انسان سر پر سودایی دارد! اما وجودش پیچیده در ضعف ها و تلخکامی هاست، تلخکامی هایی که ریشه در احساس نیاز و نرسیدن او دارد!
انسان میخواهد که همه ی چیزهای خوب را یکجا داشته باشد، انسان دوست دارد قوی باشد! انسان دوست دارد در همه جا غلبه کند و در همه ی موارد پیروز شود! انسان دوست دارد خیالاتش را و رویاهای دوست داشتنی اش را دنبال کند و به آنها واقعیت ببخشد! انسان اسیرو بنده ی اوهام و خیالات خویش است ، زیبایی ها را می پرستد و می خواهد همه ی آنها را از آن خود کند، زیبایی ها را در اموال و املاک و دارایی ها و تفریحات و لذت ها و متعلقات خویش می بیند .
آدمها آماده ی دل باختن به زیبایی هایند! وجود انسان سرشار از نیاز است! انسان می خواهد بهترین ها از همه چیز را مال خودش کند. بهترین خانه، بهترین ماشین، بهترین همسر و شاید بهترین همسر ها! بله شدیداً زیاده خواه و طمعکار و تنوع طلب است !
بهترین موقعیت اجتماعی که حاکی از قدرت او باشد . انسان میخواهد بهترین و خوشمزه ترین غذاها را بخورد. بهترین و زیباترین لباس ها را بپوشد، زیباترین و مقبولترین همسر و فرزندان برای او باشد ، هر آنچه که اراده کرد، انجام دهد، از دیوار بالا برود،میخواهد بال در بیاورد ! پرواز کند! هر لحظه که اراده کرد و هر جا که خواست،همانجا باشد، می خواهد آنچه را نمیداند کشف کند ، بسیار کنجکاو و ماجراجوست ، از ندانستن ها و جهل هایش وحشت دارد ! انسان احساس نیاز به دانستن می کند ،از فهمیدن و دانستن لذت می برد ،احساس نیاز به قدرت می کند از قدرتمند بودن لذت می برد ، انسان احساس نیاز به توانستن می کند، انسان احساس نیاز به محبت و عشق ورزیدن می کند،و از عشق ورزیدن لذت می برد ! انسان احساس نیاز شدید به توجه و دوست داشته شدن می کند می خواهد محور توجهات اطرافیان قرار بگیرد، می خواهد دیده شود،پسندیده شود ، می خواهد فهمیده شود، احساساتش درک شود !
انسان احساس نیاز به ستوده شدن و تحسین شدن دارد، انسان احساس نیاز به خلاقیت، تنوع و آفریدن دارد!
این همه هنرها، این همه اشکال و رنگ ها و معماری ها، این همه صنایع و تکنولوژی ها، فیلم ها و تخیل ها و تصویر ها و تابلوها و مجسمه ها و نقاشی ها و مدل ها!
انسان احساس نیاز به مدل و الگو دارد . انسان سراسر نیاز و تمناست! قدرت، پول و ثروت، ماندگاری وسلامت ،احاطه وعلم!
اینها را می خواهد ! انسان از وقتی که سعی میکند پیرامون خودش را بفهمد کم کم همه ی اینها را کشف میکند! این نیازها! این تمنا ها را این خواستن ها را و می بیند که بخش زیادی از اینها را ندارد!
می بیند تنهاست!
بقیه ی آدم ها هر کدام به فکر خودشان هستند ، می بیند پول لازم را برای خریدن چیزهایی که دوست دارد ندارد! می بیند فرصت ومهارت لازم را برای پول درآوردن، آن جور که میخواهد ندارد!
می بیند جایگاه و شأن اجتماعی بالایی را که می خواهد و دوست دارد و خودش را آنجا تصور می کند ندارد !
می بیند امکانات، برخورداری ها، لذت ها، تفریحات، زیبایی هایی را که آرزو دارد در دسترسش نیست!
هرچه به دست می آورد ، به چشم نمی آید و باز هم سیراب و قانع نمی شود ، همیشه کم می آورد ! سرخورده می شود! می بیند ضعیف است، می بیند دارد رنج و محرومیت می کشد، می بیند آنگونه که میخواهد و نیاز و تمنای او هست تحسین نمی شود! دیده نمی شود! فهم نمی شود و دیگران او را آن طور که میل دارد دوست بدارند، دوستش نمی دارند!
انسان احساس سرخوردگی و پوچی می کند!
انسان خسته ی رنجور وامانده ی نیازمند با آرزوهای دور و دراز و خواستنی های رنگ به رنگ و دست نیافتنی ،غم بزرگی که بر دلش مانده و بغضی که با خودش و در اعماق وجودش، همواره یدک می کشد !
فرزند آدم به آب و آتش می زند که موقعیت اجتماعی خودش را بالا ببرد، طبقه برخورداری خودش را در جامعه بالا ببرد، به دنبال برساخت های پذیرفته شده اجتماعی می رود! چگونه شأن و قدرت ساخته می شود؟ چگونه پول در آورده می شود ؟ چگونه مورد توجه قرار می گیرد و دیده می شود و دوست داشته می شود ؟ با هفت قلم ارایش و لباس مدروز؟ مثل امروز همه ی خیابان ها و هر روز بیشتر از دیروز ؟ یا نه ؟ باید در زمینه علمی و مدرک به جای خوبی برسد؟ مثل غلغله ی کنکور و ولوله ی دانشگاه و هلهله ی مدرک تازه با این واویلای بیکاری !
باید کلاه روی کلاه بگذارد و پول در بیاورد و یا اینکه با دانش و تلاش و کسب موقعیت این آیات محکمات انسان امروز! ؟ شماتتی بر انسان نیست ! همین است جامعه و حال و روز ، کسی در اینها شک نمی کند ! می بیند باید زرنگ بازی در بیاورد، هرکس زرنگ بازی بیشتری بلد باشد در جامعه خودش را بالا تر می کشد، می بیند باید ارتباطات قوی تری برقرار کند، آدمهای پارتی دار ممکن است به همه جا برسند !
اما همیشه ی خدا ، همیشه و همه جا او ، فرزند آدم با حجمی از سرخوردگی ها مواجه می شود! دنیایی از محدودیت ها دست و پایش را بسته! آنوقتی که شهوتش لبریز بود ، یارش به تبریز ، امروز که یار در برش ، توانش ناچیز ، این غصه نیست ، قصه ی زندگی انسان است ، خوی ها و خصلت هایی دارد که نمی تواند از آن فرار کند .
ویژگی های ژنتیکی و خانوادگی او جبرمطلق است!
توانمندی های ذاتی او و علایقش آن نیست که می پندارد و لازمش دارد ، هیچ چیز با دنیای نیازها و خواست هایش جور نیست ! میخواهد و دوست دارد ارتباطات اجتماعی قوی برقرار کند، اما روابط عمومی خوبی ندارد، در برقراری ارتباط موثر ضعیف است ،کلمات را خوب نمی تواند استفاده کند، نمی داند از کجا شروع کند! نه مهارتش را دارد و نه دانشش را و نه حتی حوصله اش را! میخواهد و حوصله ندارد ! میداند که باید حوصله و صبر و کوشش داشته باشد و ندارد!
او عجله دارد، انسان برای رسیدن عجله دارد !
و بدتر از همه، انسان در چنبره عادت ها و حجاب ها و ناتوانایی هایش گرفتار است، عادت کرده است تا نیمه شب بیدار بماند، عادت کرده است صبح دیر از خواب برخیزد،عادت کرده است پرخور باشد ،عادت کرده پرگویی کند، زیاد حرف بزند، غیبت کند و با چرت و پرت هایش هزاران مشکل در اطرافش درست کند ، عادت کرده است مسخره کند و حتی اگر بتواند دیگران را تحقیر و تخریب کند ، عادت کرده است مشکلات را همیشه به گردن دیگران بیاندازد ! عادت کرده است پرخاشگر ،پرتوقع ،متکبر، زودرنج ، لوس و پفیوز باشد ،عادت کرده است بی تفاوت و شلخته و باری به هر جهت باشد ، عادت کرده است، سیگار بکشد ، قلیان بکشد ، زهرماری کوفت کند ، قیافه بگیرد ، چشم چرانی کند ، فحش بدهد و کلمات رکیک را مثل نقل ونبات نثار زمین و آسمان کند ، عادت کرده است فیلم نامربوط ببیند، عادت کرده است از زیر کار در برود ، عادت کرده است تنبلی کند ،اوقاتش را هدر دهد، عادت کرده است منتظر معجزه در زندگی اش باشد.
انسان با آن همه امید ها ،خواستهها و نیازها اسیر این همه غل و زنجیر ضعف ها ندانستن ها، نفهمیدن ها، عادت ها و شهوت ها و حجاب هاست!
ای خدای بزرگ انسان چه کند؟
ساعت شنی زندگی او هر لحظه به او یادآوری می کند که به پایان کار این دنیا نزدیک میشود . احساس میکند تمام دلبستگی هایش در خطر است! دارایی هایش هر لحظه ممکن است نابود شوند ! سایه تهدید بیماری ها حوادث و خطرات غیرقابل پیشگیری دائماً او را آزار می دهد، میترسد سرطان بگیرد ، تصادف کند، زلزله بیاید، سیل زندگیش را ببرد ، زنش بمیرد ، بچه هایش هلاک شوند ،می ترسد سکته کند ، می ترسد فلج شود می ترسد آبرویش برود، میترسد ضعف هایش دیده شود !
می ترسد در نگاه دیگران ذلیل و خوار شود! از قضاوت دیگران همیشه هراسان و خوفناک است ! می ترسد بیش از این محدود شود! می ترسد بمیرد! بله بمیرد و همه چیز تمام!
اما در همین حال و روز فلاکت بار انسان ، به صورت فطری ، غریزی و هرچه دوست دارید نامش را بگذارید ،در به در به دنبال پشتیبان می گردد، انسان به نام و شهادت تمام نیازهایش و به نام و شهادت تمام ضعف ها و نداشتن هایش و به نام وشهادت تمام آرزوها و خواسته هایش، به پشتیبان نیاز دارد، منبعی نیاز دارد از دارایی و قدرت و دانستن و توجه وهوشیاری ، منبعی بی نیاز ، بی کاستی و لایزال و همیشه برقرار! انسان او را می خواهد !
از همان ابتدا که چشم باز می کند و هنوز اطرافش را نمی فهمد دنبال او می گردد ، پستان مادر را می یابد از او تغذیه می کند ، دنبال آغوش می گردد ، مادر را می یابد و آرام می گیرد ، همانجا رهایش کنند می میرد، ناتوان تر از نوزاد و بچه هر مخلوق دیگری انسان ضعیف است ، اما کدام پشتیبان ؟شاید پدر و مادرش؟!او به تکیه کردن نیاز دارد ، یک پشتیبان قوی می خواهد!باید به او تکیه کند !
تمام نیازهایش و خواسته هایش و ترس هایش با این کلمه حل می شود، پشتیبان !
کسی که دارا باشد تا نیازهایش را برآورد ، کسی که توانا باشد و به دادش برسد ، کسی که بداندو جهل او را برطرف کند! کسی که مایه دار باشد و بخیل و خسیس و منت گذار نباشد ، کسی که مهربان باشد واو را ببخشد! کجتابی ها و بی مهری های او را نادیده بگیرد، ضعف و اشتباهات او را به رویش نیاورد!
انسان از همان کودکی دنبال این پشتیبان می گردد ! پدرهست ؟ بله پدرهم پشتیبان اوست! مادر هست؟ بله مادرهم هست! خویشاوندان هستند ؟ بله خویشاوندان هم هستند !رفیقان هستند؟ بله رفیقان هم هستند ! مدرک دانشگاهی ؟ شغل معتبر؟ کسب و کار نان و آبدار ؟ بله این ها هم هستند!
اما همه اینها هم باز انسان را در حسرت بزرگی از نرسیدن ها، نتوانستن ها وندانستن ها رها می کنند ، همه این تکیه گاه های شناخته شده ی انسان ، در برآوردن بسیاری از نیازهایش ناتوان و رنجورند! خود اینان محدودند! خود نیازمندند! خود این تکیه گاه ها، ناتوانند! خودشان خستگی دارند !خودشان مرگ دارند، بیماری دارند، این تکیه گاه ها خودشان فناپذیرند، چه شغلهایی که نابود می شوند ، چه سرمایه هایی که از دست می روند ، چه تکیه گاه هایی که می میرند و از بین می روند ، چه اموالی که دزدیده می شوند و به هدر می روند ، کاسته می شوند و رو به افول می گذارند ، چه زیبای هایی که عادی میشوند و یا زایل می گردند.
بدینسان هر روز و هر هفته و هر ماه ، عمر میگذرد و تکیه گاه ها بیش از همیشه ضعف هایشان را به رخ انسان می کشند ، فرزند آدم بدانجا که می خواست نرسیده است !کجاست آن زیبایی که پایان نمی گیرد؟ دارایی و ثروتی که در شراکت با بقیه نقصان پیدا نمیکند؟ کجاست آن محبتی که خواب به چشمانش راه ندارد و ما را در خواب هم نگهبان و حافظ است ؟کجاست او که ضعف و نیازی ندارد و خودش گرفتار عادت ها و بیچارگی هایش نیست ! فقیر نیست !محدود نیست زوال ندارد ! سستی ندارد ! همیشه صدای خواست من ،فرزند آدم را می شنود ! مرا در همه جا می بیند ! کجاست اوکه تنهایی هایم را پر می کند ،مرا از امید به فردا و فردا ها سرشار می سازد ! غمهایم را از دلم میزداید ، تمام ترسها و خطرها را به پشتوانه اش ، کوچک می بینم ، کجاست او ؟ کسی که مرا می فهمد ، انسان را و تمام نیازها و تمناها و آرزوها و رویاهایش را خوب می شناسد و درک می کند ، اسمش هرچه باشد ، هر که باشد ! هرکجا و هرطور که باشد ، چنین منبعی ، چنین پشتیبان و پناهی در تمام سلولهای انسان ، در تمام لحظه ها، در تمام نفس ها و خطوراتش تمنا می شود ، انسان چه بخواهد و چه نخواهد به دنبال اوست ! در شرق و غرب عالم ! چه مومن و چه کافر با تمام وجود به دنبال اوست و در هر خواسته و تمنایش و در هر رویا و خیالش و در هر جذبه و حرکتش به او سوی او می رود ! او و او ! برای همه یکیست ، کمال همه ی دارایی ها آنهم یکجا و بی پایان ، همه ی قدرت ها و مهربانی ها و زیبایی ها وبخشش ها هموست ، قل هو الله احد ، الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد .
و صل الله علی سیدنا و نبینا محمد و اله الطیبین الطاهرین