حبیب اله فاتح
حبیب اله فاتح
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

منم ایران، منم ایران، منم در بندِ این زندان

منم آرش، منم آرش، کمانیگر کمانگیران
منم آرش، منم آرش، کمانیگر کمانگیران

این روزا خیلی سخت شده، تنها پناه و مأوایم شده نوشته ها و زمزمه ها و نجواهای شبانه که با آسمانِ خلوتِ خودم دارم. بغض تمام وجودم رو گرفته و گه گاهی اشکی سرازیر میشه به یاد تمام انسان های فراموش شده و خون های ریخته شده و حق های ناحق شده و گه گاهی هم این اشک ها کلماتی میشن و جاری میشن بر روی صفحه سیاه کاغذِ زندگی و رگه هایی از سپیدی نمایان میشه.

این شعر رو به یاد تمام زندانیان دربند که بی گناه در بند هستن، به یاد تمام کسانی که بی گناه به دار آویخته شدند و کشته شدند، به یاد فرزاد کمانگرها، یه یاد بهنام محجوبی ها، به یاد ساسان نیک نفس ها و به یاد تمام طرفداران و تلاش کنندگان برای آزادی و حقیقت، به یاد دخترکان زیبا و کوچم در دشت برچی افغانستان که به جای کتاب بمب نصیبشان شد و پر پر شدند، به یاد تمام کسانی که حقشان ناحق شد و صدایشان بی صدا؛ سروده ام.

صدای همه آنان می شوم و بلند می خوانم ؛

منم دیوارِ سرگردان، بُوَد بندم چُنین زندان

ز دردِ بی سکوتی مان، بُوَد هِرمان و این زندان

همی دادم، زِ فریادم، سکوتم نیست در دامان

منم پایان، منم سامان، منم در بند این زندان

مرا شادیِ یک کودک، به لبخندِ هزاران شوق

منم ایران، منم ایران، منم در بند این زندان

کمانِ آبروهامان به سویِ مردم شهرست

منم خاقان، منم خاقان، منم در بند این زندان

صدایِ مردمان هستم، از این سو و از آن سوها

منم یاران، منم باران، منم در بند این زندان

سکوتم را نخواهی دید، ای ظلمِ جفاپیشه

منم خاشاک، منم تابان، منم در بند این زندان

گهی بالا، گهی زیرم، همین جا مأمنی گیرم

منم پایان، منم درمان، منم در بند این زندان

به هر قصه شدم فریاد، وجودم از شماها باد

منم ایران، منم ایران، منم در بند این زندان

منم فرزندِ این میهن، از آغاز و زِ پایانش

منم دامان، منم سازان، منم در بند این زندان

منم آرش، منم آرش، کمانیگرِ کمانگیران

منم جانان، منم جانان، منم در بند این زندان

صدایِ بی صدایانم، کتابِ بی کتابانم

منم انسان، منم سوزان، منم در بند این زندان

من آن اوراقِ سرگردان، در آن تالاب پر خونم

منم دشتان، منم کبکان، منم در بند این زندان

منم هرمان، منم ایران، منم در بندِ این زندان

رها گشتم، خدا گشتم، ز دردِ بندِ این زندان

منم ایران، منم ایران، منم در بندِ این زندان

منم ایران، منم ایران، منم در بندِ این زندان

« سرها بریده دیدیم بی جرم و بی جنایت، زنهار از این ولایت، زنهار از این ولایت »


ششم تیر 1400

" حبیب اله فاتح نوبندگانی (عنقا) "

ایرانآزادیجامعهزندان
جهانی از حقیقت ها، واقعیات، خاطرات، داستان ها و مثل هایی واقعی، اندیشه های رقم خورده بر سطور تاریخ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید