بعد که اومدم باید یه سر برم،خاک عمه بزرگه. طفلی چند وقت پیش یه سکته ی خفیف میکنه . میبرنش بیمارستان.مثل اینکه اونجا دو تا مریض را میبینه که نصفه شبی از کُرونا مردن،اونم از ترس قالب تهی میکنه. بنده خدا بچه دار که نمی شد، موقعی هم از دنیا رفت که دوران غربت بود.تشییع و مراسمم که یُخدو!