ویرگول
ورودثبت نام
حجت عمومی
حجت عمومی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

خاطرات اولین مسافرتی که رفتی را تعریف کن

تا کلاس چهارم ابتدایی اصلا پام را از اصفهان بیرون نگذاشته بودم و تجربه ی سفرم محدود می شد به نشستن پای تلویزیون و همراهی با شخصیت های کارتنی برنامه کودک که برای پیدا کردن مادراشون همیشه آواره بودند.

از اونجایی که پدرم کاسب بود توی خیلی از شهرها آشنا داشت ولی عادت نداشت خونواده را به سفر ببره.روزهای آخر تعطیلات نوروزی کلاس چهارم ابتدایی بود که مجبورش کردیم با ما بیاد شیراز.یه پوش روی وانت تویوتا کشیدیم،بار و بندیل را ریختیم توی باربند و اول صبح زدیم به جاده.

فاصله اصفهان تا شیراز توی ذهن کوچک و مشتاق من دورتر از قندهار می اومد.توقف بین راهی در مسیر رفت در شهر آباده بود و در زمان برگشت در شهرضا.تا به مقصد برسیم حدود ده پونزده ساعتی طول کشید.هیچ کدوم عادت به سفر نداشتیم و پاهامون درد گرفته بود.شوق رسیدن به شیراز در اولین سفر عمر آدم و اونم در کودکی به چی میمونه؟شاید به شوق مادر حامله ای که لحظه شماری می کنه تا بچه ش را ببینه!

شب ساعت نمیدونم چند،خسته رسیدیم به شهر گل و سنبل.




آقا رحیم یه خونه ی کار درست داشت با چهار تا بچه از دو تا زن که بدون مشکل پیش هم زندگی می کردند.در اون چند روز مسافرت هاشم همبازیم بود.بچه ی صاحبخونه را چند ماه پیش که پدر و مادرم از حج برگشته بودند دیده بودم.مدام داشت توی باغچه بزرگ خونه مون با گوسفند نذری حاجی بازی می کرد.وقتی هم که بره ذبح شد خیلی براش گریه کرد.پسر شیطون از آقاش حساب می برد و تکه کلام پدر به پسر«هاشم عذاب نده»بود.

فردا صبح آقا رحیم ما را برای گردش برد تخت جمشید،شاهچراغ،باغ ارم،حافظیه،آرامگاه سعدی و... روز بعد رفتیم باغ خودشون.تا قبل از این هرچی باغ دیده بودم در و پیکر داشت با درختهای متراکم ولی این یکی کچل بود و بین چند تا تپه در محاصره.اول صبحی قاسم_پسر بزرگ صاحبخونه_ازم پرسیده بود می دونی امروز چه روزیه؟من می دونستم ولی چون فکر می کردم واژه سیزده بدر فقط در اصفهان کاربرد داره و جاهای دیگه کلمه ی با تربیت تری به جاش میگن،خجالت می کشیدم جواب درست بدم و مدام مِن، مِن می کردم.

خیلی از اتفاقات و حرف های سفر شیراز را از بس توی این چند سال پیش خودم مرور کرده ام هنوز به خاطر دارم مثلا یادمه وقتی رفتیم توی صف نونوایی دعوای شاطر و مشتری ها سر چی بود یا ترانه ای که جوون ریشوی پشت سریمون زمزمه می کرد از کدوم خانم خواننده بود.شیرازی های میزبان در اول اسم پسرها یه آقا و در اول اسم دخترها یه خانم می گذاشتند و صدا می زدند.احساس می کردم لهجه ی شیرازیها خیلی غلیظ باشه.

درست مثل جمله ی آموختن در کودکی همچو نقش بر سنگ است،خاطره ی اولین مسافرت هر کسی هم برای خودش فراموش نشدنی ست.از اونجایی که میزبان لارجی داشتیم که چیزی برامون کم نگذاشت در پس ذهنم این باور حک شده که شیرازی ها همگی خونگرم و مهمان نوازند.

در پلان پایانی سفر،دو هفته بعد از برگشتمون به خونه،عکسهای سفر شیراز را به دستمون رسوندند(ظاهر کردن حلقه عکس دو هفته طول می کشید).



آقا رحیم چند بار بعد از اون برای عزا و عروسی خونه ی ما اومد.از این نظر هم وفادار بود.



یه پُست کوچولو:

https://virgool.io/@m_82723953/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%D8%B4-%D8%AE%D9%88%D8%B4-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-vqf4neyikyh3



سفرشیرازمسابقه دست اندازمسابقه ی دست انداز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید