صحبت به عربهای همسایه که می رسد نه می گذارم و نه برمی دارم و از سرآمدی ایران و ایرانی و بدوی بودن عرب، به سان یک تاریخدان قهار سخن می رانم.آن چنان که بدون اینکه متوجه باشم مرزهای "نژادپرستی"را در نوردیده ام چرا که طبق این سخنان احساسی من قومیتم را سرآمد می دانم.در حالی که همیشه معتقد بوده ام "نژادپرستی"مذموم است.
جای شما خالی،دیشب به مراسم عروسی یکی از اقوام دعوت بودم.داماد جوان چهار سال پیش نامزدی و عقد کرده بود .از آنجا که نسبت خویشیم با او بسیار نزدیک است و در جریان امور بودم می دانستم که علت این تاخیر چیزی نبود جز بدهکاری،مشکلات کاری و اقتصادی و هزینه های بالای آماده کردن امکانات مادی یک زندگی جدید.از بی تفاوتی نزدیکان چه بگویم؟از "ربطی به من نداردِ"فامیل چگونه ننالم؟از "اعتماد نکردن"اطرافیان حتی برای دادن چک تضمین وام چگونه فریاد نکنم؟
چهار سال گذشت و ما در پی چشم و هم چشمی هامان،سفرهای نوروزی خودمان،مدرسه ی غیر انتفاعی پسرمان،تبدیل ریالمان به دلارشان و بازی در دنیایی کوچک بودیم.در مقابل: تنش میان دو خانواده بالا گرفت.پدر دختربه خانه پسر آمد و طلب مهریه ی قبل از عروسی کرد.برای خانه ی جدید تعیین تکلیف کرد در حالی که پسر ناتوان و بیکار مانده بود...
دیشب بالاخره پولهایی که جمع شده بود و چکهائی که با اعتماد امضاء شده بود و خواسته هائی که کم شده بود کار را حل کرد و خنده ای را بر لب جوان نشاند.دیشب با جشن و هلهله و شاد باش تمام شد.شبی که سه سال قبل باید تمام می شد...
من به داشتن کوروش با همه ی خصوصیات خوبش افتخار می کنم اما آیا کورش هم به وجود من بر خود می بالد؟آیا آن که در افریقا زاده شده و کوروشی در اعماق تاریخ کشورش نبوده حرف مرا در مورد تاثیر کوروش بر زیستم و انسان دوستیم می پذیرد؟
تموم شد...