Mohsen ghorbani
Mohsen ghorbani
خواندن ۱۹ دقیقه·۶ ماه پیش

چگونه معنای زندگی خود را بیابیم؟

سیزیوف راز خدایان را با انسان‌ها در میان گذاشت و خدایان او را به مجازاتی ابدی محکوم کردند. او موظف بود هر روز تخته سنگی را به بالای کوه ببرد و سپس نظاره‌گر پایین غلتیدن آن باشد. سپس سیر مجازات از سر گرفته می‌شد و او می‌بایست دوباره سنگ را به بالای کوه می‌برد تا شاهد پایین غلتیدنش باشد. باری خدایان خوب فهمیده بودند بدترین مجازات برای انسانی که در پی معنای زندگی است، واداشتن او به انجام کاری بی‌هدف و پوچ است.

زندگی ما نیز بی‌شباهت به مجازات سیزیوف نیست با این تفاوت که گاهی اوقات اوضاع بدتر هم می‌شود. ممکن است در کودکی والدین‌مان را از دست ‌بدهیم، در جوانی رابطه عاطفی‌مان از هم بپاشد و در سنین میانسالی ازدواجی که به آن می‌بالیدیم به جدایی ختم شود. در چنین شرایطی به خودمان می‌گوییم تمام این رنج‌ها برای چیست؟ چرا باید زندگی‌ام توام با رنج باشد؟ چه معنایی در پی این رنج‌ها نهفته است و من چگونه می‌توانم معنای زندگی خود را بیابم؟

مخلص کلام؛ زندگی همین است که هست. نمی‌توانیم رنج‌ها را جدا کرده و خوشی خالص تجربه کنیم. تجربه خوشی و آرامش بدون تحمل رنج‌ها امکان‌پذیر نیست. منتهی مراتب ما نیز همانند سیزیوف نیازمندیم تا شجاعت به خرج داده و از جهانی بدون معنا، معنا استخراج کنیم. به قول آلبر کامو که می‌گفت:

«من انسان‌های زیادی را دیده‌ام که مرده‌اند چون زندگی برایشان ارزش زندگی کردن نداشت. از همین جا به این نتیجه می‌رسم که پرسش درباره معنای زندگی ضروری‌ترین پرسش همه زمان‌هاست.»

چرا سعی داریم معنای زندگی را بیابیم؟

اروین یالوم در کتاب من چگونه اروین یالوم شدم می‌گوید:

«وقتی به پایان همه چیز می‌نگری فایده‌ای در این همه جنجال نمی‌بینی.»

سابق گمان می‌کردم جستجوی دیوانه‌وار انسان برای معنای زندگی از مقوله مرگ نشأت می‌گیرد. وقتی به پایان زندگی می‌اندیشیم از خود می‌پرسیم این همه رنج کشیدن و تحمل پستی‌ها و بلندی‌ها چه هدفی دارد؟ چرا باید رنج بکشیم در حالی که با فرا رسیدن مرگ همه چیز به پایان خواهد رسید؟ اصلن چرا باید تلاش کنیم در حالی که می‌دانیم دیر یا زود مرگ تمامی دستاوردهایمان را به نیستی خواهد کشید؟ به قول تولستوی که در پنجاه سالگی از خود پرسید:

«حاصل آنچه اکنون می‌کنم یا شاید فردا به آن می‌پردازم چیست؟ حاصل تمامی عمرم چیست؟ چرا باید آرزوی چیزی را داشته باشم؟ چرا باید زندگی کنم؟ آیا هیچ معنایی در زندگی من هست که با مرگ ناگزیری که در انتظارم است از بین نرود؟»

اما خیلی زود پی بردم این فقط نیمی از ماجراست چرا که انسان در صورت جاودانگی هم با سوالی مشابه روبرو می‌شود. ممکن است از خود بپرسیم چه معنایی ورای سال‌های طولانی و بی‌نهایت زندگی وجود دارد؟ چرا باید رنج و مشقت فراوانی که به دوش می‌کشیم را تا بی‌نهایت تحمل کنیم؟ آیا مجبوریم چنین زندگی پررنجی را تحمل کنم؟

بنابراین فرقی ندارد که جاودانه باشیم یا میرا، در هر صورت این سوال متوجه ماست که معنای زندگی چیست و چگونه می‌توان به آن دست یافت. منهتی مراتب نکته ظریفی در این میان نهفته که از آن غافلیم و تاثیر شگفت‌انگیزی در جستجوی انسان برای معنای زندگی دارد. این نکته چیزی نیست جز رنج؛ بیایید آن را بیشتر بررسی کنیم:

چگونه رنج کشیدن به معنای زندگی می‌انجامد؟

از لحظه‌ای که به دنیا می‌آییم تا لحظه‌ای که از دنیا می‌رویم پیوسته در تلاشیم از رنج‌هایمان بکاهیم. کالاهایی می‌خریم که تولیدکنندگانش اعتقاد دارند آن را برای کاهش رنج‌های ما تولید کرده‌اند. داروها و ویتامین‌هایی مصرف می‌کنیم تا از تحلیل رفتن بدن خود جلوگیری کنیم. تحصیل می‌کنیم و شغلی به دست می‌آوریم تا از رنج بی‌پولی بگریزیم. با این وجود رنج‌های زندگی پایانی ندارند چون همان طور که نیچه می‌گفت:

«زندگی کردن یعنی رنج کشیدن.»

در واقع مواجهه با همین رنج‌هاست که ما را وادار می‌کند به دنبال معنای زندگی باشیم و تصور معنای زندگی بدون این رنج‌ها ممکن نیست. از سویی دیگر ما کاملن به این حقیقت آگاهیم که زندگی خالی از رنج نیست ولی چرا با این وجود همچنان از رنج‌ها گریزانیم؟ چون رسانه جمعی و سبک زندگی که داعیه‌دار آنست به ما القا می‌کند زندگی زمانی رضایت‌بخش است که هیچ رنجی در میان نباشد. غافل از اینکه رضایت بدون رنج معنا ندارد همانگونه که بالا بدون پایین معنا ندارد. ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا گفته‌ای قابل تامل دارد:

«انسان به دنبال لذت بردن یا جلوگیری از درد کشیدن نیست، بلکه او تنها می‌خواهد معنایی برای رنج کشیدن خود بیابد. به همین دلیل حتی امکان آن وجود دارد که انسان برای رنج کشیدن داوطلب شود، به شرطی که معنایی برای آن بیابد.»

بنابراین می‌توانیم بگوییم دلیل آنکه انسان در جستجوی معناست، جاودانگی یا میرایی او نیست بلکه رنجی است که ملازم با این جاودانگی یا میرایی است. فردریش نیچه می‌گوید:

«کسی که چرایی دارد با هر چگونگی کنار می‌آید.»

این یعنی کار کردن برای ما رنج‌آور است اما اگر حقوق‌مان صرف همسری که دوستش داریم بشود با کمال میل آن را می‌پذیریم. نوشتن خسته‌کننده و ملال‌آور است اما اگر موجب خودشناسی شود حاضریم ساعت‌های طولانی را به آن اختصاص دهیم. مسئله صرف معناست لاغیر.

چگونه معنای زندگی خود را بیابیم؟

ویکتور فرانکل بارها در کتاب انسان در جستجوی معنا به ما گوشزد می‌کند رهایی از اردوگاه کار اجباری برای کسی که معنایی ندارد محال است. این گفته او در مورد ما نیز صادق است؛ شاید در اردوگاه کار اجباری نباشیم و نازی‌هایی نباشند تا بر ما سخت بگیرند ولی اگر معنایی نداشته باشیم دیر یا زود به پوچی می‌رسیم و خود را نابود می‌کنیم. برای پاسخ به این سوال که چگونه معنای زندگی خود را بیابیم به دو تعریفی که اروین یالوم از معنا ارائه می‌دهد اشاره می‌کنیم؛ معنای کیهانی و معنای این جهانی:

