی می شه اینجوری نشون می دی که از این شاخه به اون شاخه نمی پری و روی هر کاری تمرکز می کنی و از همه مهمتر مسئولیت اشتباهتو به عهده می گیری.
سوم اینکه وقتی تو تیم اتفاق اینچنینی میوفته بازم از طرف باید تعریف کنی و حتی باهاش خوب باشی چون بقیه می فهمن کی گند زده و تو اخلاقتو نشون می دی حتی اگر نفهمن هم تو با زدن زیرابش داری تیمتو ضعیف جلوه می دی.
چهارم اینکه آدم هرچقدرم تو کارش اگرسیو باشه وقتی ندونی نردبونو کجا می خوای بذاری فایده نداره.
پنجم اینکه وقتی نمیشه گول نزن اطرافیانتو اولش کوچولو ناراحت شن بهتر از اینه که آخرش عصبانی باشن ازت.
ششم هم این که وقتی می بینی یکی دو نفر تو تیم یا رییسات ازت خوششون نمیاد بنا به ملیت یا حتی قیافه یا رفتارت حرفه ای باش و تو دلت بهشون بگو:
if you hate me or like we both know at the end we both know you respect me