سری داستان های احد و سکینه داستان یک زوج جوان به ظاهر تازه به دوران رسیده را نقل میکند که به تازگی با فضای مجازی آشنا شده اند و گویا چندان نحوه استفاده از آن را نمی دانند.
یه سر بریم به دو سال پیش:
احد و سکینه توسط ازدواج سنتی باهم ازدواج کرده اند .فامیل نیستند ولی هم محله ای هستند , مادر احد وقتی که سر کوچه با زن های همسایه نشسته بود و مشغول پاک کردن سبزی های آش رشته ای که اکرم خانم زن همسایه بغلی قصد داشت برای روز اربعین بپزد نشسته بودند که چشمش به دختری به قد حدود 160 سانتی نتر و وزنی حدود 80کیلو گرم افتاد که با ابهتی راوان مشغول راه رفتن بود ظاهرا به جنگ می رفت ولی از بقالی سر کوچه ماست خرید و خارج شد , دخترک 18 ساله به نظر می رسید شاید هم کوچکتر ولی اضافه وزنی که چیپس و پیتزا و کم تحرکی که از 12 ساعت گشتن روزانه در فضای اینستاگرام و تیک تیک و امثالهم نصیبش شده بود و علاوه بر همه اینها آرایش غلیظی که داشت , آرایش که چه عرض کنم گچ کاری, سنش را از آنچه بود بزرگتر و اصطلاحا پیرتر نشان می داد .
خلاصه , من که اهل غیبت نیستم , راستی یادم رفت مادر احد رو بهتون معرفی کنم اسمش رقیه هستش که از این به بعد با نام حاج خانم در داستان های من خواهید دید , حاج خانم سلطان غیبت های نامنظم و خیابانی هستش ولی تا دوساعت و بیست و شش دقیقه شایدم بیشتر میتونه از گناهان کبیره ای که غیبت کردن دارن براتون بگه و بلایایی که افراد غیبتت کننده در اون دنیا یا اصطلاحا جهنم سرشون میاد براتون بگه , در آن واحد امین محله هم هست زنان محله تمام راز های خودشون و بهش میگن و از حاج خانم مشورت میگیرن, حاج خانم هم که تا آخر حرفاشون گوش میده و هر کدوم رو به شیوه های مختلف راهنمایی میکنه یکی را با طلاق .یکی با قهر کردن و رفتن به خونه مادر , دیگری با دعا و جادو و یکی دیگه هم که مثل من بدبخت چندان پولی تو چته نداره رو یه چایی مهمونش میکنه و بهش دلداری میده ک هبرگرده سر خونه زندگیش و میگه که خودشم وقتی جوون بوده شوهرش هرروز میزدتش ولی حاج خانم پا پس نکشیده و سر خونه زندگیش مونده و الان در آسایشه.
یه مورد دیگه هم اینکه حاج خانم شوهرش ـقت محمد رو سه سال پیش توی یه تصادف از دست دادنو خودشو پسرش باهم زندگی میکنن.
و اما آقا احد , احد داستان ما لیسانس حسابداری خودشو از دانشگاه آزاد شهرشون تموم کرده و چون کاری که دلش میخواست رو پیدا نکرده بعد هفت ماه بیکار نشستن تو خونه و خوردن توسری های مختلف از طرفپدرمادرو فک و فامیل سرانجام در کارگاه سنگ بری داییش مشغول به کار شده اما نه به عنوان حسابدار بلکه به عنوان کارگر , از صبح تا شب کارش خالی کردن بار از ماشین های نیسانی هستش که کاشی میارن , هرچند حقوقی که میگیره شکم خودشو مادرشو اونط.ر که باید و شاید سیر نمکنه ولی شکم استوری ها و پست هارو سیر میکنه یعنی بدک نیست خداروشکر .
