پیشگفتار: سالی به دوازده ماه هم برنامههای تلویزیون را نگاه نمیکردم تا این که دخترم اکنون به سنی رسیده که از عاشقان سینه چاک برنامههای کودک شده است.
خب من هرچند از سیاستهای صدا و سیما ناراضی هستم ولی به بچه نمیشود نه گفت. ولی برای جلوگیری از آسیبهای احتمالی، همراهش تا بتوانم همه برنامهها را نگاه میکنم و سعی میکنم به روش خودم جلوی آسیبها را بگیرم.
قصد قصه نوشتن ندارم و به صورت موردی و دقیق، به آسیبها میپردازم.
روح تبلیغات با روح کودک متناقض است. بچه از تبلیغات چیزی نمیفهمد جز شعر و آواز و کمی تصویر رنگی قشنگ. جنایت است که بخواهیم با این ترفند محصولات بنجل و آشغال را به مغز بچه بچپانیم. این یکی از مصادیق سوءاستفاده از کودکان است.
راه حل من: موقع پخش پیام بازرگانی وسط کارتونها، به دخترم میگویم که اینها تبلیغات بازرگانی است و برای سلامت روح و روان ما مناسب نیست، آرامش را از آدم میگیرد و ما را ترغیب به خرید محصولات بنجل میکند و با تلقین به او که چون من از اینها بدم میآید تو هم بدت خواهد آمد، صدای تلویزیون را میبندیم تا زمانی که تبلیغات تمام شود و ادامه کارتون را تماشا میکنیم.
نتیجه این رفتار من تا امروز این شده که به محض پخش پیام بازرگانی از هر شبکه تلویزیونی، دخترم خودش صدای تلویزیون را میبندد و دارد یاد میگیرد که فریب تبلیغات را نخورد.
شاید باورتان نشود که صدا و سیما با همین طول و عرض، دو تا کارشناس مسائل تربیتی ندارد که قبل از پخش هر کارتون یا برنامه، آن را آسیبشناسی کنند.
با همه مواظبتی که کردهام تا کنون که دخترم با مفاهیم ترس از تاریکی، ترس از لولو، ترس از سگ و گربه و حشرهها، ترس از دکتر و دندانپزشک و چیزهایی از این قبیل آشنا نشود، این مفاهیم و ترس از بعضی آنها را همین کارتونهای صدا و سیما به دختر من آموختهاند.
شاید بگویید چطور؟
اول باید بدانیم که ترس یک چیز آموختنی است. اگر من هیچ وقت برای دخترم کلمه دکتر و کلمه ترس را همزمان به کار نبرده باشم، یعنی هیچ وقت این دو مفهوم را به هم ارتباط نداده باشم، هیچ وقت هم دخترم از دکتر نخواهد ترسید.
حالا فرض کنید یک آدم غیرکارشناس، کارتون یا برنامه تلویزیونی میسازد و به خیال خودش میخواهد به بچهی من آموزش درس زندگی بدهد.
میگوید: بچههای توی خونه، دکتر که ترس نداره!
یا میگوید: بچههای گلم، شما که از تاریکی نمیترسین؟ میترسین؟ تاریکی که ترس نداره!
و گند میزند به همه چیز!
راه حل من: در این جور مواقع من مجبورم با دخترم اینطور حرف بزنم که بعضی از بچهها از این چیزهایی که این آقاهه یا این خانمه گفت میترسن، ولی تو به این موضوعها فکر نکن چون او این حرفها را برای بچههایی میگوید که ترسو هستند نه برای بچههای معمولی مثل تو.
نکته مهم: کارشناسهای صدا و سیما، برای بچههای معمولی برنامه نمیسازند، همیشه برای بچههای لوس و ننر و ترسو و خرابکار برنامه میسازند و مدام خالهها و عموها در حال توصیه و نصیحت به این مدل بچهها هستند که خوب باشید و لوس و ننر و ترسو و خرابکار نباشید.
اصرار دارم که بگویم همهی خالهها و عموهای امروز صدا و سیما، حالت تهوع به آدم میدهند. به جزئیات ماجرا هم لزومی ندارد وارد شوم و همین بس که لودگی و مسخرگی شیوه کارشان است.
راه حل من: موقع پخش این برنامهها، دخترم را با تلقین و شرطی سازی، مثل خودم از این برنامهها بیزار کردهام و تلویزیون را خاموش میکنیم و به جایش بازیهای دونفره انجام میدهیم.
برای این که قضاوتم را تمام کنم و عادلانه صحبت کرده باشم، میخواهم یکی از بهترین برنامههای کودک صدا و سیما در طول عمر خودش را معرفی کنم:
با همه سختگیریهایی که دارم نسبت به برنامههای کودک، تا کنون این برنامه توانسته همهی استانداردهای من را پاس کند و باید اعتراف کرد که سازندگان این برنامه، در این کار بسیار موفق عمل کردهاند.
نظر شما راجع به این آسیبهایی که برشمردم چیست؟
راه حلهای شما چیست؟