
انسان عاشق ثبات است. عاشق این است که گوشهای بنشیند و به دور از غوغای جهان برای خودش خیالپردازی کند. البته خردهای به این مسئله نمیگیرم چرا که جنگجویان قدرتمند تاریخ نیز پس از پیکارهای بسیار، سلاح خود را رها میکنند و به استراحت میپردازند اما مسئله آنست که این استراحت دوام ندارد. چرا؟ به سه دلیل:
حتم دارم شما هم هر از چند گاهی از روی اشتباه و بیتوجهی خودتان را به دردسر انداختهاید. چه میدانم، ممکن است حرفی از دهنتان پریده باشد، قولی یکهویی به کسی داده باشید یا خطایی ازتان سر زده باشد که حسابی برایتان دردسر تراشیده باشد. در هر صورت نتیجه این موارد چیزی نیست جز عذاب وجدان و استرسی طاقتفرسا. رهایی از این موارد واقعن لذتبخش است. معمولن موارد اینچنینی را میتوان با یک عذرخواهی ساده یا یک لاپوشانی مختصر از بین برد و دوباره به سکون بازگشت.
بارها گفتهام که استراحت به معنای تعطیلات رفتن یا در خانه ماندن برای فاصله گرفتن از کار نیست. اگر کاری که انجام میدهیم فرسودهمان میکند، اگر رشتهای که میخوانیم برایمان مناسب نیست و از سر اجبار آن را برگزیدهایم یا اگر زندگیمان به قدری رقتانگیز شده که به تعطیلات پناه میبریم، بایستی به طور جدی در تصمیمهای خود تجدید نظر کنیم.
باری من معتقدم استراحت بد معنا شده. استراحت خوابیدن یا فاصله گفتن از کار نیست. چه بسا چیزی به نام استراحت وجود ندارد و تمام آنچه که هست، عشق و علاقهایست که بخشی از آن صرف خودمان میشود.
اصلن بر فرض که از خان اول و دوم گذشته باشیم، حتم دارم در خان سوم گرفتار میشویم. دوستان من، انسان از دردسر و معضل خلاصی ندارد. از چالهای خلاص میشود و گرفتار چاله دیگری میشود. از امتحان دانشگاه خلاص میشود و درگیر مشغولیتی دیگر میشود. از وام سنگین چند ساله خلاص میشود و درگیر مشکلات خانوادگی میشود.
راستش را بخواهید من معتقدم که این مورد سوم به مراتب اولویت بیشتری در زندگی روزمرهمان دارد و درک آن میتواند در کنار آمدن با دو مورد اول نیز یاریمان دهد. به قول نیچه که میگفت:
«هر چه هست رنج است و انسان وظیفه دارد از میان این رنجها معنا استخراج کند.»
به نظر شما دلیل دیگری هم برای استراحت نکردن انسان وجود دارد؟