در بیابان های دنیا عشق و نفرت با هم است
آدمی دیگر نباشد ، چونکه از حد با هم است
عشق فرمان می دهد، گوید تو را نفرت نَوَرز
نفرتم جان می شود ، با جانِ عاشق در هم است
گل بروید در چمن ، خاشاک اندر خاکِ خشم
خنده زَن بر روی خشم و گل ببین او با هم است
شو مسیحای دلت، آواز شو در آسمان
آن گَهینومِ سَرا را بَربِچین، چون با غم است
من که با موسی و عیسی همدمی آموختم
روح گشتم چون کلامش، عاشقان را یک حد است
عاشقی اسمای نامِ کبریای احمد است
بر شنو از آسمان آن صوتِ زیبا، بی غم است
ناخدا را نوح باشد اندر این کشتیِّ غرق
بت شکن خواهد بیاید، چونکه او را یک غم است
آدم آمد بُرد حوّا را به سمت و سویِ دل
برگزیدش آسمان ، اما هبوطی بر غم است
عاقبت عنقا بپرَّد اندر این وادیِّ عشق
عشق داند این عجب ، اسمای عاشق بی حد است
-----------------------------------------------------------------------------
و اوست محمد، مدِ اینکِ دریای خوبیها که به ساحلپوشی خشکیها فراز آمده، جاری شده، دلسوزانده و دلسوخته، بی ردای تن، تنها در قامت روح، برای معصومیت دریده شده و یا به گور گذاشته( بای ذنب قتلت)، رستاخیز گشته. (پادکست اسما عاشقی - شارمین میمندی نژاد)
پادکست اسما عاشقی در شنوتو، ناملیک و پادکست خوان ها گوش دهید.