Hathis1
Hathis1
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: بهار لعنتی

پاتریک مودیانو
پاتریک مودیانو


موضوع چالش خردادماه: کتابی که کلمه‌ی «بهار» در عنوانش به کار رفته باشد.

خب من عنوان بهار رو توی طاقچه سرچ کردم و کتابی که توجهم رو جلب کرد «بهار لعنتی» از پاتریک مودیانو بود. کتاب بیشتر حالت خاطره‌نگاری داره تا داستان.ما روایت رو از زبان مردی می‌خونیم که در جوانی‌اش خیلی اتفاقی با عکاسی آشنا می‌شه به نام فرانسیس ژانسن. بعدا می‌فهمه که ژانسن دوست و در واقع شاگرد رابرت کاپا بوده. عکاس بزرگی که چندتا جنگ معروف از جمله جنگ جهانی دوم رو عکاسی کرده. (رابرت کاپا یک شخصیت حقیقیه ولی ژانسن نه.)

اول ماجرا کجاست؟ بهار ۱۹۶۴، راوی و دوست‌دخترش توی یک کافه نشسته بودن که متوجه می‌شن مردی داره ازشون عکس می‌گیره، همون فرانسیس ژانسن. با هم دوست می‌شن و ژانسن راوی رو به آتلیه‌اش دعوت می‌کنه. اونجا دو سه تا چمدون پر از عکس داره که هیچکدوم رو آرشیو نکرده. راوی پیشنهاد می‌ده که هرروز بیاد آتلیه و یه کاتالوگ منظم و مرتب بر اساس تاریخ از عکس‌ها درست کنه.

«عکس‌هایی از پلەها، پیادەروها، ناودان‌ها، نیمکت‌ها، آگهی‌های به دیوارها و پرچین‌ها. هیچ نوع حس زیبایی‌شناسی در عکس‌ها نبود. فقط نگاه او بود، نگاهی غمگين و درعین‌حال دقیق.»
«همینطور که آلبوم را ورق میزدم، بیشتر و بیشتر پیامی را که ژانسن قصد داشت منتقل کند، درک می‌کردم. پیامی که با مهربانی با کلمات هم برایم بازگو کرده بود: سکوت»

توی این ساعاتی که توی آتلیه می‌گذرونه کم‌کم از زندگی ژانسن چیزهایی می‌فهمه. با معدود آدم‌های نزدیکش آشنا می‌شه. عکس‌هایی رو می‌بینه از کولت لوران، بازیگر فرانسوی اون دوران که گویا معشوقه‌ی ژانسن بوده، ولی هیچ‌وقت به طور واضح و روشن نمی‌فهمه که چی بینشون گذشته. خود ژانسن آدم به شدت کم‌حرفیه و این باعث می‌شه زندگیش در ابهام و معما باقی بمونه. راوی جسته گریخته خاطراتی رو از اون مدت آشنایی به یاد می‌آره و روایت می‌کنه.

«گاهی اوقات بعضی افراد در زندگی‌مان وارد شدداند، آن‌هم چندین و چند بار، درحالی که ما هیچ به خاطر نداریم»

کل‌ کتاب چون حالت خاطره‌گویی و نوستالژی و بازگشت به گذشته داره خیلی خیال‌انگیزه. حالا تصور کنید این وقایع توی محله‌های «پاریس» اتفاق می‌افته! چه شهری رویایی‌تر از پاریس؟! حین خوندنش می‌تونید اسم چندتا از خیابون‌ها رو سرچ کنید و حسابی غرق خیال بشید.

«من از شیوۀ عکس‌گرفتن بی‌هوا و ناگهانی‌اش شگفت‌زده شده بودم. برایم توضیح داده بود که باید لحظات و صحنه‌ها را در سكوت و به‌‌آرامی شکار کرد، در غير این صورت همه‌ چیز از دست می‌رود.»

فکر می‌کنم این کتاب برای کسانی که به موضوع عکاسی، تماشای عکس‌ها و مشاهده‌ی جهان علاقه دارند جالب باشه.

«ژانسن عقیده داشت یک عکاس باید در زمینۀ عکس‌هایش محو شود تا بتواند کارش را بهتر انجام دهد و بەقول خودش، نور طبیعی را بهتر ثبت ک
«به من گفت که ما انسان‌ها معمولاً بعد از گذشت چندين سال از زندگی‌مان حقیقتی را می‌پذیریم که همیشه آن را حس می‌کردیم، در طول همۀ این سال‌ها، ولی از روی نگرانی یا بی‌خیالی آن را پنهان می‌کردیم. برادری یا همتایی شاید هست که بە‌جای ما مرده، در جایی ناآشنا و در تاریخی نامعلوم و این سایۀ اوست که سال‌هاست دنبالمان می‌کند و عاقبت هم روزی خودش را بەجای ما جا خواهد زد.»

این نقل‌قول آخر رو خیلی دوست داشتم3>

پینوشت: حتما اسم رابرت کاپا رو سرچ کنید و عکس‌هاش رو ببینید. شاید بزرگترین لطفی که این کتاب به من کرد آشنایی با این آدم بود D:


https://taaghche.com/book/16515
بهار لعنتیپاتریک مودیانوچالش کتابخوانی طاقچه
حدیث هستم و اینجا از کتاب‌هایی که می‌خونم می‌نویسم. IG: hathis1
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید