مردم کوفه از امام حسین خواسته اند که برای ادامه ی مبارزه به کوفه بیاید تا آنان از او حمایت کنند.امام
نماینده ای به کوفه می فرستد و از قصد مردم آنجا مطمئن می شود.حکومت شام سعی می کند امام را
در همان مکه ترور کند که کار به کوفه نکشد. ولی حسین که قصد ندارد بی صدا بمیرد با شتاب از مکه خارج می شود تا مبارزه را گسترده تر کند.مقصد او کوفه است.یزید برای مقابله با او حاکم ویژه ای به کوفه می فرستد.عبیدالله بن زیاد.کسی که از ضعف ها و خواسته های مردم کوفه آگاه است و می تواند آنان را مدیریت کند.عبیدالله به کوفه وارد می شود. عده ای را با پول می خرد و عده ای را هم با تهدید به کشتن،قطع کردن مواجب و... می ترساند.او حتی برای زهر چشم گرفتن از مردم رئیس یکی از قبیله ها را می کشد.بین کوفیان اختلاف می افکند و با تحریک حس طمعکاری جماعت آنان را از گرد نماینده ی امام پراکنده کرده و بالاخره او را می کشد.در مرحله ی بعد تصمیم می گیرد همین گروهی که خواستار بیعت با حسین بوده اند و برایش نامه نوشته اند را بسیج کرده به جنگ حسین بفرستد و جالب است که در این کار هم موفق می شود.
تصمیم اولیه ی مردم کوفه به یاری امام حسین و تصمیم نهاییشان به جنگ با او و ماندن مجدد در حکومت یزید امتحانی بود که چهره این مردم در مواجهه با سختی ها و میزان تمایلشان به دنیا را نشان داد و اگر حسین قیام نمی کرد این چهره مخفی می ماند.
در نزدیکی های کوفه (منزل زباله) امام از بی وفایی کوفیان با خبر شد ولی چون پیشنهاد دیگری نداشت و هدفش تغییر ناپذیر بود به راه خود ادامه داد.
هدف این بود که جامعه ولو در نسلهای بعدی بیدار و آگاه شود و مسئله ی انحطاط دین و سکوت در برابر حکومتی که با نام دین به دین ضربه می زند به زنگ خطری در کل ممالک اسلامی تبدیل شود.هدف این بود که در هر عصری هر کسی که بی عدالتی در جامعه دید حتی اگر عِده و عُده ندارد فریاد آزادگی سر دهد.
اولین و موثرترین افرادی که باید به روند زوال جامعه حساس باشند و برای مقابله با آن تلاش کنند خواص و بزرگان و تاثیرگذاران جامعه و در یک کلام رجال سیاسی و مذهبی اند که مردم از آنان پیروی می کنند.خاص ترین فرد در آن زمان خود امام حسین بود که یک تنه وارد میدان روشنگری شد و با نقشه ی راهی دقیق،الگویی همیشگی برای حمایت از حق ارائه کرد.
لشکر عبیدالله که متشکل از مردم بی وفای کوفه است راه را بر امام و یاران اندکش می بندند و خواستار بیعت یا نبرد می شوند.دقیقا همان چیزی که یزید خواسته است.امام بیعت را نمی پذیرد و پیشنهاد می دهد که او را رها کنند و در مبارزه ی امام با یزید اگر طرفدار امام نیستند لا اقل مزدور حکومت هم نشوند و بگذارند امام و یارانش به جای دیگری بروند.متاسفانه لشکر کوفه این پیشنهاد را نمی پذیرند و تنها جنگ را پایان دهنده ی این ماجرا می دانند.جنگی که ازهم اکنون معلوم است با کشته شدن گروه کوچکتر به پایان خواهد رسید.
حسین که چنین می بیند تصمیم می گیرد قبل از جنگ یک شاخص دیگر را پر رنگ کند و آن انگیزه ی دو طرف از جنگیدن است.او باید کاری کند که هیچ شک و شبهه ای از نیت دو طرف برای جنگ وجود نداشته باشد و به آیندگان ثابت شود که هدف امام از جنگ چه بوده و مقصود دشمنانش چه.بنابراین از لشکر مقابل می خواهد که یک شب جنگ را عقب بیندازند.
در این شب او با یاران خودش صحبت می کند و آنان را در ماندن و رفتن مخیر می کند.وقتی مردم کوفه با اختیار خود به مخالفت با یزید بر خواستند و حسین را به کوفه فراخواندند و سپس با اختیار خود از حرف خود سرباز زدند و حاضر شدند خودشان به مقابله با حسین تا کشتن او برخیزند پس یاران امام هم حق دارند که ماندن یا نماندنشان در این کارزار را خود انتخاب کنند.امام حسین به آنان می گوید که فردا قطعا جنگ می شود چون نه من حاضر به پذیرش حکومت یزیدم و نه او از خونم صرف نظر می کند ولی کسی به شما کاری ندارد.شما می توانید بروید.در اینجا یاران معدود امام،زندگی بدون او را زجرآور و کشته شدن با او را شرافت می نامند و برای جنگ اعلام آمادگی می کنند.
حسین و یارانش آن شب را به تلاوت قرآن و نماز خواندن می گذرانند تا نشان دهند برای چه هدفی به پا خواسته اند.آنان فرصت شب را به نقشه کشی برای فرار یا صلح با یزید اختصاص نمی دهند و باور دارند مرگشان در این بیابان حداقل یک نه ی بزرگ به حکومت ناشایست و مردم بی تفاوت است.
باقیمانده ی خاندان حسین که عبارت از زن و بچه های بنی هاشمند به اسارت به کوفه و شام فرستاده می شوند.این تصمیم حکومت نشان دهنده این است که احساس می کند به پیروزی بزرگی دست یافته است.غافل از این که همین کاروان اسرا مانند رسانه ای بزرگ عمل می کنند و با گریه کردن و بیان خاطرات خود در مجالس رسمی کوفه و شام جو ضد حسین را به هم می زنند.
پس از خواندن خطبه هایی دربیان فضیلت حسین و رذالت یزید و مردم کوفه تازه همگان متوجه می شوند که حسین برای پس از مرگش هم برنامه داشته که با زن و کودک به طرف کوفه حرکت کرده است.آری حسین سیاستمداری بزرگ بوده است که از خلف وعده ی کوفیان رو دست نخورده است بلکه با هدف بیدار سازی اجتماع و بیان حد ظلم حکومت تصمیم گرفته از حداقل امکانات موجود که عبارت از جان خود و یاران اندکش و به اسارت رفتن خاندانش است حداکثر بهره را ببرد و ضربه ی نهایی خود را وارد کند.
آیا او به سودای حکومت حرکت کرد؟در این صورت نباید وارد چنین جنگی می شد.
آیا او از کوفیان رو دست خورد؟پس چرا به حرکتش ادامه داد و عزم ورود به کربلا دارد؟
چرا وقتی معاویه صلحنامه را پاره کرد و یزید را جانشین کرد حسین علیه السلام صلحنامه را آتش زد و از بیعت سرپیچید؟برای این که اگر گوشه گیری یا بیعت می کرد حقیقت در سایه ی خفقان می مرد و تا آخر تاریخ ،غاصبین حکومت خواب راحت داشتند .
با خواندن حوادث سفری که از مدینه آغاز شد و به کربلا رسید و از آنجا به کوفه و شام امتداد پیدا کرد در می یابیم که حسین با آگاهی حرکت کرده و بازی نخورده است.او نشان داد که زیر بار ذلت و دیکته ی دیگران نباید رفت و در چنین شرایطی باید فریاد کرد و مبارزه، اگر چه یار و یاوری نداشته باشی.
کاروان خاندان امام حسین که خود در روز عاشورا در کربلا حضور داشتند و در مجلس عبید الله و یزید به مخالفت با امویان پرداختند کوه یخی بود که تا آن روز عظمتش نمایان نبود. با این تدبیر حسین پایه های حکومت یزید به لرزه در آمد.یزید که از کشتن حسین سرمست بود و می گفت اجدادم کجایند که بیایند به من مرحبا بگویند که حسین را کشتم در همان روزهای اول می فهمد اگر چه حسین را از سر راه برداشته در اصل کل ماجرا را باخته است و با وجود افشاگری های کاروان اسرا رسوا شده. این تمهیدی بود که دستگاه یزید اصلا به آن فکر هم نکرده بود.
چندی نمی گذرد که قیام هایی که از سراسر مملکت اسلامی به طرفداری از حسین و بر علیه ظلم حکومت صورت می گیرد و راه برای مجازات تک تک قاتلین حسین و از بین رفتن حکومت بنی امیه هموار می شود.