در روزنامهنگاری مدرن، مخاطبان کودکان بازیگوشی هستند که اگر برای آنها قصه نگوییم مثل ماهی از دستانمان لیز میخورند و سراغ قصهگوی دیگری را میگیرند. حالا که همه رسانههای جهان در پی تقویت قصهگویی هستند، رسانهها در ایران نقش آن پدربزرگ عصا قورتدادهای را ایفا میکنند که غیر از داستانهای تذکرهالاولیا هیچ قصه دیگری بلد نیست یا دستکم انگیزهای برای بهتر قصهگفتن ندارد.
چندی پیش یک رسانه محلی در ترکیه قصه مرد پنجاه سالهای را روایت کرد که برای گشتوگذار و خوشگذرانی شبانه با جمعی از دوستانش از خانه بیرون رفته بود و پس از مصرف مشروبات الکلی پرسهزنان وارد یک جنگل شد و بازنگشت. دوستان «بیهان موتلو» که از ناپدیدشدنش نگران بودند، ماجرا را به مقامهای محلی گزارش دادند و یک تیم جستوجو برای پیداکردن او تشکیل شد. قسمت غریب ماجرا اما آنجا بود که پس از چند ساعت که تیم جستوجو با صدای بلند نام بیهان را فریاد میزد، ناگهان مردی از میان جمع فریاد زد: دنبال کی میگردید؟ من اینجا هستم. عجیبتر از آن، اینکه معلوم نیست اساسا بیهان کی و چگونه به تیم جستوجوی خودش پیوست و اینکه چطور دوستانش متوجه نشدند که او تمام مدت بیخ گوش خودشان بوده و آنها بیخبر نامش را فریاد میزدهاند.
احتمالا اگر چنین اطلاعاتی پیش از انتشار به تحریریههای فارسیزبان در ایران میرسید، دبیرهای تحریریه به علت «نداشتن ارزش خبری» پرداختن به آن را بیاهمیت میدانستند؛ این در حالی است که کافیست نام «بیهان موتلو» را به انگلیسی سرچ کنید تا متوجه اهمیت این خبر برای رسانههای جهان شوید.
به نظر میرسد که معنا و مفهوم «ارزش خبری» در روزنامهنگاری جدید تغییر کرده و رسانهها علاقهمند به روایت واقعیاتی هستند که سرشار از تخیل، جذابیت و سرگرمی است؛ روایتهایی که مثل سیاستگذاریهای جدید یا تغییر قیمت کالاها در زندگی روزمره تأثیر مادی ندارد اما مخاطبان را به فکر فرو میبرد یا دستکم با تخیلشان بازی میکند.
مثل داستان مرد رمال پاکستانی که برای کمک به پسردارشدن یک زن، در سرش میخی به اندازه پنج سانتیمتر کوبید. داستانی که البته صرفا سرگرمکننده نیست و میتواند وجهههای انتقادی زیادی داشته باشد؛ شبیه انتقاد از دنیای بیمعنای رمالی و فالگیری یا انتقاد از شوهر زن مذکور که همسرش را تهدید کرده بود که اگر برای چهارمینبار دختردار بشود، او را ترک خواهد کرد. به این ترتیب، ژورنالیست میتواند با یک روایت بدیع و خلاق، ذهن مخاطب را به شکل عمیقی درگیر کند تا به او بفهماند که در مناطقی از پاکستان تمایل خانوادههای فقیر به پسردارشدن به امید کمکشان به اقتصاد خانواده است و در این هرج و مرج مراجعه به رمال و دعانویس در این منطقه افزایش پیدا کرده و گاهی منجر به سوءاستفادههای اینچنینی میشود.
حتی اگر این اطلاعات برای ژورنالیسم ایرانی – اگر بتوان چنین عبارتی را بهکار برد – مهم باشد، دستکم شیوه روایت قصه با استراتژیهای روایت جدید زمین تا آسمان فرق میکند. برای رسانه ایرانی، افزایش نرخ رجوع به رمال در پاکستان گزارشی خواهد بود که به شکل تاریخی با لید توسط روزنامهنگاران تنظیم و در رسانهها منتشر میشود. یا اینکه روزنامهای در ایران یک گزارش طولانی از ریز به ریز ماجرا ارائه میکند. به هر حال، نقطه قابل توجه اینجاست که احتمالا هنوز هیچ امکانی برای روایت یک داستانِ کوتاهِ جذاب در کپشنِ صفحهِ اینستاگرام ِیک رسانه در ایران وجود ندارد.
از قصههای ناگفته روزنامهنگاری در ایران و قصهگوهای عصاقورتداده که بگذریم، به ماجرای تکراری و مهم پلتفرمهای رسانههای اجتماعی خواهیم رسید. شبکههایی که این روزها رسانهها ناگزیر به استفاده از آنها هستند و باید گفت که رسانههای جهان در یکی دو دهه اخیر استفاده حرفهای از پلتفرمها را بهخوبی یاد گرفتهاند. روزنامه آمریکایی واشنگتنپست در اینستاگرام نزدیک به ۶ میلیون دنبالکننده دارد. نیویورکتایمز و حتی بیبیسی فارسی بیش از ۱۵ میلیون دنبال کننده دارند. این در حالی است که روزنامه کثیرالانتشار دولت جمهوری اسلامی، روزنامه ایران، در حال حاضر صفحهای در اینستاگرام ندارد. دنبالکنندگان سایر روزنامههای ایرانی هم از ۵۰ هزار نفر تجاوز نمیکند.
کممخاطببودن رسانههای ایرانی در اینستاگرام تنها به مسئله سانسور یا دستهای بلند و مداخلهگر دولت در عرصه فرهنگ و رسانه ارتباطی ندارد. هرچند که این موضوع تأثیراتی دارد که پرداختن به آن جستار دیگری را میطلبد.
صفحه رسمی بیبیسی انگلیسی در اینستاگرام گزارشی در مورد سگهای نگهبان غذای مشتری در رستورانی در سیدنی نوشته است. داستان در مورد رستوران کنار دریاچه است که تا پیش از حضور سگها، مرغان دریایی مزاحم مشتریها میشدند و به غذایشان دستدرازی میکردند. حالا مدیر این رستوران چند سگ و نگهبان دور دریاچه استخدام کرده تا با دویدن به سمت پرندگان آرامش مشتریهایش را حفظ کند. جالبتر اینجاست که بیبیسی فارسی زیر این پست اینستاگرامی کپشنی کوتاه نوشته که با این جمله شروع میشود: «انیمیشن سگهای نگهبان (Paw Patrol) را فراموش کن. گشت پرنده اینجاست!»
احتمالا این سوژه هم از نظر اکثر مدیران رسانه ایرانی ارزش خبری ندارد. چه رسد به اینکه روزنامهنگار و فیلمبردار را به محل بفرستیم تا گزارش ویدئویی و مکتوب از ماجرا تهیه شود؛ بعد در تحریریه ویدئو را تدوین کنیم، زیرنویس بگذاریم و آماده برای انتشار در اینستاگرام کنیم. یا اگر به فرض محال ارزشی برای پرداختن داشته باشد، احتمالا نوشتن جملهای که ما را یاد یک کارتون بیندازد، کودکانه و احمقانه است. «روزنامهنگاری یک عرصه جدی است.»