1- وقتی گفت آدمها را چطور جمع کرده به استعدادش ایمان آوردم. حالاها فهمیدهام که بسیج کردن آدمها هم یکجور استعداد ذاتی می خواد. یک توانایی خدادادی و یک نوع از هوش را میخواهد.
اما پیش از هر چیزی او یک مادر بود و همین مادر بودنش بیش از هر چیزی من را تکان داده بود. او یک مادر ایرانی بود. زنی که چرخ گردان چرخیده بود و قرعه را به نام ازدواجش با یک مرد افغانستانی زده بود. مردی که بهعنوان یک شوهر همه جوره تکمیل بود. همراه بود، مهربان بود، هر چه از دستش برمیآمد به پایش میریخت. فامیلهایش اول از افغانستانی بودن او چندششان میشد. اما بعد از چند سال حالا در هر جمعی دوست دارند که شوهر او هم بیاید و مجلسآرا بشود...
او مادر بود. کودکی داشت که درد بی شناسنامگی هرلحظه از زندگیاش را تلخ کرده بود. نشسته بود روبهرویم و داستان واکسن زدن کودکش را تعریف میکرد. اینکه بچهی معصومش را برده درمانگاه، اما نگذاشتهاند که واکسن فلج اطفال بزند. گفتهاند که او شناسنامه ندارد، کد ملی ندارد. بهش گفتهاند اگر تو افغانستانی بودی و بچهات کارت آمایش داشت میتوانستیم بهش واکسن بزنیم. اما الآن اجازه نداریم. چون بچهات شناسنامه ندارد. هنوز هم درد آن روز چنان دلش را میفشرد که با بغض حرف میزد. میگفت یک واکسن هم نمیزدند که بچهام خدایناکرده فلج اطفال نگیرد. چرا؟ چون شناسنامه ندارد. چرا؟ چون من رفتهام با یک مرد افغانستانی ازدواجکردهام. تمام مدارک قانونی را هم داریم. اما به بچهی حاصل از ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی شناسنامه نمیدهند. واکسن نمیزدند. گریه کردم. التماس کردم.... تا اینکه دلشان به رحم آمد و با شماره ملی من حاضر شدند به بچهام واکسن بزنند. درد یکی دو تا نیست که... مدرسه یکطرف، بیمارستان یکطرف، ادارهها یکطرف...
او فهمیده بود که درد قانون است. فهمیده بود که باید کجا را هدف بگیرد. سوادش بالا نبود. اما استعداد غریبی داشت. گفت رفتم تمام محلههای افغانستانی نشین تهران و اطراف تهران، تراکت پخش کردم. روی تراکت نوشته بودم که اگر زنهایی مثل من هستند با من تماس بگیرند. ازشان خواستم که جمع شویم... ماهها اینطرف و آنطرف میرفتم که مادرهای بدبختی مثل خودم را پیدا کنم... مشخصاتشان را گرفتم. شماره تلفنها و اسم و کد ملیشان را...
کارش شبکهسازی بود. خودش اسم کارش را نمیدانست. او فقط یک درد بزرگ داشت و میخواست آدمهای همدردش را جمع کند. خیلی هم خوب کارکرده بود... مادران فقیر ایرانی همه به شبکههای اجتماعی و مجازی دسترسی نداشتند که او بتواند راحت با 4 تا پیام و کلیک و توئیت جمعشان کند.
بالاخره چند صد زن مثل خودش را پیدا کرد، جمع کرد، همراه کرد و بردشان جلوی مجلس شورای اسلامی تجمع. پلاکارد درست کردند. شعار نوشتند. بچههایشان را هم برده بودند. بچههای معصومی که اصلاً نمیدانستند بیهویتی در سالهای آیندهی زندگیشان قرار است چه سایهی شومی بر لحظهلحظهی زندگیشان بیندازد. بیانیه نوشتند. پیش یکی از نمایندههای مجلس رفتند. دردشان را گفتند. درخواستشان را گفتند که شما را به خدا با اصلاح قوانین ما را نجات دهید... نمایندهها البته وعدهی سر خرمن دادند که بله حتماً. شما درست میفرمایید و الخ.
اعتراضی کاملاً مدنی و درست را رهبری کرده بود. از این اعتراضها که فقط بیان خواسته بود. آنهم خواستهای فطری: ادا کردن کامل حق مادری در قبال فرزندان.
اما...
درست فردایش پلیس امنیت ایران با او تماس گرفت. او را احضار کرد به دفتر مرکزی. بهش گفته بودند که برای راست و ریس کردن کارهای اعطای شناسنامه تشریف بیاورد. اما تحت بازجویی قرارش دادند. شیوههای کاریاش را پرسیدند. مهربانانه و مشتاق ازش سؤال پرسیدند و آخرسر یک تعهدنامهی سنگین جلویش گذاشتند که دیگر هرگز حق نداشته باشد کسانی مثل خودش را جمع کند و بخواهد اعتراض کند. او یک مادر بیدفاع ایرانی بود. تعهدنامه را امضا کرد و سریع از اداره امنیت خارج شد تا به کودکش برسد که تنها در خانه رهایش کرده بود.
2- فاطمه خاوری یک دختر افغانستانی متولد ایران بود. مثل خیلی از جوانان افغانستانی دیگر متولد ایران با گذار از سن نوجوانی فرار از ایران را بر قرار ترجیح داد و راهی مرزهای اروپا شد. او به سوئد پناهنده شد. کشور سوئد به او حق اقامت و زندگی و معاش را اعطا کرد.
فاطمه میدید که نوجوانان پناهندهی خاورمیانهای در سوئد زندگی سختی رادارند. همین دغدغهاش شد. تصمیم گرفت آدمها را همراه کند تا سطح زندگی نوجوانان و کودکان پناهنده بالا برود. کمپینی فیس بوکی را راهاندازی کرد. هزاران نفر را که دغدغههای انسان دوستانه داشتند از شهرهای مختلف سوئد جمع کرد. بعد این کمپین را به سمت تحصن و تظاهرات کشاند. به مدت دو ماه در «مدبویه پلاتسن» استکهلم هزاران نفر برای دفاع از حقوق پناهندگان تحصن میکردند. او رهبر این تظاهرات و تحصنها بود. آنقدر جلوی مجلس سوئد تجمع کردند تا نمایندگان مجلس سوئد را به ستوه آوردند و مانع از اخراج آن دسته از پناهجویانی شدند که درخواست پناهندگیشان رد شده بود.
بعدازاین تظاهرات و فشار بر مجلس سوئد، سازمان «ایکومنیاشیرکن» سوئد جایزهی صلح مارتین لوترکینگ را به او اهدا کرد. جایزهای که سالانه به کسانی داده میشود که در راستای صلح، آزادی، عدالت و همبستگی مبارزه کرده باشند. فاطمه خاوری جوانترین برندهی جایزهی صلح مارتین لوترکینگ بود. او استعداد فوقالعادهای در بسیج کردن آدمها داشت و از این استعداد برای بهبود زندگی عده ای از آدم ها در کشور سوئد استفاده کرده بود.
3- اعتراضات مدنی عامل پایداری حکومتها هستند. این را غربی و شرقی جماعت سالهاست که فهمیدهاند. آنها خیلی وقت است فهمیدهاند که مملکت با کفر باقی میماند، اما با ظلم نه... ظلم هم شاخ و دم ندارد. تعهدنامهی پلیس امنیت ایران را در کنار تقدیرنامهی جایزهی مارتین لوترکینگ که بگذاری میفهمی که ظلم شاخ و دم ندارد.