در ویرگول میخواهم حرفهایم را بزنم. حرفهایی که دلم میخواهد با صدای بلند بگویم.
از خودم شروع میکنم که وقتی به دیگران رسید نگویند خار در چشم دیگران را میبیند ولی تیر در چشم خودش نمیبیند.
یک دار قالی کوچک ساخته بودم و تقریبا یک وجب از آن را بافته بودم. نه کلاسی و نه بزرگتری که دستم را بگیرد و ببافد. همه اش را از روی برنامه های تلوزیونی یاد گرفته بودم. زنانی که در قاب کوچک شیشهایی میبافتند و نقش میزدند و خبر نداشتند که دختری از روی دست آنها میآموزد.
همهاش همین نبود. آرزو داشتم بتوانم با همان خودکار آبیام دور تا دور در اتاقم را نقش های اسلیمی بکشم. البته که میتوانستم فقط اجازهاش نبود!
بافتنی هم میبافتم. از کجا یاد گرفتم؟ خودم هم نمیدانم. همه عاشق عروسکهایی بودند که میساختم . عاشق عروسک ها و لباس هایی که برایشان طراحی میکردم.
آن روزها همه رویایم هنر بود. وقتی با جوهر خودکار پشت سرامیک نقش های مینا میکشیدم خودم را هنرمند تمام عیار میدیدم.
ساختنی که بالغ نشد. معنای پشت این هنرها و ساختنها هنوز برایم روشن نبود.
اما ماجرای داستان فرق میکرد. مدام در دل داستان گم میشدم و پیدا میشدم.
داستان های زندگی آدم هایی که از جنس خودم بودند. آدم هایی که درون زندگی به دنبال عشق و رضایت میگشتند. داستان میخوانم چون همیشه درون داستان زندگی کردم. درون داستان میتوان فراموش کرد یا از نو ساخت.
داستانی در زندگی من تمام نشده باقی مانده بود. داستان ساختن.
امروز، داستان نیمه تمامم دوباره آغاز شده. در شروع بیست سالگی آنچه را که دوست دارم خلق کنم و در آن رشد کنم را پیدا کردم.
اغلب مردم فکر میکنند طراحی لباس نقشی است که بر تن آدم اجرا میشود.
اما در واقع طراحی لباس علاوه بر همه رنگ و نقشش نماینگر روح و شخصیت آدم هاست.
طراح لباس بودن یعنی تجلی سازی آنچه باید بود و آنچه روح تو نشانگر آن است. لباس تنها جامه بر تن ما نیست بلکه حجاب زیبای روح و جسم ماست.
من میخوام طراح لحظاتی باشم که مردم در آن بتوانند بهترین خودشان باشند و پر از رضایت و لبخند باشند.
این راه، راه خلق است. حالا که افتاده ام در ورطه خلق گمانم این است که خالق شدن سیر و سلوک میخواهد. اینکه ذهنت بگردد و جای جای جهان را ببیند و با هستی خدا کیف کند.
خالق باید سفر کند. سفر در قلب آدمها و برون آن. خالق مسافر است و باید سوغات سفرش را برای دیگران بیاورد.
من خلق میکنم برای کسانی که میخواهند حتی پوشیدگیشان اندکی معنا بدهد.
چرا باید خلق و معنا را باهم ترکیب کرد؟
موقع رنگ ساختن مکمل هر رنگی آن را براق تر و شفاف میکند. به نظرم کمی معنا مکمل خلق است. آن را زیبا و براق می کند.
معنا هویت خلق است او را از بی نام و نشانی در میآورد و به آن اعتبار میبخشد.
علت علاقه ام به خلق را جست و جو کردم به اسمم برگشتم؛ مشکات (یعنی نور) نور یعنی عصاره سازنده انسان. نور انسان را ساخت و انسان نور شد. اسمم در دل من نشاند که باید مانند خودت, خالق شوی.