تا جائی که یادمه تا حالا توی هیچ مسابقه ای اول نشده ام. مثلا یادمه دوران دبیرستان یه مسابقه ی دو چرخه سواری بصورت شهرستانی برگزار شد منم توش شرکت کردم. وسطای راه بودم و داشتم با سربالائی دانشگاه صنعتی می جنگیدم که متوجه شدم مسابقه تموم شده و شرکت کننده ها دارن بر می گردن. خدائیش هوا خیلی سرد بود و منم تک افتاده بودم. تیم معلم ورزش ها که داور و ناظر کار بودن در حین برگشتن از خط پایان من و دو چرخه ام را هم که هنوز در تلاش بودیم سوار پیکانشون کردن و تا نزدیکای خونه آوردن . برای من که به خودم لعنت می فرستادم که چرا فکر مسابقه دادن در این هوای سرد به سرم زده گرمای بخاری اون پیکان لذتبخش تر از جایزه ی مسابقه بود. البته معلمها به من روحیه می دادن و میگفتن :مهم نفس رقابته و تو هم برنده ای.
دروغ نگم یه چند باری هم توی بازی منچ برنده شده ام ولی مار و پله را که حرفش را نزنین.( اون مار سیاه گندهه هستا،خیلی بهم گیر می داد.)
راستش دوست صمیمی اون جوری که ندارم یه چند تائی هستن که غیر صمیمین و اینجوری!
در پایان یه چند تا عکس از صمیمی ترین دوستم میذارم .شاید دوست مشترکمون باشه!
اینم عکس دوستان نادیده ام: