از خلاقیت بیش از حدش در جعل اسامی و اسناد و اقوال که بگذریم، GPT را حتی بدبینترین کاربران آن نمیتوانند تمجید نکنند. اینکه معرکۀ SpaceX و متاورس و رمزارزها و پردازندههای کوانتمی چنین در تب هوش مصنوعی به حاشیه رفت میتواند حمل بر حس متمایز توده ها نسبت به این خلقت جدید شود. این تب نیز میگذرد و دیری نمی پاید که به قاعدهٔ دیگر فناوری های انقلابی، حضورش در زمرۀ اعتیادات روزمره بشر دربیاید. تا آن روز، دم مغتمی است برای درنگ در پاگرد این سراشیبی تند و پرسش از مقصد و مآل آن. پیش از آنکه فرگشت فناوری بار دیگر فلسفه را در پرتگاه نیچهای بیفکند باید علاج عاجلی جست.
بشر عصر صنعتی، نخست با بیمعنایی در ساحت کالبدی خود مواجه شد. وقتی دست دقت و قدم قوت ماشین از ما پیش افتاد، دیگر گریزی از سقوط ارزش دسترنج در برابر دستمایه نبود. با تمام فلسفهبافیهای مارکس، مالکیت دستآخر بر عاملیت غالب شد و ما وارد عصر سرمایهداری شدیم. در این میان، مغز تنها اندام بشر بود که از شکست بازار تن جَست و به خوبی با توسعه ماشین سازگار شد. همین بود که جامعهٔ سرمایهداری انتقال بخش بزرگی از طبقهٔ کارگر به طبقهٔ متوسط را بهدنبال آورد.
انقلاب سوم صنعتی اما دست بر یک رقابت طبیعی بنیادین گذاشت که میان دو عنصر همسایۀ جدول تناوبی برقرار بود. سیستم های سیلیکونی آنقدر توانایی شبیهسازی ارگانیسم های کربنی را داشتند که مرز ما را با افزار «نرم» و نفوذپذیر می کرد. تعجبی ندارد اگر پدران فناوری اطلاعات همچون فون نویمان و تورینگ، از دهۀ 50 خواب تکینگی (Singularity) میدیدند؛ نقطه ای بیبازگشت در زمان، که ماشین برای همیشه از خالق خود پیشی میگیرد خلیفۀ او روی زمین میگردد. تنها گودل بود که میتوانست تعلیقی در ژانر هیجانی رویای تورینگ ایجاد کند. نظریۀ ناتمامیت، نیم قرن است که بشر را از مسخر ماندن طبیعت در دستان او آسوده خاطر کرده بود.
اکنون اما قصه به فصل نویی رسیده است. دیسهٔ جدید ماشینها اکنون میتوانند به شکل سیستماتیک «حدس» بزنند و از قید «دترمینیسم» برهند و این آخرین دژ انحصاری ذهن را تسخیر کنند. در تفسیری کوپنهاگی، نوفههایی که این عدمقطعیت را خلق میکنند، جوهری مشابه همان چیزی دارند که اکنون گمان میرود در بافت کلوستروم (Claustrum) مغز ما اتفاق میافتد. حال دیگر با انقلاب هو.مَصـ.ی (AI) نورونهای ما در قدرت خلاقیت هم برتری ندارند. مغز پرشکوه انسان نیز به عنوان آخرین ارگانیسم آلی، در حال سر فرود آوردن برابر پیکرههای کانی است.
با گسترش ابژههای هوشمند، گونهٔ انسان متفکر نیز به نفع انسان مالک منقرض میشود و تنها این نسبت اعتباری با ابژه است که اسمرمز بقاست. در این گونۀ بقا در حقیقت مملوک است که در مالک به نفع خود تصرف میکند و نه بعکس. استیو جابز و ایلان ماسک عناوین بهترین خادمان تکامل طبیعت هستند؛ نه نشانی ابرمردهایی در سرحدات تعالی نئاندرتالها.
سیل سرمایهداری طغیانگرتر از آن است که بتوان آن را از مسیر ماشینی شدن خارج کرد و در بند بشریتش درآورد. بیوتکنولوژی و نوروساینس از آنجا که خود سخت کالایی شدهاند، به دشواری می توانند تدبیری برای سیر قهقرایی انسان در برابر ماشین بیابند. در آستانهٔ لحظهٔ هائل انقلاب هومَصی شاید یک بازگشت هِرمِسی به خودآگاهی بتواند دستگیر آدم در حال هبوط باشد. توبهای جمعی به مشرق وجود؛ تنزه از ابژه حتی در متصلترین لایهاش که همانا نفس (یا مغز) است و بسط حضور در حضرت «جان» و تذکار اسم «حیّ»؛ التفات به کرانۀ اشتداد وجودی انسان که از دانش و پردازش فرا می رود و از آگاهی او عبور کرده و به اراده منتهی میشود.
باید پرسید، آیا هر منبع نوفهای که در نقطۀ کانونی لایههای نورونی ما قرار میگرفت انتخابهایی در تراز بشر پدید می آورد؟ کلید تکامل متافیزیکی و معنای حیات در تبیینی نهفته است که برای پاسخ منفی به سوال پیشین پیش می کشیم. پاسخی که باید جایی حوالی تجربۀ درد و لذت جستجو کرد؛ قلمرویی که در آن «مسئولیت» متولد و اراده از اختیار منفک میشود. این تجربۀ لذت/درد است که شوقی افزون بر بقا و بیمی مضاعف بر فنا، برای تکاپوی تکاملی سیستمها فراهم میآورد. بدون تعادل با این قوای کمالی در ذات فاعل شناسا، قدرت تصرف اوبژکتیو فاعل، نه تنها تهدیدی برای محیط، که حتی زمینهای برای انتحار خود سیستمهای هوشمند است.
اینجاست که طبقۀ متوسط به عنوان قربانیان اصلی روند دردناک سیلیکونی شدن، مسئولیتی مضاعف دارند. تن دادن به درد تنازع با سوداگری طبقۀ مالک و پرهیز از لذات فوری توسعۀ سیلیکونی، از نفوس مستعدی بر میخیزد که سرمایۀ خود را در عالم ذهن انباشتهاند. نجات بشر عامل و مالک نیز رهین خودآگاهی طبقاتی انسان متفکر و آشتی او با روح مجرد است. اومانیسم و متریالیسم بالاخره به ایام متارکه نزدیک شدهاند.