معنای کیهانی (یافتن معنا در سایه ادیان)

معنای کیهانی به معنای وجود نقشه‌ای خارج و برتر از فرد است و بی‌چون و چرا به نظمی جادویی یا معنوی در جهان اشاره دارد. کسی که دارای معنای کیهانی باشد، معنای این جهانی مطابق با آن را نیز تجربه می‌کند؛ بدین صورت که معنای این جهانی فرد عبارت است از دستیابی به معنای کیهانی. افرادی که به معنای کیهانی اعتقاد دارند زندگی را مثل سمفونی می‌بینند که هر کس در آن نقش حیاتی دارد و هیچکس زائد نیست.

در واقع معنای کیهانی در قالب دین بروز می‌کند. به عنوان مثال مسیحیت معقتد است اگر زندگی خوب زیسته شود، پاداش در کار خواهد بود یا اسلام معتقد است برای رسیدن به کمال بایستی از قواعد الهی تبعیت کرد. حال در کنار این موارد آموزه‌های دنیوی نیز وجود دارند که لازم است افراد برای بهره‌مندی از معنای کیهانی به آن‌ها ملتزم باشند یعنی کتابی هست که سبک زندگی سالم را تعریف کرده و لازم می‌داند انسان‌ها آن را تبعیت کنند. کارل یونگ، یزدان‌شناس و روان‌شناس، معتقد است:

«کسی درمان نمی‌شود یا معنایی در زندگی نمی‌یابد مگر آنکه دیدگاه مذهبی‌اش را بازیابد.»

معنای این‌جهانی

با گسترش تجربی‌گرایی و علم مدرن، سیطره دین بر زندگی انسان‌ها اندکی متزلزل گردید و این تزلزل، راه را برای فیلسوف‌هایی نظیر آلبر کامو و ژان پل سارتر باز کرد. کامو در معنای این جهانی، واژه «پوچی» را برای انسان‌ها وضع می‌کند و معتقد است که انسان در دنیای خالی از اخلاق به دنبال اخلاق می‌گردد. او سه راه چاره برای انسان امروزی برمی‌شمارد:

«انسان می‌تواند برای ادامه زندگی به دین و شعائر پناهنده شود، می‌تواند به پوچی برسد و خودکشی کند یا اینکه می‌تواند هیچ بودن خود را بپذیرد و با این حال به زندگی‌اش ادامه دهد.»

از قضا خود راه سوم را برگزید و هیچ بودنش را در سیطره هستی پذیرفت. برای کسانی که اعتقادی به ادیان ندارند دشوار است معنایی بیابند اما با این وجود کامو خطر را به جان می‌پذیرد و وارد وادی می‌شود که تاریکی سرتاسر آن را احاطه کرده. او برای دوام آوردن در چنین وادی هراسناکی، خود را به آتش می‌کشد و خود نور مسیرش می‌شود.

حتمن بخوانید: (اضطراب وجودی چیست و چگونه با آن مقابله کنیم؟)

ژان‌پل سارتر هم عقایدی شبیه به کامو ایراد می‌کند. او در کتاب هستی و نیستی چنین نظری در مورد انسان دارد:

«همه موجودات بی‌دلیل به دنیا می‌آیند، با ضعف و کاستی زندگی می‌کنند و بر حسب تصادف می‌میرند. به دنیا آمدن‌مان بی‌معناست؛ از دنیا رفتن‌مان هم بی‌معنا.»

طبق عقیده کامو و سارتر انسان بایستی خود معنای زندگی‌اش را ابداع کند و بعد خود را تمام و کمال وقف تحقق آن معنا کند. این کار آنقدرها هم که فکر می‌کنیم آسوده نیست چرا که دنیا همانند جاده‌ای کوهستانی و مه‌آلود است که نمی‌دانیم ما را به کداو سو می‌کشاند. تن دادن به چنین ابهامی به قول گوردون آلپورت، نیازمند یقینی نصف و نیمه و شهامتی تمام و کمال است. به بیانی روشن‌تر باید خود را در جریان زندگی غوطه‌ور کنیم و بپذیریم که زندگی با وجود تمامی ابهام‌ها ارزش زیستن دارد و می‌توان به آن افتخار کرد. باری خود آلبر کامو در کتاب افسانه سیزیوف می‌گوید:

«زندگی زیر این آسمان خفقان‌آور مستلزم آنست که یا از آن خارج شد و یا در آنجا باقی ماند. موضوع دانستن آنست که در مورد اول چگونه باید از آن خارج شد و در موضوع دوم برای چه در آن باقی ماند.»

