حدیث هایزنبرگ
حدیث هایزنبرگ
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

هیچوقت نمی خوام این اتفاق برای من هم بیفته،حسین!

از وقتی یادمه،برادرم از بدو تولد به دنبال یه موبایل می گشت تا بازی کنه.وقتی موبایل بازی می کرد که موبایل بازی که هیچی،خود موبایل هم مُد نبود.وارد یه جمعی هم می شدیم،اولین دیالوگش این بود:عمو،خاله،موبایل داری من بازی کنم؟
هر چقدر که مامانم اون وسط لب می گزید و پدرم پول هفتگیشو قطع می کرد،فایده نداشت.
بعد از یه مدت همه عادت کرده بودن که حسین تو جمع ها و مهمونی ها سرش تو موبایل باشه.
(کارش افتضاحه.خیلی بده.هیچوقت تائیدش نمی کنم.اما حتی پدرم که سلطان استراتژیه،هیچوقت نتونست یه راه حلی بده که این بچه آدم بشه.)
بگذریم.
از یک ماه پیش که مامانم رمز گوشیمو عوض کرد،این بچه خودشو به آب و آتیش زد که رمز رو پیدا کنه ولی نشد.
(اینو بگم که برادرم الان دوازده سالشه.و مامانم میگه تا هجده سالگی حق داشتن گوشی رو نداره.)
و این قضیه شد برای من یه برگ برنده توی زندگیِ مالی.از اونجا که واقعا یه شهروند شریف و یه دختر مبادی آداب هستم،هیچوقت وجدانم راضی نشد در ازای پول،رمز گوشی مامان و بگم.ولی در ازای پول راضی می شد که رمز گوشی رو برای یه مدت کوتاه باز کنم.دیگه وجدانم اونقدر ها نفهم نیست که!

Imitation game(الن تیورینگ‌ در حال رمز گشایی)
Imitation game(الن تیورینگ‌ در حال رمز گشایی)


چند هفته پیش،برادرم خودش لو داد که چهار حرف اول رمز رو پیدا کرده.از دید زدن پشت سر مامانم.ولی حروف بعدش رو هنوز بلد نیست.ما خیلی تعجب کردیم!خیلی خیلی تعجب کردیم.خیلی خیلی خیلی تعجب کردیم!به خاطر اینکه رمز گوشی مامانم فقط چهار حرفه!همون چهار حرفی که بلده!
من چند هفته الکی ازش پول می گرفتم!خودش رمز رو بلد بود!
چقدر ما ها تو وضعیت برادرم بودیم؟چند موردشو متوجه شدیم،چند موردشو هنوز نمی دونیم؟چقدر این قضیه وحشتناکه!
هیچوقت نمی خوام این اتفاق برای من هم بیفته،حسین!

گابوی‌ حاذق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید