داستان عکس من
خجالت میکشیدم. توی همین لحظه که صندوقدار فروشگاه داشت ازم عکس میگرفت، چند بار بهش گفتم نگیر خجالت میکشم. باورش نمیشد که اون دختر سفت وسخت و پر شور ،همون گرم وصمیمی حالا برای اینکه ازش به عنوان سرپرست محصول عکس ازش بگیرن خجالت میکشه.
اما اون لحظه که بهم گفت خب وایستا ازت یه عکس بگیرم من رفتم به شیش سال پیش، از وقتی دانشجو شدم و هدف گذاشتم وارد دنیای پوشاک بشم، مسیرهای اشتباهی که رفتم کارهای اشتباهی که کردم و درس عبرت هایی که گرفتم و وقتایی که بخاطر اصرار اشتباه تلف شد، و همهی زمانی که سپری کردم و بیشتر و بیشتر بخاطر زخمهایی که خوردم تا به اینجا رسیدم خجالت میکشیدم.
فکر میکردم همه مثل من از زخمهام و اشتباهات خبر دارن، فکر میکردم اونام دارن توی من میبینن و بخودشون میگن چه ساده بوده که همچین زخمایی خورده
اون دختر قوی و یکهتاز که حالا آروم شده انگار همه میفهمن تو چقدر سعی کردی و انگار میخوان نصیحتت کنن.
اما بعد یه مدتی فهمیدم این تنها مشکل من نیست
آدمهای زیادی مثل من از اشتباهاتشان درسش رو گرفتن اما از شرمش خلاص نشدن. از شرم سادگی که کردن از شرم اینکه توی مسیر خواستههاشون چقدر اولش زمین خوردن ، چقدر اشتباهات ساده کردن، حتی سرمایه کارشون از دست دادن.
این عکس رو گرفت ازم و بعد با صدای بلند به خودم قول دادم از زخمهام دیگه خجالت نمیکشم.
لحظاتی که ما فکر کردیم اگه یکم حواسمون جمعتر بود حتما اشتباه نمیکردیم.اما خب بیا یه جور دیگه نگاهش کن، درسهای که گرفتی بزرگتر نبود؟ ارزششو نداشت؟ تو رو نسبت به تصمیمگیرهات پختهتر نکرد؟ کمکت نکرد برای خودت آتانومی فکری و تصمیم گیری داشته باشی؟
بنظر من که ارزششو داشت. بنظر من تمام راهای اشتباه تمام اتلاف وقتها و اون کارهایی که توی مسیر هدف فکر کردیم درسته وهیچ وقت نتیجه نداد، اگه سرمایهاتم باخت دادی لازم بوده. واقعا لازم بوده. تو رو ذهن آگاهتر کرد، بهت سواد مالی یاد داد بهت یاد داد چیجوری در وضعیتهای بحرانی برای خودت کشی بسازی چی جوری مدیریت کنی وقتت رو.
پس دیگه خجالت نکش، وقتی بعد کلی بدو بدو توی جای درست خودت قرار گرفتی فکر نکن همه میدونن چی رو پشت سر گذاشتی.
داستان عکس من از شرم بود ولی با صدای بلند اینجا گفتم تا اگه کسی مثل من بود فکر نکنه تنهاست. فکر نکنه باید بیخیال بشه.
سرت بالاتر بگیر دوست من
حتی بخاطر زخمهاتم بدهکار کسی نیستی.
#داستان_عکس_من