برای زائر عتبات گران میآید که از فرصت این سفر چیزی برای سیاحت کنار بگذارد. اما اگر وسیله از خود داشته باشی، طاق کسری و سنگنگارههای بیستون و بقاع حوالی آنها تنها نیم ساعت از مسیر شما فاصله دارد. اهمیت این گردشگری تاریخی تنها از حیث تعلقات هویتی ما ایرانیان با این گذشته یا عبرت از شکوه فروریختهٔ آنها نیست. کشش این سرزمین برای ما باید از آیندهٔ روشن آن سرچشمه بگیرد و نه گذشته تاریک.
سابق اشاره کردم که پیش از اسلام وقتی سخن از ایران به میان میآمد، این منطقه قلب آن بود و فارس و خراسان و سجستان و طبرستان و آذربایجان حومهٔ آن به شمار میآمدند. در دورهٔ مقارن با اوج گرفتن بیزانسها، منطقهٔ جبال و دیوار بلند بیستون، مرز شرقی «دل ایرانشهر» بود و نه مرز غربی آن. در اشارهٔ سابق استناد به مقالهای از خداداد رضاخانی کردم که در آن فرضیه انحطاط اقتصادی ساسانیان را رد کرده بود و شواهدی ارائه میداد از اوج شکوفایی اقتصاد کارون تا فرات در آستانهٔ فتوحات خلافت. به طور کلی این نظریه در امتداد دیدگاه های کسانی چون مایکل مورونی است که بر پیوستگی ساختار اجتماعی عراق اسلامی با عراق ساسانی تاکید دارند.
با این مقدمات می شود به استقبال تولد درکی جدید از ایدۀ ایران رفت. این ایده دیگر نه باستانگرایانه است و نه اسیر جبر جغرافیای فلات و نه گرفتار زبان پارسی و نه مقید به قرائتی هویتگرایانه از تشیع و نه دربند برداشتی دولتمحور از تمدنسازی. جابجایی نقطۀ ثقل پروژۀ ایران به سمت نقطۀ همرسی شرق و غرب می تواند نمودی از شکست مرز موجودیت های عینی توسط یک ایده ذهنی باشد. از این منظر سقوط تقریبا همزمان امپراطوری ایران و رم در حقیقت انتقال یک نظم ذهنی از کالبدی به کالبد جدید بود. این نظم برآمده از امتزاج موزونی از الهیات سریانی و فلسفۀ هلنیستی بود که نهایتا زمینۀ برآمدن تمدن اسلامی و تمدن بیزانسی را فراهم کرد. این دو هرچند رقابت عمیقی با یکدیگر داشتند اما در برابر جهان بحرانی حاصل از هجوم قبایل ترک از شرق دور و طغیان اقوام بربر در اروپای غربی، شریک ایجاد نظمی نسبتا پایدار بودند.
ارتباط استعاری چنان درکی از تاریخ برآمدن اسلام عراقی با وضعیت کنونی ما، در ایجاد یک سیالیت مکانی و یک آمادگی روانی است. مرکزیت پروژۀ ایران دیریازود از طهران خارج خواهد شد. تا آن زمان بقایای تیسفون و بیستون سنگنشان نقطهٔ ثقل جدید میتواند باشد.