سوار اتوبوس کهنه ای میشویم و اسلحه در دست به سمت آخرین برجک پادگان که دور ترین هم هست میرویم.
راننده: امشب مراقب باش افسر شب آدم گیریه حتما میاد سر میزنه ، هر کی رو دیده به یک بهانه ای اضاف براش زده
من: نه اوکیه حواسم هست
-از ما گفتن بود
پیاده میشوم و به برجک میروم ، هیچ صدایی نیست نه ماشینی نه چیزی فقط صدای جیرجیرک و گاهی خوانندگی من
یک ساعت گذشته و من دور برجک قدم میزنم که ناگهان نور ماشینی رو میبینم
+یا خداااااا اومد
ایسسست کیستی؟
-آشنا
+آشنا کیست؟
-افسر شب
+اسم رمز…….
بعد از ایست کشیدن: (برای اولین بار واقعا خیلی خوب ایست کشیدم)
-سرباز چرا جلیقه گلوله ات رو نبستی؟؟؟؟
+قربان خرابه بسته نمیشه
-یعنی چی بسته نمیشه ببندش ببینم
الکی زور میزنم(خب لامصب بسته نمیشه دیگه)
+قربان دیدین بسته نشد
-خیلی بی نظمی حواست جمع باشه(با لحن تند و عصبانی)😐
تو دلم میگم الان چه ربطی داشت از کجا فهمیدی بی نظمم؟؟؟چرا الکی گیر دادی؟؟؟
بعد از رفتنش همچنان فکرم را مشغول کرده بود.اون از گیر دادن های الکی کادری ها اینم از این…
یا اینا بیکارن دارن الکی گیر میدن یا نه واقعا مشکل از ماست که صد در صد گزینه یک درسته!
واقعا چرا باید اینکارو کنن و رو اعصابمون برن؟؟آشخوری میکشن ازمون؟؟؟میخوان مرد بار بیایم با این توهین هایی که میکنن؟؟؟رفتار هایی که تو سربازی باهاشون شده رو سر ما خالی میکنن؟؟؟یا چی؟؟؟؟یا نه واقعا چی بشه؟؟؟؟
ادامه دارد….