به نام خدا
در این نوشته قصد دارم از کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو بنویسم و درباره موضوع کتاب بحث کنم
کتابی که در آن نفس کشیدن را با زندگی کردن تمیز میدهد!
کتاب با ویژگی های نگارشی خاص سعی بر توصیف فضای حاکم برا جامعهای دارد که افراد آن مبتلا به نوعی کوری سفید هستند .
درپی کور شدن همه انسان ها اتفاقاتی رخ میدهد که به ظاهر آشنا میآیند ، آشنا از این نظر که انگار این اتفاقات بدون این که متوجه آن باشیم سال هاست که در بین خودمان اتفاق افتاده است یعنی کوری!
تشبیه داستان کتاب به زندگی های خودمان اگر درست باشد خبری بسیار ناگوار میباشد که بعضا ذهن ها سعی بر نادیده گرفتن آن دارد تا خود را از آنچه آزار میدهد خلاص کند !
در توضیح ، شاید تجربه لحظاتی را در زندگی خود داشته باشید که در آن مثل همیشه زندگی نکردهاید و رنگ دیگری از زندگی را دیده باشید و به مرور خود را با آن وفق داده باشید و زندگی قبلی خود را فراموش کرده باشید ، و این موضوع را زمانی متوجه میشوید که از زندگی قبلی خود فاصله بگیرید، کوری در جامعه ما نیز به همین شکل میباشد یعنی عادت به دیدن با چشم هایی که نمیبینند !
اگر دیدن را به معنی آگاهی از وقایع اطراف برای مقابله با حوادث و نظم دادن به کار هایمان تعریف کنیم ما تا چه حد بینا هستیم و یا اینگونه بپرسم پدران و اجداد ما تا چه اندازه بینا بوده اند ؟
بنا بر این ما با نوعی کوری مواجه هستیم که خود را با آن وفق داده ایم پس باید خوشحال بود که با وجود بیماری که به آن مبتلا هستیم به خوبی خود را با آن وفق داده ایم و در کنار آن به دنبال خوشبختی هستیم ، اما با نگاهی به گذشته و حال متوجه میشویم که ما فقط در خیالمان به دنبال مفهوم خوشبختی هستیم و در غیر این صورت این نوشته ها پدیدار نمیشد و کتابی به نام کوری نوشته نمیشد!
در کتاب نیز از نوعی بیماری سخن گفته میشود که علت آن نامشخص میباشد، البته که حدس هایی وجود دارد ولی این ها فقط حدس هایی هستند که تا انتهای کتاب اثبات نمیشوند و در هاله ای از ابهام باقی میمانند چیزی که آن را در جامعه خودمان بعضا میبینیم!
در ادامه با پذیرش کوری با چشم های بینا در جامعه بشری شاید به دنبال راهی برای رهایی از این منجلاب باشیم کاری که در رمان کوری شخصیت های داستان کمابیش در تلاش برای حل کردن آن بودند که گاهی
این تلاش برای زنده ماندن و گاهی برای زندگی کردن بود.
اما شما چه راهی را پیشنهاد میدهید؟
سازماندهی افراد چون در این شرایط فرد به تنهایی از قدرت کمتری زنده دارد
از خود گزشتگی و جمع گرایی
اولویت بندی کردن افراد
وجود خدا
وجود فرشته نجات
استفاده از راه های جایگزین برای دیدن
و ....
سوال هایی آشنا که در طول تاریخ نسل انسان با آن آن ها مواجه بوده است ، ولی در این بین چه چیز اجازه حل مشکل را نمیدهد؟