اما در سوی دیگر ماجرا مذهب مسیر جداگانه‌ای را در پیش می‌گیرد. دیگر نیازی نیست معنای زندگی را ابداع کنیم بلکه معنای زندگی از پیش موجود است و تنها لازم است آن را کشف کنیم. لازم است هر کس در این سمفونی بزرگ ساز خود را یافته و به نواختن بپردازد. صد البته این کشف هم آنقدرها که فکر می‌کنیم ساده نیست بلکه مستلزم شهامت و شجاعتی بی‌نظیر است تا به تقدیر خود تن در دهیم و خود را تمام و کمال صرف آن کنیم.

به طور کلی یافتن معنا چه در سایه ادیان و چه در سایه این‌جهانی قابل احترام است منتهی این خود ما هستیم که باید یکی از این دو مسیر را برگزینیم. یا بایستی بپذیریم دادگاهی الهی در ورای این دنیا وجود دارد یا اینکه بپذیریم معنا را باید در همین جهان بیابیم و فرا رسیدن مرگ، زندگی برای همیشه در تاریکی فرو می‌رود.

یافتن معنای زندگی با معنادرمانی ویکتور فرانکل

قبل از اینکه به مقوله معنا درمانی بپردازیم لازم است به یکی از پیشفرض‌های اصلی ویکتور فرانکل اشاره کنیم. او معتقد است معنای زندگی امر ثابتی نیست بلکه پویاست و بسته به شرایط مختلف می‌تواند تغییر کند. بنابراین پاسخ دادن به این سوال که معنای زندگی چیست همانقدر بی‌معنی است که از شطرنج‌باز خبره‌ای بپرسیم بهترین حرکت در شطرنج چیست. دلیل هم واضح است چرا که بدون در نظر گرفتن موقعیت زندگی نمی‌توان معنای مشخصی ایجاد کرد.

حال ویکتور فرانکل برای یافتن همین معنای پویا سه راه برمی‌شمارد که در ادامه آن‌ها را بررسی می‌کنیم:

با خلاقیت در یک کار یا انجام دادن یک وظیفه

دنیا مملو از کسانی است که معنای زندگی خود را در ضمن خدمتی که به دیگران ارائه می‌دهند می‌یابند. معلمی وجود دارد که معنای زندگی‌اش را در طول سالیان مستمر تدریس و تربیت دانش‌آموزان کشورش می‌یابد. هنرمندی وجود دارد که معنای زندگی‌اش را در ضمن نواختن آثار درجه یک و اصیل می‌یابد. یا مادری وجود دارد که معنای زندگی‌اش را در تربیت صحیح و اصولی فرزندانش می‌یابد. خلاصه اینکه اگر می‌خواهیم وارد این مسیر شویم کافی است مسیری که دوست داریم را بیاغازیم و عاشقانه به آن دل بسپاریم. اریک فروم در کتاب انسان برای خویشتن چنین می‌گوید:

«زندگی معنایی جز آنچه خود انسان از طریق آشکار ساختن نیروهای خود و زندگی بارور بدان می‌دهد ندارد.»

