حبیب اله فاتح
حبیب اله فاتح
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

ابدیت روحِ زندگی در جامه ی انسانیت

" زمانی که با زمانه خویش نساختی و با مسندنشینان و اَمربَرانِ ایشان کنار نیامدی و آنچه را که جاهلان می گویند، جاهلانه باز نگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد، حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی و اگر بر نپذیرفتن پای فِشُرید، آواره ات خواهند کرد، یا به زندانت خواهند انداخت و ... "

زمانه امروز و دیروز زیاد با هم فرق ندارند، در هر دو قِسمی خوبی ست و قِسمی بدی، گاه خوبان بر صدرند و گاه بدان بر صدر، خوبان خوبی می کنند و لطف، بدان بدی می کنند و خبث.

تاریخ را که ورق زنی تا به امروزِ یک هزار و سیصد و نود و نه؛ در مهری پاییزی که بازار گرانی و در بندکشی و آدم فروشی نیز زیاد از حد شده است، خواهی دید که بَدان بد بالانشینی می کنند، به نام خوبی و به کام بدی بالانشینی می کنند و هر آنچه بخواهند بر مردم روا می دارند.

پس " به استقبال واقعیت برویم پیش از آنکه به خیالی تبدیل شود ... "

واقعیتی که به خیال مبدل شود، دیگر واقعیت نیست، کاغذی خط خطی ست بر تنِ شرحه شرحه شده تاریخ که هر کس و ناکسی می آید، بر آن یادگاری به رقم می زند و باز می گردد ولی واقعیتی که سینه به سینه نقل گردد پیش از آنکه در ذهن ها در زمانِ کش دار به ابری نازک بدل گردد، ماندنی ست، نه خیال است و نه ابر، بلکه تاریخ امروزِ امروزِ زندگی هاییست که بر صحنه نمایش زمان، بر دوش کشیده اند صلیب دردها و رنج ها را، دانش ها کسب کرده اند از چین و ماچین هایش

به استقبال واقعیت برویم پیش از آنکه به خیالی تبدیل شود
به استقبال واقعیت برویم پیش از آنکه به خیالی تبدیل شود

ولی " هدفِ دانش، دانش نیست، حضور است و اقدام، پیوستن به خلق و خدمت به مخلوق، نه بریدن از جهان ملموس و محسوس و فرورفتن در خویش ... "

که این فرورفتن همان خیال است در دلِ واقعیتی تو خالی که برای ما ساخته اند. واقعیت را یک انسان باید برای خویشتنِ خویش و دنیای خویش بسازد نه نقش نگاری زبردست که بخواهد بر بومِ سفیدِ ذهنِ یک انسان، هر چه خواهد حک کند.

نقاش منم، نقش نیز منم. هر دو یکی است، هم نقش صورتِ بومی پر رنگ و لعاب و هم سیرتِ بومی سفید و بی رنگ و لعاب همچو روح تازه متولد شده از بطن یک مادر.

یک انسان و کلمه های نقاشی شده بر لوحِ ذهن و قلب.

از ابتدا کلمه بود، در آخر نیز کلمه بود. کلمه را باید نوشت، کلمه را باید بر زبان آورد، کلمه را باید جاری کرد، کلمه را باید خورد، کلمه را باید زیست، کلمه را باید شنید، کلمه باید روح باشد تا پرواز کند، از بامی به بام دیگر بپرد، نقل مجلس ها شود، اما نه در جهانِ خیال بلکه در جهان وصال که همه کلمه هاست و هر کلمه یک قدم و هر قدم یک سیرتِ پاک آفریده شده بر زمینِ زمان.

کلمه را باید زندگی کنی تا عمل شود. وقتی عمل شد، دیگر جداناشدنی است، کلمه است و یک انسان که ابدیتِ روح زندگی را در جامه انسانیت خویش به نمایش گذاشته است، نمایشی واقعی؛

دست بر این لوح که می برند، سرشار می شود، رنگ ها و جویبارها از آن چشمه می شوند و فرو می ریزند بر قالب اجتماع، اجتماع ش خوش رنگ می شود، کودکانش همه لبخند می شوند، کفه های ترازویش همه یکسان می شوند، دیگر ترازویی نیاز نیست که بدل کند جان و مال را، همه جان و مال می شود آن لوحِ رنگینِ کلمه­ی روحِ یک انسان را. انسانی ابدی در بی نهایتِ وجودِ رنگارنگ کودکان و این است معنای راستین معلمِ راهِ انسانیت.

اعتقاد دارد به امید، امید دارد به تغییر و ایمان دارد به اعتقاد.