منظورم از سیر کردن شکم استوری ها و پست های اینستاگرام چیه؟
منظورم اینکه که با پولی که براش میمونه میتونه روز های تعطیل به همراه دوستان یا تنهایی به کافی شاپی رستورانی یا گردشی بره و یه عکسی از فنجون قهوه یا ظرف غذایی که خورده ویا از منقل و سیخ های جوجه عکس بگیره و شب زیر همون عکسا یه متن نسبتا سنگین و جنگی بزاره و استوری یا پستش کنه بره.
آها راستی یادم رفت از تحصیلات سکینه خانم بگم سکینه خانم هم دیپلم رشته تجربی هستن البته نه از اون تجربی ها که اکثرا درس خون و رویای پزشکی دارن ایشون برعکس از اون دسته بودن که تجربی رو چون همه اتخاب میکردن انتخاب کردن و نه دسخون هستن و نه چندان علاقه ای به پزشکی البته اینم بگم بینمون بمونه ها اصلا با این وضع درسی که ایشون داشتن پزشکی اصلا نمیتونستن بیارن که حالا بیارن یا نه حتی در سال دوازدهم تحصیلشون یه بار به سرشون زده بود که کلا از تحصیل بکشن کنار وقتی هم که دلیلشو ازش می پرسیدن میگفت :" خوب تو جامعه ای که یه ناخن کار بیشتر از دکتر و مهندس پول درمیارن مگه من اسکلم برم سراغ درس و اینا "
خلاصه که به یه نحوی دیپلم خودشو گرفتو الانم در شهر خودشون مشغول خوندن رشته مهندسی کامپیوتر هستش (پذیرش بدون کنکور)
اینم بگم تا یادم نرفته که سکینه اسم توی شناسنامه این خانم هستش ولی تو جمع دوستان جدید و کلا فضای مجازی خوشو مهسا معرفی میکنه :)))
اگه کنجکاو باشین که این نام سکینه از کجا اومده از مامان بزرگ طرف پدریش , ظاهرا پدر سکینه خانم نام مادر خدا بیامرزش رو روی بچشون گزاشتن.
حالا که شخصیت های داستانمون رو باهاشون آشناشدین بریم ادامه داستان :
گفتم که اکرم خانم یا همون حاج خانم قصه مون یا مامان احد آقا چجوری سکینه خانم (مهسا) رو دیدن بعد از پرس و جو فهمید که خونشون یه محله بالا تر از این محله ای که حاج خانم میشینن هستش .
حاج خانم برای پسرش دنبال عروس میگشت به نظر مهسا گزینه خوبی میومد خونه حاج خانم اینا دو طبقه بود و حاج خانمم از دار دنیا فقط یه پسر رو داره تو فکر اینه که پسره رو یا همون احد آقا رو براش یه زنی بگیره و عروس رو هم ا جهیزیه اش بیاره طبقه بالای خودشون و باهم زندگی کنن هرچی باشه عروسه دیگه براشون غذا میپزه , خونه رو تمیز میکنه و خلاصه هر کاری که حاج خانم بگنن انجام میده.
حالا دیگه وقت شام شد و احد الاناست که از سر کار برگرده , خسته و کوفته , نه شامی پخته شده و نه یه چایی ولی حاج خانم یه خبر خیلی خوب برای پسرش داره.
"پایان قسمت اول"
1401/6/23
نویسنده این داستان های کوتاه که بنده حقیر باشم چندان برداشتی از نویسندگی ندارم و چندان از ادبیات هم سر در نمی آورم(یک بی پس لطفا شما هم با این دید به قضیه نزدیک شوید :)))
همچنین در این سری نوشته ها قصد توهین به هیچ زبان,قوم,اسم وکلا هیچ چیزی نمی باشد و هدف فقط و فقط کمدی و تا جای ممکن زیر سایه احترام و ادب آگاه سازی و تا حدود زیادی اراِئه نظرات شخصی شخص حقیر در زمینه های مختلف زندگی می باشد.
مخلص شما حمیدرضا علی خواه*