منظور فروم از زندگی بارور ظاهر کردن توانایی‌های باالقوه‌ایست که در وجود تمامی انسان‌ها نهفته. برای ظاهر کردن این توانایی‌ها چاره‌ای جز عمل کردن نداریم؛ بایستی تجربه کنیم و مسیر مناسب با تجربه‌های خود را بیابیم یا بسازیم. پاسخ دادن به سوال‌های زیر می‌تواند در انجام این مهم به ما یاری برساند:

  • چه چیزی باعث می‌شود که در مورد زندگی خود احساس اشتیاق و شور و شوق کنیم؟
  • چگونه می‌توانیم از خلاقیت خود برای ایجاد تأثیر مثبت بر دنیا استفاده کنیم؟
  • چه چیزی برایمان مهم است که در کارمان یا در انجام وظایفمان به آن دست پیدا کنیم؟
  • چگونه می‌توانیم از تجربیات خود برای یادگیری و رشد استفاده کنیم؟
  • چه چیزی ما را به چالش می‌کشد و به ما انگیزه می‌دهد تا به تلاش خود ادامه دهیم؟

با تجربه کردن یک چیز یا ارتباط با یک شخص

منظور ویکتور فرانکل از این مورد همان عشق است. طبق گفته خود فرانکل عشق تنها راه رسیدن به درونی‌ترین هسته شخصیت فرد است. هیچکس نمی‌تواند از جوهره وجود شخص دیگر باخبر شود، تا وقتی که او را دوست داشته باشد. وقتی کسی را دوست داریم، تمام ویژگی‌های مثبتی که دارد را بررسی کرده و به او نزدیک‌تر می‌شویم. این نزدیکی موجب می‌شود تا پی ببریم کدام یک از ویژگی‌هایمان به مرحله عمل نرسیده‌اند و لازم است در آینده‌ای نزدیک به مرحله عمل برسانیم. پاسخ دادن به سوالات زیر می‌تواند دید بهتری نسبت به این ماجرا در ما ایجاد کند:

  • چه چیزی در مورد این شخص روح‌مان را به پرواز در می‌آورد و قلب‌مان را گرم می‌کند؟
  • چگونه می‌توانین عشق خود را به این شخص به گونه‌ای ابراز کنیم که او احساس قدردانی و احترام کند؟
  • این شخص چگونه ما را به بهترین نسخه خودمان تبدیل می‌کند و به ما الهام می‌بخشد تا رشد کنیم؟
  • چگونه می‌توانیم از عشق خود به این شخص برای ایجاد یک رابطه عمیق و معنادار استفاده کنیم؟
  • این شخص چه چیزی را در مورد عشق و صمیمیت واقعی به ما می‌آموزد؟

با نگرشی که در مقابل رنج کشیدن غیرقابل اجتناب داریم

به طور کلی انسان‌ها در مواجهه با رنج دو راهکار دارند؛ اگر ممکن بود شرایط را تغییر می‌دهند و در غیر اینصورت خودشان را تغییر می‌دهند. به عنوان مثال ممکن است والدین‌مان مدام با یکدیگر جرو بحث کنند و محیط خانه را ناامن سازند، در چنین شرایطی به راحتی می‌توانیم محیط را تغییر داده و خلاص شویم. اما گاهی اوقات شرایط قابل تغییر نیست برای مثال ممکن است به سرطان لاعلاجی مبتلا شویم؛ در چنین شرایطی چاره‌ای جز تغییر خود نداریم و باید بیماری خود را بپذیریم. این مورد از نظر ویکتور فرانکل مهم‌ترین و بهترین روش برای یافتن معنا در زندگی است. چرا که تغییر از درون خودمان آغاز می‌شود و به چیزی بیرون از وجودمان احتیاج نداریم.

صد البته منظور فرانکل آن نیست که برای یافتن معنا می‌بایست متحمل رنج شویم ولی از آنجایی که زندگی به خودی خود ناگزیر از رنج است شاید بهتر باشد برای رنج‌هایمان معنایی بیابیم یا به قول هاروکی موراکامی، درد کشیدن را همه بلدند، شما رنج کشیدن را یاد بگیرید. ناگفته نماند فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا به این گفته گریزی می‌زند:

«اگر رنج کشیدن شجاعانه را انتخاب کنید، زندگی برایتان تا لحظه آخر پرمعنی بوده و معنایش را نیز حفظ خواهد کرد. به عبارت دیگر، معنای زندگی قید و شرط نداشته و حتی شامل معنای باالقوه رنج اجتناب‌ناپذیر نیز هست.»

پاسخ دادن به سوالات زیر در مورد رنج می‌تواند یاری‌دهنده ما در یافتن معنا از این طریق باشد:

  • چه درسی در ورای رنج‌مان نهفته است؟
  • رنج ما از چه طریق به بهتر شدن زندگی‌مان می‌انجامد؟
  • آیا تجربه رنج‌های سابق را استخراج کرده‌ایم؟ اگر نه بهتر است هر چه زودتر این کار را انجام دهیم.
  • چگونه می‌توانیم تجربه غم‌انگیز و جان‌فرسای حاصل از رنج‌مان را به رضایت تبدیل کنیم؟

کدام شیوه را برای یافتن معنای زندگی برگزینیم؟

این مورد کاملن به خودمان بستگی دارد ولی همان طور که از ویکتور فرانکل نقل کردیم، روش سوم به مراتب بهتر است چرا که تغییر را جایی درون خودمان می‌جوید. راستش را بخواهید من از هر سه مورد برای معنا دادن به زندگی‌ام استفاده می‎‌کنم:

  • در مورد گزینه اول به سراغ روان‌شناسی و نویسندگی رفتم چرا که این دو مهارت به طرز معجزه‌آسایی زندگی‌ام را غنی از معنا می‌سازند. ناگفته نماند کارهای بسیاری را امتحان کرده‌ام و اینطور نبوده که همان اول کار به این سمت بیایم. شاید برایتان جالب باشد ولی من مدتی را در زمین‌های کشاورزی و کارگاه‌های نجاری گذرانده‌ام.
  • در مورد گزینه دوم می‌توانم به افرادی اشاره کنم که اطرافم را فرا گرفته‌اند و وجودشان مایه شادی زندگی‌ام است. بیشتر این افراد زمین تا آسمان با من فرق دارند و وقتی نوبت به اعتقادات می‌رسد زیر بار حرف دیگری نمی‌رویم. منتهی وقتی صحبت از دوستی و پیشرفت باشد خوب هوای یکدیگر را داریم.
  • در مورد گزینه سوم هم تا دلتان بخواهد رنج دارم. برای مثال وقتی دو ماهه بودم مادرم رهایم می‌کند و از همان ابتدای زندگی حالم شبیه تیم فوتبال ده نفره می‌شود. مدتی بعد تربیتم به دست نامادری می‌افتد و این هم برای خودش حکایتی است. بعد از خانه می‌گریزم و کارهایی را انجام می‌دهم که هیچ علاقه‌ای به آن‌ها نداشتم و الی ماشاالله. باید اعتراف کنم من هم مثل فرانکل در زندان بودم و تنها چیزی که نجاتم داد معنایی بود فراتر از خودم و زندانی که در آن گرفتار شده بودم.

معضل پوچی یا بی‌معنایی چگونه منجر به روان‌نژندی می‌شود؟

بیاید بار دیگر گفته تولستوی در پنجاه سالگی را مرور کنیم:

«حاصل آنچه اکنون می‌کنم یا شاید فردا به آن می‌پردازم چیست؟ حاصل تمامی عمرم چیست؟ چرا باید آرزوی چیزی را داشته باشم؟ چرا باید زندگی کنم؟ آیا هیچ معنایی در زندگی من هست که با مرگ ناگزیری که در انتظارم است از بین نرود؟»

جمله پایانی تولستوی به حقیقت دردناکی اشاره دارد؛ مرگ. ممکن است در مواجهه با این حقیقت از خود بپرسیم آیا معنایی وجود دارد که مرگ آن را به کام نیستی نکشد؟ یا اینکه بر فرض که چنین معنایی هم وجود داشته باشد به چه دردمان می‌خورد وقتی خود نیستیم تا شاهدش باشیم؟

اروین یالوم در کتاب روان درمانی اگزیستانسیال معتقد است پوچی زمانی موجب روان‌نژندی می‌شود که راه درست مواجهه با آن را ندانیم. اگر قرار باشد در مواجهه با این سوال‌ها دچار اضطراب شویم و آن‌ها را پشت گوش بیندازیم، فکر مرگ و نیستی فرسوده‌مان خواهد کرد. هایدگر می‌گوید:

«مرگ یعنی ناممکن شدن هر امکان دیگر.»

یا به قول آرتور شوپنهاور:

«زندگی همانند جرقه‌ای در میان دو تاریکی است؛ یکی تاریک قبل از زندگی و دیگری تاریکی بعد از زندگی.»

به بیانی دیگر فردی که در مواجهه با پوچی قرار دارد چنین به خود القا می‌کند که با فرا رسیدن مرگ همه چیز به پایان می‌رسد و زندگی ارزش زیستن ندارد. اما اگر قائل به پوچی هم باشیم لازم است این نکته را به خود یادآوری کنیم که دست کم آنقدر خوش‌شانس بوده‌ایم که زندگی را با وجود تمامی رنج‌هایش تجربه کنیم.

بنابراین در مواجهه با پوچی و حقیقت مرگ دو راه چاره بیشتر نداریم؛ اینکه به زندگی خود خاتمه دهیم یا درد و رنج ناشی از آن را بپذیریم. اگر مورد اول را بپذیریم در واقع به رنج اجازه داده‌ایم از پای درمان بیاورد و این هنر چندانی نیست اما اگر از آن به مثابه سکویی برای رشد استفاده کردیم، شاهکاری به تمام معنا آفریده‌ایم. باری کارل یونگ می‌گوید:

«رنج نباید تو را غمگین کند. رنجت را تحمل نکن، رنجت را درک کن.»

آلبر کامو نیز در کتاب افسانه سیزیوف نکته جالبی در مورد رنج ایراد می‌کند:

«وقتی انسان آموخت که چگونه با رنج‌هایش تنها بماند، چگونه بر اشتیاقش به گریز چیره شود، آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.»

توصیه‌هایی هوشمندانه برای یافتن معنای زندگی

مواردی که در ادامه ذکر می‌کنم حاصل تجربه‌ و مشاهده‌های شخصی‌ام در طول زندگی به شمار می‌روند. هر کدام از این موارد به نوبه خود تاثیر بسزایی در زندگی‌ام ایفا کرده به همین خاطر وظیفه می‌دانم برخی از آن‌ها را برشمارم بلکه برای همه مفید باشد:

تا می‌توانیم بنویسیم

چهار سال است که مدام می‌نویسم و به استثنای چند روزی که بیمار بوده‌ام کمتر روزی را به خاطر می‌آورم که چیزی ننوشته باشم. ایده‌های نوشته‌هایم چیز خاصی نیستند جز واقعه‌های بااهیمت و بی‌اهمیت زندگی‌ام که برایم حکم رگه‌های طلا را دارند. اما چرا نوشتن؟ به خاطر اینکه بسیاری از نکته‌های ظریف زندگی‌مان را به سادگی فراموش می‌کنیم ولی نوشتن باری دیگر آن‌ها را به خودآگاهمان بازمی‌گرداند. برای مثال می‌توانیم بخش‌های مهم زندگی‌مان را از مغاک فراموشی بیرون بکشیم و با نوشتن در موردشان، آن‌ها را واکاوی کنیم.

مواد مخدر و الکل ممنوع

برخی از دوستانم برای فرار از رنج‌های زندگی به سیگار روی آورده‌اند یا الکل مصرف می‌کنند. آن‌ها عقیده دارند نیکوتین و الکل موجب می‌شود درد تخفیف یابد اما نمی‌دانند مصرف این مواد در حکم مواجهه نادرست با پوچی است و موجب روان‌نژندی می‌شود.

رفتار آن‌ها من را به یاد کودکانی می‌اندازد که در مواجهه با سرسختی خانواده به گریه روی می‌آورند. چه بسا می‌توان گفت آن‌ها در حال استفاده از مکانیسم دفاعی واپس‌روی هستند و ناخواسته عدم رشد خود را به رخ دیگران می‌کشند.

حتمن بخوانید: (معرفی نوزده مکانیسم دفاعی معروف)

تا می‌توانیم تجربه کنیم

اگر معنای زندگی خود را در ضمن وظیفه‌ مورد علاقه‌مان می‌یابیم، بهتر است تن به تجربه‌های گوناگون دهیم تا مسیرمان را بهتر بسازیم. همان طور که گفتیم مقوله معنا چیز ثابتی نیست بلکه پویاست و نسبت به شرایط مختلف تغییر می‌کند. اگر گمان می‌کنیم کاری که در حال انجامش هستیم هیچ معنایی به زندگی‌مان نمی‌دهد، هر چه زودتر باید از آن خارج شویم.

تا می‌توانیم کتاب بخوانیم

ممکن است در ابتدای مسیر یافتن معنای زندگی گمان کنیم تنهاییم ولی اینطور نیست. نویسنده‌های بسیاری وجود داشته و دارند که تجربه‌های خود را در طول مسیر زندگی به عنوان کتاب منتشر کرده‌اند. با خواندن تجربه‌ها قرار نیست از آن‌ها تقلید کنیم بلکه می‌خواهیم از پستی‌ها و بلندی‌های مسیر و اراده‌ آن‌ها الگو بگیریم و با اشتیاق بیشتری رنج‌ها را تحمل کنیم. ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا نکته جالب توجهی در این مورد به ما گوشزد می‌کند:

«هیچ فرد یا هیچ سرنوشتی را نمی‌توان با فرد یا سرنوشت دیگر مقایسه کرد. هیچ موقعیتی خودش را تکرار نمی‌کند و هر موقعیتی نیاز به پاسخ متفاوتی دارد. بعضی وقت‌ها، شرایطی برای فرد پیش می‌آید که باید سرنوشتن خود را با اعمال خودش شکل بدهد. در زمان‌های دیگر، راه سودمندتر این است که از این فرصت برای تعمق بیشتر استفاده کند. گاهی هم لازم است انسان سرنوشت خود را بپذیرد و صلبیش را بر دوش بکشد.»

راستی کتاب‌هایی که در ادامه معرفی می‌کنم می‌توانند برای شروع مناسب باشند:

  • انسان در جستجوی معنا از ویکتور فرانکل
  • بی‌عیب و نقص از مایکل شور
  • هستی و نیستی از ژان پل سارتر
  • چرا چنین کاری از من سر می‌زند از جوزف برگو
  • تلخ و شیرین از سوزان کین
  • راهنمای فلسفی زیستن از لوک فری
  • چگونه مثل فیلسوف‌ها بیندیشیم از دیوید وایت
  • چگونه حال خودمان را بهتر کنیم از نیکول لپرا
  • افسانه سیزیوف از آلبر کامو
  • تسلی‌بخش‌های فلسفه از آلن دوباتن
  • کافکا در کرانه از هاروکی موراکامی
  • روان‌درمانی اگزیستانسیال از اروین یالوم

برای یافتن معنای زندگی باید به خودمان فرصت دهیم

درک برخی از مسائل حیاتی نظیر معنای زندگی نیازمند آنست که به خودمان فرصت دهیم. باید اجازه دهیم برخی از مطالب خیس بخورند تا اندیشیدن در مورد آن‌ها و پذیرفتن‌شان آسان‌تر شود. اگر اولین باری باشد که به این مقوله می‌اندیشیم حق داریم وحشت کنیم. منتهی این نکته را هم در نظر داشته باشیم که برای یافتن معنای زندگی می‌بایست همانند سیزیوف عمل کنیم. زندگی شاید از نظر برخی‌ها بیهوده به نظر برسد اما می‌توان از دل بیهودگی آن، معنایی درخشنده و ارزشمند استخراج کرد.

معنای زندگیروانشناسیتوسعه فردی
یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید