ویرگول
ورودثبت نام
حدیث‌بهلول
حدیث‌بهلولشاید باشد خیالم تنها دارایی‌ام...
حدیث‌بهلول
حدیث‌بهلول
خواندن ۱ دقیقه·۱۸ روز پیش

آخرین وداع با نوازش آسمان

سقوط آخرین برگ سبز

آخرین باری که آسمان گریست، چند فصل پیش بود؟

خاطره‌ی نوازش خنک قطرات باران، تنها چیزی بود که این زردی خسته را در من زنده نگه داشته بود؛ اما امروز، من فقط یک سایه‌ی خشکیده از خودم هستم.

روز به روز، آن سبزینه‌ی سرزنده که روزی زینت شاخسار بودم، رنگ باخت. اول یک تلخی کوچک در لبه‌هایم نشست، بعد کم‌کم این زردی به رگ‌هایم نفوذ کرد. انگار که هر سلولم فریاد می‌کشد و تنها کلمه‌اش "آب" است.

من همانم که زمانی سرو قامت بودم، پوستم همانند بلور می‌درخشید.

حالا حتی توان ایستادن هم ندارم. هر لحظه حس می‌کنم با یک تلنگر کوچک، از شاخه جدا می‌شوم و با اولین باد پاییزی، به غبار تبدیل خواهم شد.

دیگر صدای باد برایم موسیقی نیست، تبدیل شده به نجوایی بیهوده که فقط خش‌خش برگ‌های خشکیده را به گوشم می‌رساند. هر صبح که بیدار می‌شوم، به آسمان نگاه می‌کنم، آن حجم آبیِ خالی، مثل یک وعده‌ی فراموش‌شده است.

آخ که فراق چه می‌کند با مخلوق پروردگار.

باران من کجاست؟ معشوق دیرینه من کجاست؟ دلتنگی‌ام امانم را بریده است. نکند ناراحت شده‌ای؟ باران زیبا و قوی من از چه دلخور شده‌ای؟ از مردم این شهر؟ از مردمی که تو را به سختی یاد می‌کنند؟ مردمی که فقط به حال خودشان هستند؟

یا از آسمان بزرگ؟ آسمانی که این روزها از دود دم این ماشین‌های غول‌پیکر آهنی به سرفه افتاده و نفسی برایش نمانده؟

دیگر صدایت را نمی‌شنوم. انگار که تو هم، از این شهر رفته‌ای و مرا در این خشکی تنها گذاشته‌ای. دیگر منتظر نمی‌مانم تا دستی تو را دوباره زنده کند. این آخرین نفسِ سبز است، آخرین نگاه به سوی آسمان. وداع، معشوق من ،وداع

حدیث بهلول

۱۴۰۴/۹/۳

هرگونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد

وداعنوازشاسمان
۰
۰
حدیث‌بهلول
حدیث‌بهلول
شاید باشد خیالم تنها دارایی‌ام...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید