هاجر پاکی
هاجر پاکی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

از یاد می روم....


دوست دارم روی سقف اتاقم، ابر بکشم. ابر غمگین پاییز. هر شب باران ببارد روی تن خانه، من تر شوم و از یاد ببرم نیستی. راه بروم کنار دیوارهای خانه، دست بکشم روی شیشه های پنجره. بایستم به خیابان خلوت نیمه شب نگاه کنم، چشم به راه رسیدنت. بعد روی شیشه "ها" کنم، با انگشت کوچکم حروف اسم تو را بنویسم و نگاه کنم که کم کم محو می شوی. بین خودمان بماند، کم کم محو شدن منصفانه تر است از این نبودن ممتد ناگهان. دوست دارم دوازده گنجشک بخرم، رها کنم در خانه. روی همه کاشی ها و آجرها و سیمان ها. همه جا آواز آنها باشد و جان سکوت را بگیرند، قبل از این که جانم را بگیرد. دوست دارم تلویزیون روشن باشد، و تنها تو را نشان بدهد که داری میخندی و چشمانت هم می خندند....
دوست دارم باشی. یادم می آید نیستی. روی سقف و دیوارهای اتاق، میله های آهنی می کشم کنار هم. به سلول تازه ام خو میکنم. از یاد می برم قرار بوده بیایی. نامت را از یاد می برم. بوته خار بی ریشه بیابان‌گرد می شوم در مسیر باد، سرگردان.
از یاد می روم....

زندگی من خلاصه میشه توی سه تا چیز:باران،عشق و ماه...مدیر CRM استارتاپ سلوا (اولین اپلیکیشن فروش محصولات سالم و روستایی ‌‌‌sabadsalva.ir)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید