بیایید با مرور مقابله ی امام حسین علیه السلام با حکومت یزید شک و شبهه خود را در مورد علل شکل گیری چنین حادثه ای برطرف کنیم.
پیش از اسلام ابوسفیان (بزرگ بنی امیه و پدر معاویه) فردی قدرتمند در شهری کوچک به نام مکه بود که جهل مردم او را ثروت و سروری داده بود.
اسلام با شعار برابری و برادری آمده بود تا غل و زنجیر را از پای انسان بردارد.با ظهور اسلام ابوسفیان و همفکرانش برای این که از سیادت نیفتند به جنگ با دین جدید آمدند ولی از مسلمانان شکست خوردند.در مرحله بعد آنان مجبور شدند از دری دیگر وارد شده و با پوشیدن پوست میش خود را از مسلمانان نشان دهند.
کار تا آنجا بالا رفت که معاویه (فرزند ابوسفیان) پس از پیامبر توانست با خدعه بر تخت قدرت بنشیند.بنی امیه دوباره بر گرده ی مردم سوار شده بود منتها این بار دامنه ی قدرتش به صحرای کم جمعیت حجاز منحصر نشد و از مصر تا هند را شامل گردید.
مملکت اسلامی (در زمان معاویه) پهنه ی وسیعی است که از آفریقا تا آسیا را در بر گرفته.حکومت اسلامی وقت دیکتاتور است، با حکومت شاهان تفاوتی نداشته و اسلام حقیقی در آن غریب است.انگار این همه تلاش و مجاهدت پیامبر و یارانش در نهایت به این ختم شده که معاویه و بنی امیه برگرده ی مردم سوار شوند.
کشور اسلامی روز به روز دارد از اصل اسلام دور می شود و قبیله گرایی و تعصب جایگزین تقوی و فضیلت می گردد.معاویه مخالفینش را با زهر مسموم می کند و طرفدارانش را با بیت المال می نوازد. او حاضر است هر کاری بکند که قدرت در چنگ خود و دودمانش بماند.قدرت زر و زور و تزویر بنی امیه آنچنان است که بسیاری از بزرگان و رجال سیاسی و مذهبی عطای قیام یا مخالفت را به لقایش بخشیده اند.
امام حسین علیه السلام در شهر مدینه،تحت فشار حکومت معاویه است و نمی تواند به راحتی کاری کند.او می بیند که حاصل تلاشهای پیامبر و علی امروز به دست دشمنشان معاویه افتاده و مردم به راحتی به بنی امیه سواری می دهند.کار به جایی رسیده که معاویه بر خلاف تعهد خود، پسرش را جانشین خود می کند و در برابر موروثی کردن خلافت از کسی صدا در نمی آید.این جانشین فردی بی نماز و الواط است که ظاهر دین را رعایت نمی کند و از طرفی هوش سیاسی معاویه را هم ندارد و در مجموع آن چه بی کفایتان همه دارند او تنها دارد.
اینجاست که حسین علیه السلام آینده ی سکوت کردن درباره ی چنین حکومتی را سیاه می داند و با هدف احیای حکومت و مقررات اسلامی به مخالفت علنی با دستگاه حاکمه می پردازد.مخالفتی که حداقل نتیجه ی آن مرگ است.
حسین علیه السلام فهمیده بود که اگر او که تنها وارث پیامبر است در آن زمان مانند بقیه سکوت کند دیگر چیزی از اسلام باقی نخواهد ماند .پس با شعار احیای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح دین جدش مخالفت خود را علنی نمود و این کار را تا آخر ادامه داد.
معاویه می میرد
با مرگ معاویه،یزید بر خلاف وصیت پدرش که گفته بود :«به حسین کار نداشته باش» پیکی به مدینه می فرستد و حسین را بین بیعت و مرگ مخیر می کند.این تصمیمی بود که یزید تا پایان ماجرا بر آن اصرار داشت و یک لحظه هم از آن کوتاه نیامد.حسین علیه السلام هم که تا آخر با بیعت مخالف بود تصمیم گرفت نوع مرگش را خود تعیین کند.بنابراین سعی کرد زمین بازی را عوض کرده و پای تک تک مسلمانان را به این موضوع باز کند.در شرایطی که اکثریت جامعه در برابر یزید سکوت کرده بودند تا در نتیجه او به حکومتش ادامه دهد حسین علیه السلام با اقدام خود یک نظرسنجی همگانی انجام داد و نقاب از چهره ی دوست و دشمن و دلسوز جامعه و منفعل برداشت.در ماجرایی که حسین ترتیب داد دست مزورین،دنیاخواهان،ساکتین،ترسوها،قُر قُر کن ها و نان به نرخ روز خور ها رو شد.
حسین به والی مدینه می گوید من جواب خود را بین مردم خواهم داد.او به مکه می رود و در آنجا سخنرانی می کند.
مکه جایی است که از اقصی نقاط ممالک اسلامی مسافر به آن وارد می شود.امام حسین طی خطبه هایی در مکه مردم را آگاه می کند و می گوید:یزید مرا بین بیعت و مرگ مخیر کرده.آیا نمی بینید که به دین خدا عمل نمی شود؟
از طرفی نامه به مردم بصره می نویسد و از آنان دعوت به همراهی می کند.تا این که نامه های فراوانی از مردم کوفه به دستش می رسد که خواهان یاری او و تشکیل حکومت جدیدند.