Hadi Ghorbani
Hadi Ghorbani
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

کاریکلماتورهای من

اولین باری که کاریکلماتور خواندم، دریافتم که تعدادی از این جملات را در گوشه و کنار شنیده بودم ولی به محتوای هنرمندانه آنها دقتی نداشتم. تصمیم گرفتم خود شروع به نوشتن آنها بکنم به همین خاطر لیستی از آنها را برایتان می‌نویسم.

  • صفحه روزگار را خط‌خطی کردم.
  • سقف آرزوهایش را روی سرش خراب کردم.
  • ماشین زمان ترمز مدارد.
  • چشمه‌های علم و ادب خشک شدند.
  • غصه‌هایش را به عنوان صبحانه میل کرد.
  • آتش خشم را با آب فرو نشاندم.
  • خوابم به قدری سنگین بود که تختم شکست.
  • اول شب می‌خوابم تا نوبت خوابم زودتر برسد.
  • بی‌خوابی مجازات کسانی است که به روز دل می‌بندند.
  • وقتی خوابم سنگین است، وزنم بیشتر می‌شود.
  • شب در عزای روز سیاه پوشیده است.
  • نجات‌یافتگان از جوانی را به خانه سالمندان می‌برند.
  • داشتم رویا می‌بافتم که میل از دستم پایین سرید.
  • یه چینی رو دار می‌زنند میشه دارچین.
  • ماهی‌ها فقط یک کلمه می‌دانند: آب.
  • برای آنکه از عذاب شب اول قبر بگریزم، وصیت کردم من را شب دوم دفن کنند.
  • خودکشی کردم تا زحمت عزرائیل کمتر شود.
  • بطری‌های آب پر از خالی بودند.
  • در بحر مطالب غرق شدم.
  • خود را به سپر ماشین مالیدم تا زمان سپری شود.
  • با فکر کردن به آتش خود را سرگرم می‌کنم.
  • باد تندی وزید و پوست تنم را سوزاند.
  • انسان‌های رنج‌کشیده، بادرنجبویه می‌نوشند.
  • سیل اشک‌هایش همه را با خود برد.
  • هر وقت حالت تهوع به من دست می‌دهد، من هم به او دست می‌دهم.
  • کفن، لباس فرم مردگان است.
  • فقط غسال از سردی انسان‌ها باخبر است.
  • هیچ نقاشی قادر به کشیدن فریادهایم نیست.
  • هر وقت گرسنگی‌ام شدت می‌یابد، زمین می‌خورم.
  • عده‌ای به خاطر گرسنگی زمین‌خواری می‌کنند.
  • تکان خوردم پیش از آنکه آن را به خوردم بدهند.
  • مرد سیگاری اوقاتیکه سیگار نداشت، سختی می‌کشید.
  • آنقدر خمیازه کشیدم جوهرم تمام شد.
  • برای آنکه خستگی‌ام در نرود، زندانی‌اش کردم.
  • سایه‌ها وقتی گم می‌شوند به نزد سایه‌بان می‌روند.
  • سایه‌ها برای مسافرت به کشور‌های همسایه می‌روند.
  • به خستگی‌ام گفتم دوستت دارم، در رفت.
  • زنبور جفتک انداخت، خرزنبور شد.
  • زنبورها اگر می‌دانستند عمرشان چقدر کوتاه است، هرگز نیش نمی‌زدند.
  • برای آنکه نیش زنبور را بکشم، دست به قلم شدم.
  • هر وقت دریاها متلاطم می‌شوند، اقیانوس آرام آنها را به آرامش می‌خواند.
  • زنبور برای آزادی‌اش جانش را فدا می‌کند.
  • وقتی زنبوری بخندد، به او می‌گویند نیشت را ببند.
  • حتی شب هم قادر نیست که سایه‌های بی‌عدالتی را نابود سازد.
  • سایه با سایه ازدواج کرد، بچه‌شان همسایه شد.
  • وقتی سایه‌ام مرد، همسایه‌ها دلداری‌ام دادند.
  • شکایت سایه‌ام را به نزد سایه‌بان بردم.
  • سایه‌ام قادر به مخالفت با من نیست.
  • سایه‌ام در روزهای ابری بیرون نمی‌آید.
  • سایه‌ام به هنگام شب با من قطع رابطه می‌کند.
  • کسانی که تنها هستند، سنگ قبرشان را به سینه می‌زنند.
  • مرده‌ای که بدنش پرمو بود را مومیایی کردند.
  • برای شادی اهل قبور، برایشان لطیفه تعریف می‌کنم.
  • هر وقت که عزرائیل را می‌بینم، خود را به موش‌مردگی می‌زنم.
  • جانم را در ازای پولی مختصر نزد عزرائیل گرو گذاردم.
  • انسان‌های سگ‌جان، عزرائیل را به زحمت می‌افکنند.
  • مرگ، مدال برندگان ماراتن زندگی است.
  • عزرائیل بهای زندگی را با قبض روح می‌ستاند.
  • عزرائیل مسئول پرداخت قبض روح است.
  • مردگان اصالتن اهل قبور هستند.

این لیست ادامه خواهد داشت.

زندگیآتش سرگرمعزرائیلوقتکاریکلماتور
یه دانشجوی روانشناسی که سعی میکنه هر روز یاد بگیره و رشد کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید