ویرگول
ورودثبت نام
فرزانه
فرزانه
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

چرا برگشتم ؟؟

من به نوشتن علاقه دارم . بیشتر از علاقه داشتن نیاز دارم ... نیاز دارم بگم چی توی ذهن شلوغم میگذره نیاز دارم بخشیشو با بقیه به اشتراک بذارم ... این کار کمی ذهنمو اروم و خلوت میکنه... خیلی تلاش میکردم یه دفتر خاطرات روزانه داشته باشم واقعا اینکاررو دوست داشتم ولی همیشه کمال طلبی و حساسیت خاصی که توی خوشگل نویسی و تمیز نویسی داشتم نوشتن رو اینقدر برام سخت میکرد که بخش عظیمی از لذت نوشتن صرف وسواسی ها و قرتی بازی های الکی میشد و همین موضوع منو منصرف میکرد از ادامه دادن کار ...جوری که الان من بیش از سه تا دفتر رو استارت با همین موضوع زدم و بعد از نوشتن چند صفحه کار رو به امون خدا ول کردم ... البته من کلا ادم ادمه دهنده و ثابت قدمی نیستم توی خیلی کارام ولی حداقلش اگه کار برام جذاب باشه تلاش میکنم تا 80 درصد کار رو لود کنم... اون بیست درصدم که مال کلاغه :))))

داداشم بهم ویرگول رو پیشنهاد کرد حدودا 8 ماه پیش اولین پستمو گذاشتم روز بعد هم گذاشتم ولی به روز سوم نرسیده باز توی این کارم اومدم کمال طلبی کنم و نتیجه این شد که چون جوجه روزمه نویستون هوس کرد مثل داستایوسفکی بنویسه همه چیزو گذاشت کنار به خاطر اینکه دید در اون حد نیست ...

خطاب به فرزانه جون!!! تا گوساله تو گاو بشه باید دلت کباب بشه پس دندون بزار روی اون جیگرت ... است بای استپ برو جلو ...

بعد از ترک ویرگول داشتم دیوونه میشدم که نمینویسم . حالم خراااب بود خراب... روی اواردم به اپلیکشن های چت خارجی که بتونم هم انگلیسیم رو تقویت کنم و هم کمابیشیکم ارز نیاز نویسندگم برطرف بشه... کم کم اپلیکشن های مختلفو امتحان کردم و یهویی تصمیم گرفتم توییتر رو نصب کنم...

توییتر کلی داستان ها داشت ... اولش عالی و اروم بود همه چیز من ناشناس بود و هرچی دل تنگم میخواست میگفتم تا روزی که من بزرگترین خبط زندگیمو کردم و تلاش کردم چندتا اشنا پیدا کنم توی توییتر . ایدی یکی از دوستامو که میدونستم توییتر داره رو ازش گرفتم و اون ادم به ظاهر قابل اعتماد سمی ترین ادم بود.. فکر میکردم چون بدی های شخصیتیشو کتمان نمیکنه ادم فابل اعتمادیه و دورو دورنگ نیست ولی بی بی سی نیوزی بود واسه خودش... از توییتای من شات داد به بقیه و گند زد توی تعدای از رابطه هام (که البته الان خوشحالم از کمرنگ شدنشون این موضوع ولی از زشتی کار اون کم نمیکنه ) فعالیتمو توی اون صفحه کم کردم و یه صفحه با هویت واقعیم زدم و سعی کردم چیزای خاصی ننویسم و چند وقت بعد یه شات از توییتم رو استوری کردم تا اشنا ها خودوشون بیان فالو کنن.... من میدونستم که خیلیاشون توییتر دارن و بعضیا هم برای فضولی نصب کردن و میدونستم با اکانت های ناشناس اونا میخونن توییتامو ولی از یه نفر انتظار نداشتم بخونه و ببینه توییتامو و به خودم نگه چیزی...همین موضوع شوک بهم وارد کرد که یکم دور بشم از توییتر... دوتا اکانت رو دی اکتیو کردم و یه روز خداحافظی کردم :))))))))))) روز بعد:)) اکانت شناس رو ری اکتیو کردم و چند تا توییت کنایه امیز خطاب به فاکس نیوزی که شات داده بود به اون فرد زدم و الان تصمیم گرفتم که باز فعالیتمو محدود کنم... یهوویی جرقه برگشت به ویرگول توی ذهنم زده شد... وسط چت با برادرم اودم اظهار فضل کنم و حرفای ثقیل بزنم و یه چیزایی رو گفتم که واقعی بود ولی من تا قبل از اون بهشون فکر نکرده بودم... گفتم میخوام از فضای توییتر به خاطر مطالب زرد و قهوه ای زیادش دوری کنم و برگرم به ویرگول و روی نوشتنم کار کنم

من بار ها سعی کردم توی مسیری که یه خود مستقل از خودم ارائه بدم و یه شخصیت واحد پیدا کنم و یه هویت داشته باشم ثابت قدم باشم و از اینکه یه جاهایی رها کردم واقعا ناراحت بودم و ترس از از شکست باعث شد دوباره امتحان نکنم خیلی دوست دارم الان که دانشجو شدم این مدلی نباشه که فقط هر چند وقتی خودمو توی یکی از شبکه های اجتماعی غرق کنم تا گذر زمان رو فراموش کنم. و این 5 سال بگذره و من از اوج جونیم فقط یه چندتا دستاورد ناقص و کم داشته باشم :)))))) حس میکنم نوشتن بهم کمک میکنه مسیری که دارم میرم رو واضح تر ببینم:))))



توییتردندانپزشکیپزشکیقرنطینهروایتگرباش
نوشتن منو لبریز از ذوق وشادی میکنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید