1- یکی از بهترین رمانهایی که در چند وقت اخیر خواندم «موسم هجرت به شمال» بود. یک کتاب لاغر 133 صفحهای از یک نویسندهی سودانی به نام «طیب صالح». ترجمهی نشر چشمه را خواندم. مهمترین رمان عربی قرن بیستم از آکادمی ادبیات عرب دمشق در سال 1966 نوشته شده بود و فوقالعاده بود.
سودان کشور دربوداغانی است. همان موقع هم دربوداغان بود. ولی ادبیات مثل خودروسازی نیست که نیاز به زیرساخت و مدیریت و هزار چیز دیگر داشته باشد. راه میانبر است. در یک سرزمین بیاستعداد و عقبافتاده هم میتواند تولید شود و تمام دنیا را بهبهت و حیرت برانگیزد.
«موسم هجرت به شمال» از آن کتابهاست که هم داستان سرگرمکننده و هیجانانگیزی در روبنا دارند و هم بهموازات آن در زیربنا قصه و ساختاری تکرارشونده و تکاندهنده را روایت میکنند.
«موسم هجرت به شمال» قصهی بازگشت راوی است از انگلستان به سرزمین مادری خودش سودان. او بعد از 7 سال تحصیل در انگلستان و گرفتن دکترا به روستای پدری خودش برگشته تا در سودان مشغول به کار و آباد کردن مملکت شود. در آنجا با فردی آشنا میشود به اسم مصطفی سعید که گذشتهی نامعلومی دارد. اما راوی سنگ صبور او میشود و ما فصلبهفصل با گذشتهی اعجاببرانگیز مصطفی سعید آشنا میشویم: یک نخبهی سودانی که در جوانی به انگلستان رفته، مدارج تحصیلات عالیه را در آنجا بهسرعت طی کرده وزندگی پر شر و شوری را از سر گذرانده. با 3 زن انگلیسی داستانها داشته و بعد از 7 سال زندان در انگلستان به کشور خودش برگشته و ترجیح داده با هویتی نامعلوم ساکن یک روستای دورافتاده در سودان شود. مواجههی مصطفی سعید با جامعهی غرب و مواجههی راوی با جامعهی پدری خودش اساس روایت تودرتوی این کتاب است.
2- توئیت های کاوه مدنی دردناک و زیبا هستند. آدم نمیداند چه بگوید. جملههایی که میگوید برای منی که در ایران هستم و زخمها خوردهام تا مغز استخوان قابللمس است: من خودم بودم اما خودی نبودم...
عناوین و افتخارات کاوه مدنی ستایش برانگیز بودند:
چهره نوین مهندسی عمران آمریکا (۲۰۱۲)
دانشمند برجسته جوان در علوم زمین (۲۰۱۶)
جایزه تحقیقاتی والتر هوبر انجمن مهندسان عمران آمریکا(۲۰۱۷) و...
او از شهریور 1396 معاون بینالملل، نوآوری و مشارکت فرهنگی – اجتماعی سازمان حفاظت محیطزیست ایران شد. اما 7 ماه بعد چنان شرایطی را برایش ایجاد کردند که تنها توانست فرار کند و اشک بریزد و اینچنین توئیت های دردناکی را بنویسد.
به خاطرش خیلیها نومید شدند. به خاطرش خیلیها فحش نوشتند. اما...
3- راوی «موسم هجرت به شمال» نخبه بود. در سودان درس خواند و در انگلستان دکترا گرفت. اما توی کتاب یکجایی یک قصهای از دوست ایام کودکیاش تعریف میکند که به قصهی کاوه مدنی پر بیربط نیست:
«محجوب همسن من بود و ما کودکی را باهم گذرانده بودیم. روی نیمکتهای چسبیده به هم در دورهی ابتدایی درسخوانده بودیم. او از من باهوشتر بود. زمانی که دورهی ابتدایی را تمام کردیم او به من گفت «همینقدر درس برای خواندن و نوشتن و حساب کافی است. ما مردمانی کشاورزیم مثل پدران و اجدادمان. آنچه برای کشاورز از تعلیم ضروریتر است همانا نوشتن یادداشتی یا خواندن روزنامهای و آموختن احکام نماز است که آنها را فراگرفتهایم. تا اگر هم مشکلی برایمان پیش بیاید بتوانیم بهواسطهی احکام با آن کنار بیاییم.»
و من درس را ادامه دادم و محجوب به نیرویی بالنده در روستا تبدیل شد، او امروز رئیس انجمن برنامهریزی کشاورزان و سندیکای تعاونیهاست. همانطور که عضو هیئتامنای بیمارستانی است که ساختنش رد حال اتمام است. همچنان که سرآمد شخصیتهایی است که برای رفع مظالم روستاییان با مدیریتهای مرکزی ارتباط مستقیم دارند. تازه وقتیکه مسئله استقلال پیش آمد محجوب به عنوانی یکی از رهبران حزب سوسیالدموکرات روستا هم تعیین شد. معمولاً ما در بحثهایمان به خاطرات دوران کودکیهای خود اشاره میکردیم. روزی به من گفت «امانگاه کن حالا تو کجایی و من کجا. تو کارمند مهمی در دولت شدهای و من در این روستای دور از همهچیز کشاورز سادهای بیش نیستم.» و من هیجانزده به او گفتم «تویی که برنده شدی، نه من، چون تو بر روی زندگی واقعی مردم تأثیر میگذاری. اما ما کارمندانی هستیم که نه بهپیش میبریم و نه به پس. آدمهایی مثل تو وارث حقیقی و شرعی حکومتاند. شما عصب زندگی هستید. شما نمک زمینید.» او خندید و گفت «اگر ما نمک زمین هستیم پس این زمین، زمینی بینمک است.» ص 81
4- این یک حقیقت است: نخبه کسی است که توان حل مسائل کلاف و پیچدرپیچ را داشته باشد. صفحهی ویکی پدیای «نخبه» که بروی یک مثال قشنگ میزند از تفاوت یک فرد نخبه در حل یک مسئله با یک فرد معمولی. اینکه نظامهای آموزشی فقط توان حل مسائل موازی را میسنجند و توان حل مسائل سری است که مهم است و الخ...
حکایت کاوه مدنی تراژیک شد، ولی حقیقتش ته ماجرا همان داستان راوی کتاب موسم هجرت به شمال و دوست دوران کودکیاش است: بهدردبخور بودن و توان حل مسئله. به صفحه ویکی پدیای کاوه مدنی هم که نگاه میکنی میبینی کاوه مدنی در مدت 6 ماههی مدیریتش هیچ پروژهی خاصی را راهاندازی نکرد و هیچ نمود خارجیای نداشت. بااینکه ساختارهای اجتماعی مربوط به محیطزیست و سازمانهای مردمنهاد مرتبط با آن در ایران از خیلی مسائل دیگر کاملتر و جلوتر است، بازهم پروژه ی خاصی شروع نشد و اتفاقی نیفتاد