قرائتهای تاریخی از تشیع عصر حضور، چه در نسخهٔ انسان 250 ساله، چه در مکتب در فرآیند و چه دیگر نمونهها، عمدتا فهمی تکاملی از این سیر ارائه دادهاند. اینکه تشیع عصر عسکری را تکامل یافتهٔ تشیع عصر علوی بدانیم ناشی از توقف ما در آخرین نسخهٔ تشیع است. از پرسپکتیو تشیع متاخر آنچه در منتهای مسیر امامت قرار بگیرد، لاجرم برجستهتر از ابعاد مبتدای آن به نظر میرسد. فارغ از مسافت زمانی، امکان ذاتی متن نیز برای حمل صورتبندیهای مختلف تشیع، به یک میزان نیست. اختلاف فاحش در حجم میراث مکتوب بهجا مانده دربارهٔ ائمه مختلف طبعا بیارتباط به این موضوع نیست.
از این زاویه تشیع علوی اهمیت مضاعفی نسبت به دوره های بعدی تشیع پیدا می کند. نه فقط بر اساس این احتمال که ابعاد آن پشت لایه های متاخر متن شیعی محو شده است، بلکه به این دلیل که قرار گرفتن در موقعیت دولت، عنصر مشترک اساسی میان تجربۀ شیعی پساانقلابی و تشیع علوی است. اوضاع وقتی بغرنجتر میشود که توجه کنیم موقعیت دولت، آنگاه که متزلزل باشد، به روایت متنی نمیرسد. غالب آنچه ما در مورد دولت علوی می دانیم به طور غیرمستقیم و غیرمتنی روایت شدهاند و این کارآمدی روشهای متنمحور و حتی زبانشناسانه را برای فهم تشیع علوی محدود میکند.
فراچنگ آوردن تشیع علوی سخت درگرو توانمندی فهمی الهیاتی و جامعهشناختی است. غریب اینکه تأمین ماده این فهم عمیقا نیازمند مطالعۀ میراث اردوی مقابل این تشیع، یعنی جریان عثمانی است. به خلاف علویان، عثمانیان توانستند با تثبیت در موقعیت دولت، جوهر خود را به قید متن درآورند. تنها با انتزاع دوگانههای الهیاتی و اجتماعی دربرگیرندۀ عثمانیه است که موقعیت دقیق علویه را می توان در مناسبات آن روز بازسازی کرد.
با طی این مسیر خواهیم دید که فهم دولت علوی به مثابه دولت عدالت یا وراثت یا فقاهت چقدر سادهسازانه می تواند باشد. یا حتی فهمید محصور کردن امام و امامیه در مقولۀ جانشینی مبتنی بر «نص» به چه میزان متأثر از نسخه های متاخر شیعی است. تشیع علوی، عمیقا مشابه شیعۀ پساخمینی، درگیر تمام پیچیدگی حیات مدنی و نهادهای متراکم آن است. تشیع علوی، اگر از زنجیر خوانش متنی رها شود، راه باز میکند و از میان طبقات و اصناف و عصابات یا مکانیسم بازار و قراردادهای اجتماعی و انحصار خشونت سر بر میآورد.
در یک کلام، تشیع علوی چون تشیع حسینی بر محور قیام نیست؛ همچون تشیع جعفری حول فقه نمیگردد؛ یا چون تشیع عسکری درگیر جماعت نیست. تشیع علوی اساسا در مورد دولت و شئون اوست؛ البته نه آنچنان که حسب حدیث «لابُدَّ للنّاسِ مِن امِیرٍ بَرٍ اَو فاجِرٍ»، متأخران برداشت کردهاند. روایت علی ع از منظر جدال او با خوارج، یکی از نتایج خطرناک خلأ متن معاصر و مباشر از سیرۀ سیاسی امیرالمومنین ع است. در سیرۀ نانوشتۀ علوی کانون کنشها را در تقابل با طغیان نهاد دولت باید دید و مبارزۀ بیامان اردوی علوی-عثمانی را در راستای تحدید و تقیید این نهاد فهم کرد. این مهم، به دست نمی آید مگر با چرخشی تمام در روششناسی ما نسبت به سیره و شیعه شناسی.
والله اعلم...