و با " اعتقاد جهان را آباد خواهد کرد و صدای رسای مرد معتقد صدای اعتقاد است در ... "

دورنگی نیست که جهان را آباد می کند بلکه یکرنگی ست که جهانی را رنگارنگ می کند از همه وجودهای زیباسرشت و فرخنده، فرشته های کوچک روی زمین و همان کودکان. پس زانو می زند، هم قَدِشان می شود، کودکانه هایشان می شود، بازی هایشان می شود، قدم در لباس کودکی می گذارد و پایاپای و شانه به شانه با کودک بر زمین و در میدانگاه زندگی پر پیچ و خم، بر لب پرتگاهی و بر بالای سکو می رود، کم نمی آورد، دمی فرو نمی نشیند، تا عمر دارد کلمه را بر زبان دارد، زبانش حق می گوید و حق می خواهد. عدالت می خواهد ...

عدالتی که نباید خواستنی باشد !! عدالت باید باشد، اصل اگر بر بودن ما کنار یکدیگر است پس همه در کنار هم، مانند هم، در یک خانواده، در یک خانه، برابر، یک زندگی سالم می خواهیم. زندگی ای که روح در آن امنیت می طلبد ...

امینت مگر طلبیدنی ست !! خانه ها امن می باید شود برای خانواده ها، هر همسایه را یک خانه امن از برایِ همسایه ای دیگر، پس دیگر این همه نبودن ها برای چیست ؟!

نبودن ها را همان ها می خواهند که داعیه علم دارند و جهالت از سر و رویشان آویزان است ولی مبرهن و مطقن است بر تاریخِ این زمان و آن زمان که " در میان نادانان هوشمندی نیست تا در پناه هوش خویش، جهل خود بپوشاند " که جهل همچو تابش نوری مبهم از روزنه ای تاریک از وجود اینان می تابد و مایه خفت و خواری ایشان می شود. خود گمان می برند که عالمند ولی در واقع جاهل محضند. اینان همان ها هستند که در خیالِ واقعیت های پوشالی خود غرق شده اند و به سمت تاریکی شنا می کنند.

انسانِ کلمه را نباید ترس از اینان. کلمه روح است و روح، سخنِ نو و "هر سخن نو ، رنجی نو را به همراه می آورد و اضطرابی نو در دل ها می نشاند و آرامشِ سنگواره ها را به هم می ریزد و تالابِ راکدِ خاموش را به دریایِ پرخروش مبدل می کند و زلزله به تن بناهای پوسیده اما بر پای مانده می اندازد و خوابِ خوشِ در خواب ماندگان را آشفته می کند و آب در خوابگه مورچگان می ریزد ... " و شکی عظیم بر جای می گذارد؛ شک به ایمان، شک به ظلم، شک به خود، شک به غیر، و شک به ... ،

که انتهای آن شناختی والاست برای ممزوج شدن در درد و رنجِ جامعه خویش و تولد یافتنِ پنداری و گفتاری و کرداری نیک از دلِ اجتماع غافلِ بر جای مانده و در سکون.

بی نهایت باش
بی نهایت باش

آن انسان خدا را می خواند، خدایِ واقعی را، خدای درون را، خدای برون را، خدایی که همه جا هست، برای همه است و ظلمی بر نمی تابد، آن قَدَر ساده و زیباست که به هر ذهنی جای دارد، این " خداوند بی نهایت است و لامکان و لازمان، اما به قدر فهم تو، کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود و به قدر نخ پیرزنان دوزنده، باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم می شود ... پدر می شود یتیمان را و مادر، برادر می شود محتاجان برادری را، همسر می شود بی همسر ماندگان را، طفل می شود عقیمان را ، امید می شود ناامیدان را ، راه می شود گمگشتگان را، نور می شود در تاریکی ماندگان را، شمشیر می شود رزمندگان را ، عصا می شود پیران را، عشق می شود محتاجان عشق را ... " دفتر و کتاب می شود از درس جاماندگان را، بازی های کودکانه می شود کودکانِ در رنج را، دست گیر می شود محرومان را، سلامتی می شود بیماران را، پناه می شود بی پناهان را، خانه می شود بی خانمان ها را، سلام می شود بی کَس و یاوران را، جان می شود از دست داده عزیزان را، صلح می شود جنگان را، بال می شود بی پر و بالان را، مرهم می شود زخم ها را و کلمه می شود یک انسان را که «اقرا بسم ربک الذی خلق» و آن انسان همه چیز می شود یک عالم را.

** بخش های قرار گرفته شده بین علامت کوتیشن، نقل از کتاب «مردی در تبعید ابدی» نوشته نادر ابراهیمی می باشد.

نادر ابراهیمیمردی در تبعید ابدیشارمین میمندی نژادجمعیت امام علیجامعه
جهانی از حقیقت ها، واقعیات، خاطرات، داستان ها و مثل هایی واقعی، اندیشه های رقم خورده بر سطور تاریخ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید