همان اول که تیزر یکدقیقهای خبر انتشار کتاب «قطارباز» را توی اینستاگرام نشر چشمه دیدم با خودم گفتم: باید بخوانمش. داغ داغ. برای من ریل راهآهن قشنگترین نوع مفهوم جاده است. یک بازی شخصی دارم پیش خودم که هر چه فیلم و کتاب جادهای است باید ببینم و بخوانم.
طرح جلدش دوستداشتنی نبود. آب و رنگ رؤیای عبور قطار از زیباترین ناحیههای خاک ایران را نداشت. ولی در اولین فرصت نشستم به خواندنش. خوشخوان و روان بود.
سرآغازش داستان بازی شخصی احسان نوروزی بود به عشقش در قطاربازی. اینکه چطور رفته روابط عمومی راهآهن جمهوری اسلامی و نامه گرفته که ایستگاههای مختلف راهآهن در ایران همکاری کنند با او در نوشتن کتابش. خوشم آمد ازش. کار را رسمی پی گرفته بود. فوبیای من را از ادارههای ایران نداشت. بارها برایم پیشآمده که موضوعی سؤالی را خواستهام پی بگیرم اما حواله دادهشدهام به بوروکراسی ایران و بیخیال شدهام.
من عادت کردهام به محدود ماندن مشاهداتم. البته در طول کتاب بارها و بارها احسان نوروزی به دربسته خورد. نامههای اداری و دستورهای رسمی بیفایدهاند. اینجا همه میترسند. نگاه امنیتی دارند. دوست ندارند کسی در پی پرسش و سؤالی باشد. دوست دارند پادشاه دیکتاتور سرزمین 10 مترمربعی خودشان باشند و کسی را هم به قلمروشان راه ندهند. در طول کتاب بارها شاهدیم که این پادشاههای کوتوله حال احسان نوروزی را میگیرند. اما خب، او ادامه داد و من ازینش خوشم آمد.
روایتهای کتاب برایم فوقالعاده بود.
شروع سفر احسان نوروزی از پل جوادیه راهآهن یک دنیا خاطرهی ملس به دلم ریخت.
اینکه اولین خط راهآهن بینشهری ایران جلفا-تبریز بوده. اینکه کاشف السلطنه ای که بارها به مزارش در لاهیجان رفته بودم در ستایش راهآهن هم کتاب نوشته بوده و رؤیاها پرداخته بوده. اینکه دکتر مصدق یکی از مخالفان تراز اول احداث راهآهن در ایران بود و میگفت که باید جادهی آسفالته بسازیم بهجای راهآهن (سیاستی که جمهوری اسلامی پی گرفت و حاصلش مرگومیر هزاران نفر در هر سال است). اینکه اصل پیچوخمهای احداث خطوط راهآهن در ایران کار دانمارکیها بوده و نه آلمانیها فوقالعاده بود.
داستان تأسیس شبکهی راهآهن ایران با روی کار آمدن رضا شاه. صادق هدایتی که بهعنوان نخبه برای آموزش مهندسی راهآهن به فرنگ فرستادهشده بود و پیچانده بود. شغلهای مختلف قطار و راهآهن: از مسئول کنترل خط بگیر تا لوکوموتیوران و رئیس قطار و شغل عجیبی به اسم راهبان که یکلحظه دلم خواست شغلم همین میبود: راهبان خطوط ریلی.
داستان راهآهنی که در قطارباز روایتشده یکجورهایی روایت تاریخ معاصر ایران هم بود. ازینش هم خوشم آمد و هم به نظرم پاشنه آشیل کتاب شد از یکجایی به بعد. مخصوصاً 100 صفحهی آخر کتاب حجم تاریخ شاهنشاهی نوشتن احسان نوروزی از حجم مشاهداتش بیشتر شد.
من منتظر بودم که احسان نوروزی از ظرایف و شاهکارهای مهندسی مثل سه خط طلا هم بگوید. اشاره کرد به پل ورسک و عبورش با قطار باری از روی آن. ولی به سه خط طلا اشاره نکرد.
اشاره کرد به نقش کارگران راهآهن و مظلومیت آنان زیر فشار خردکنندهی کار. ولی به بنای یادبودی که مهندس لونچر به خاطر مرگ چند نفر از کارگرانش در احداث تونل شماره 6 در نزدیکی تونل ساخت و نشان از تعهدش به نیروی کار زیردستش بود اشاره نکرد. بهسرعت ساختوساز دانمارکیها در ساخت خطوط راهآهن ایران اشاره کرد ولی به ظرایف معماری ایستگاهها و تونلهایی که طراحی کرده بودند اشاره نکرد...
ولی درمجموع خواندن این کتاب بدجور هوس قطاربازی در خطوط ریل راهآهن ایران را به سرم زد...
قطارباز/ احسان نوروزی/ نشر چشمه/ 275صفحه/25هزار تومان
عکس قطارها و ایستگاه ها و یادبود از اینجا- عکس طرح جلد از اینجا
منبع: http://sepehrdad.blog.ir/1397/02/27/%D9%82%D8%B7%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B2-2