با بالا و پایین کردن شبکههای اجتماعی، هر از گاهی نقاشی، مجسمه یا قطعه موسیقیای به چشم و گوشمان میخوره که هیچ معنایی نداره. مثلا بومی که رنگی بر آن زده نشده، یا بومی که فقط یک رنگ بر آن زدند. یا مجسمهای که هیچ موجود زنده، سازه یا شخصیتی را به تصویر نمیکشد. یا حتی؛ قطعه موسیقی که صرفا یک نُت است و به درازای جهان هستی کشیده شده.
مردم معمولا در مواجهه با این دست هنرها، دو دسته هستن. دسته اول کسایین که شروع میکنن به مسخره کردن و دسته دوم، کسایی هستند که هنر انتزاعی، مینیمال و ... رو درک میکنند. در اینجا قراره برای دسته اول، کمی سخنرانی کنیم.
هنر، سالیان سال شکلی برای خودش داشت. شکلی مثل یک اثر مکتوب. با ادبیات و ساختار خاص. احتمالا اگر ادبیاتی باشید، با شکلهای مختلف شعر و موضوعیت آن آشنایید. با نثر هم همینطور. حالا فرض کنید شخص خوشذوقی مثل نیما یوشیج پیدا شده که قالب اشعار گذشته را شکسته و کلام مخیل موزون رو به شکل دیگری بیان کرده. ابتدائا شما جبهه میگیرید. غیر از اینه؟ اما پس از مدتی جا میفته و حتی خیلی از شاعران کلاسیک هم به سمت اون تیپ شعر گفتن میرن. شاید هم نرن، اما بهرحال جبهه از بین میره.
اما بیایم به همون اثر مکتوب فکر کنیم. یک اثر مکتوب، قراره برای شما داستانی روایت کنه (مسلمه که در این مثال داستان پست-مدرن و امثال موراکامی، در نظر گرفته نمیشن)؛ داستانی که از پیش تهیه شده. داستانی که جزء به جزءش قراره برای شما تعریف بشه. این میشه هنر کلاسه شده یا کلاسیک. برای مثال، موسیقی کلاسیک انقدر زیر و بم و چپ و راست داره که اگر خودتون هم بخواهید احتمالا در مدت زمانی که عمر از خداوند بزرگ گرفتید، از پس یادگیری تمامش برنخواهید آمد! مثلا هارمونی خودش قواعدی داره. فُرم همینطور. بداهه نوازی همینطور. وقتی کمی جلوتر میاییم و موسیقی جاز پا به عرصه میذاره علیرغم آزادی بیشتر (بخاطر این که اکثر موسیقی دانان این سبک، موسیقی رو آکادمیک فرا نگرفته بودند) باز هم قواعدی وجود داره. همینطور در راک، الکترونیک، هوی متال و ... .
اما بیاید به این فکر کنید : سر خط داستان نوشته شده. حالا خود شمای مخاطب هستید که داستان رو ادامه میدید. خود شما داستان خودتون رو بسازید. هنر انتزاعی، دقیقا به همین معناست. هنر انتزاعی معمولا از طرف عامه مردم درک نمیشه چرا که عامه مردم عادت ندارند داستانسرایی کنند. بیشتر ترجیح میدن که در یک داستان از پیشنوشتهشده، زندگی کنند و آغاز و پایان و فراز و نشیب را بپذیرند.
شاید برای شما عجیب باشه، قطعه موسیقی داریم که بر سکوت تاکید میکنه. درست فهمیدید، سکوت! قطعه معروفی وجود داره به نام «چهار دقیقه و سی و سه ثانیه» که توسط شخصی به نام «جان کیج» ساخته شده. جان کیج معتقد بوده که :
هرکاری که انسان انجام میده و هر صدایی که در محیط تولید میشه، موسیقیه. فقط باید بدونیم که چطور بشنویم. شنیدن اون موسیقی، هنر ماست.
قطعه چهار دقیقه و سی و سه ثانیه، دقیقا برای همین هدف ساخته شده. روش اجرای این قطعه، به این شکله که یک موزیسین، ساعتی رو برای چهار دقیقه و سی و سه ثانیه کوک میکنه و ساکت پای ساز مینشینه. این سکوت چهار دقیقهای، دعوت شنوندگان به شنیدن صداهای اطرافه. صدای پرندهها. صدای شخصی که با وانت در کوچه میگرده و نارنگی میفروشه، صدای بازی بچهها، صدای سنگبری ساختمان نیمهکاره سر کوچه! آیا اینها هرکدام یک داستان نیستند؟ آیا تا بحال شده که در ذهنتون، از صدای ممتد فِرِز ریتم و ملودی در بیارید؟ اینها دلایل زیبایی هنر انتزاعی هستند.
با جست و جوی «هنر انتزاعی» و Abstract art احتمالا دنیایی از نقاشیها را خواهید دید. شخصا نقاشهای انتزاعی زیادی نمیشناسم اما خانم «سامانتا کیلی اسمیت» که یک فعال محیطزیست هم هستند، آثار جالبی تولید میکنند (نام ایشان به لاتین Samantha Keely Smith ). اما از اونجایی که موسیقی در این سبک زیاد گوش میکنم، میتونم به شما پیشنهاد بدم :
در آخر، اگر با اصالت هنر انتزاعی غریبه هستید، خواهشا این مطلب را بخوانید و برای دوستانتان هم بفرستید. یادتون باشه که هنرمند، هیزم تری به شما نفروخته؛ هنرمند برای هنرش زحمت میکشه. حالا در هر شکلی باشه و لایق مسخره شدن نیست (مگر این که موسیقی پاپ باشه ?)