Hamed Ghadiri
Hamed Ghadiri
خواندن ۹ دقیقه·۶ سال پیش

پادکست لوگوس | اپیزود سیزدهم: چالش قرص‌های رنگی

احتمالا یکی از ساده‌ترین توصیفاتی که از علم و فلسفه در دسترس‌مان داریم، چیزی شبیه این است: «علم و فلسفه می‌خواهند جهان را آن‌طور که واقعا هست بشناسند.» البته باید در نظر داشته باشیم که در طول تاریخ، این هدف ابعاد و وجوه مختلفی پیدا کرده که باعث تفاوت‌هایی در روش فلسفی و علمی شده؛ آن‌قدر که این دو از یک نقطه‌ی واحد کارشان را شروع کردند اما حالا از یک‌دیگر فرسنگ‌ها فاصله داریم. اما این‌جا می‌خواهم به جای پرداختن به این فاصله‌ها، از این صحبت بکنم که اصلا این «شناخت جهان آن‌گونه که هست» یعنی چه؟ درواقع می‌خواهم با یک آزمایش ذهنی توضیح بدهم که معنای چنین دغدغه‌ای، یعنی دغدغه‌ی شناخت جهان آن‌گونه که هست، حدودا چیست.

فرض کنید در آینده‌ی خیلی دور، یک‌سری موجوداتی روی زمین ساکن بشوند که تکنولوژی خیلی خیلی پیشرفته‌ای باشند. ساده‌ترین جزء این تکنولوژی این است که می‌توانند در زمان سفر کنند و اگر دل‌شان خواست، به دوره‌ی ما بیایند. علاوه بر این، تکنولوژی تازه‌ای پیدا کرده‌اند که با آن می‌توانند یک جهان کاملا شبیه‌سازی‌شده را بسازند و آدم‌های گوشت‌و‌خون‌دارِ جهان فعلی را به آن جهان شبیه‌سازی‌شده منتقل کنند.

خب این موجودات خیلی‌پیشرفته تصمیم می‌گیرند که به عصر ما سفر کنند و این تکنولوژی‌شان را روی ما آدم‌های اوایل قرن بیست‌و‌یکم آزمایش کنند.

خب در آن دوره، احتمالا فیلم‌ ماتریکس یکی از بازمانده‌های فرهنگی ما برای‌شان است. به همین خاطر، تصمیم می‌گیرند که آزمایش‌شان را طبق یکی از ایده‌های فیلم ماتریکس روی ما پیاده کنند.

بر اساس این ایده، آن‌ها می‌آیند و سه تا قرص به رنگ‌های آبی، قرمز و زرد جلوی روی ما می‌گذارند و به ما حق انتخاب می‌دهند که هر کدام را خواستیم، انتخاب کنیم. اما خیلی‌جدی به ما هشدار می‌دهند که هرکدام را که انتخاب کنی، دیگر راه برگشت نداره و تا ابد باید با آن سر کنی.

قرص اول یک قرص آبی‌رنگ است که اگر آن را بخورید، بلافاصله تمام حافظه‌ی شما درباره‌ی مواجهه‌تان با این موجودات و پیش‌نهاد عجیب‌و‌غریب‌شان پاک می‌شود و شما به زندگی معمولی‌تان ادامه می‌دهید.

اما قرص دوم گزینه‌ی هیجان‌انگیزتر و پیچیده‌تری‌ست. شما اگر قرص دوم را استفاده کنید، بدون آن‌که متوجه بشوید، مغزتان به‌کلی از بدن‌تان جدا می‌شود و به یک جهان شبیه‌سازی‌شده متصل می‌شوید. اگر اپیزود دوازدهم لوگوس را گوش کرده باشید، احتمالا یادتان هست که آن‌جا ماجرای مغز در خمره را تعریف کرده بودم. این گزینه شباهت زیادی به همان ماجرای مغز در خمره دارد. اما اگر کسی ماجرای مغز در خمره را گوش نکرده یا گوش‌ کرده و از یادش رفته، توضیح مختصری بدهم که فرض کنید مغز شما را به‌کلی از جسم شما جدا کنند و رشته‌های عصبی‌ متصل به مغز را به یک کامپیوتر متصل کنند؛ جوری که تمام پیام‌هایی که سابقا بین مغز و اعضای بدن‌تان ردوبدل می‌شده، حالا بین مغز و کامپیوتر ردوبدل بشود؛ یعنی کامپیوتر بتواند تمام آن پیام‌ها را برای مغزتان شبیه‌سازی کند؛ طوری که مغز متوجه نشود که الان یک مغز در خمره است و نه یک انسان واقعی. خب با توجه به این توضیحات، می‌توانیم بگوییم که قرص قرمزرنگ کاری می‌کند که مغز با جهانی غیر از همین جهان فعلی تعامل داشته باشد. اما نکته‌ی این گزینه این‌جاست که همه‌ی اتفاقات زندگی توی آن جهان شبیه‌سازی‌شده دقیقا مطابق اتفاقاتی‌ست که اگر قرص اول را انتخاب می‌کردید، برای‌تان پیش می‌آمد. درواقع هیچ فرقی بین اتفاقات گزینه‌ی اول و دوم نیست و فرق‌شان در این است که در گزینه‌ی اول یا همان قرص آبی‌رنگ، همه‌ی اتفاقات در همین جهان فعلی‌مان می‌افتاد، اما در گزینه‌ی دوم یا همان قرص قرمز‌رنگ، همین اتفاقات در جهان شبیه‌سازی‌شده می‌افتد. هیج تفاوتی در کار نیست. این‌جا اصلا کاری نداریم که تکنولوژی آن‌ها چه‌طور عمل می‌کند و چه‌طور از پسِ این‌ کارها برمی‌آید. ما فقط می‌دانیم که آن‌ها می‌توانند چنین کارهایی انجام دهند.

خب برویم سراغ گزینه‌ی سوم یا همان قرص زرد‌رنگ. توی این گزینه داستان کمی پیچیده‌تر می‌شود. این قرص هم مثل قرص قرمزرنگ کاری می‌کند که شما به جهان شبیه‌سازی‌شده منتقل بشوید. اما توی این گزینه، یک تفاوت دیگر هم وجود دارد: چند نفر از آدم‌هایی که واقعا از صمیم قلب شما را دوست دارند ــ مثلا پدر، مادر، همسر، نامزد، فرزند یا یک دوست صمیمی ــ در این جهان شبیه‌سازی‌شده همان رفتارهایی را با شما خواهند داشت که اگر در جهان واقعی بودید، با شما می‌داشتند. اما توی این جهان شبیه‌سازی‌شده، این محبت‌شان دروغین است ولی این دروغین‌بودگیِ محبت‌شان طوری نیست که شما بتوانید تشخیص دهید. خلاصه این‌که در گزینه‌ی قرص زردرنگ، شما وارد جهان شبیه‌سازی‌شده‌ای می‌شوید که همه چیز مثل جهان واقعی ما اتفاق می‌افتد، با این تفاوت که یک عده از عزیزان شما دورو هستند و نه‌تنها شما را دوست ندارند، بلکه از شما متنفرند ولی این تنفر به‌هیچ‌وجه در عمل‌شان نمایان نمی‌شود و شما متوجه آن نخواهید شد.

خب یک‌بار گزینه‌ها را مرور کنیم: شما با سه‌ تا قرص مواجه‌اید. قرص آبی شما را در جهان فعلی نگه می‌دارد. قرص قرمز شما را به جهان شبیه‌سازی‌شده منتقل می‌کند. قرص زرد شما را به جهان شبیه‌سازی‌شده‌ای منتقل می‌کند که ابراز محبت عزیزان‌تان دروغین است. اما همه‌ی اتفاقاتی که در این سه جهان می‌افتد، کاملا شکل هم‌اند. هرجا توی جهان قرص آبی لذتی باشد، در آن دو هم خواهد بود. هر وقت هم که در جهان قرص آبی دچار رنج و محنت شوید، در آن دو جهان هم با همان بلا و مصیبت مواجه خواهید شد. بنابراین شما به‌هیچ‌وجه نمی‌توانید پس از خوردنِ قرص انتخابی‌تان تشخیص بدهید که در کدام یک از این جهان‌هایید. تازه هر کدام از این انتخاب‌ها هم تا لحظه‌ی مرگ‌تان تداوم خواهند داشت و قطع نخواهند شد. خب ... انتخاب‌تان چیست؟

*

خب برای انتخاب کردن، این سه جهان را اولویت‌بندی کنید. بعید می‌دانم اختلاف‌نظری داشته باشیم و احتمالا همه‌مان موافق‌ایم که اگر شرایط دقیقا همانی باشد که در این‌جا گفته‌ایم، اولویت گزینه‌هایمان از این قرار است: قرص آبی بهتر از دو قرص قرمز و زرد است و قرص قرمز هم نسبت به قرص زرد اولویت دارد.

اگر اولویت‌بندی ما این باشد، آن‌وقت این سوال مطرح می‌شود که با چه معیار و ملاکی این‌ سه جهان را به این شکل اولویت‌بندی کرده‌ایم؟ به نظر می‌رسد که پاسخ این سوال هم چندان عجیب نیست: اگر هر سه تا جهان کاملا یک‌سان باشد، تفاوت‌شان در این است که در جهان قرمز، یک دروغ جریان دارد و در جهان زرد دو دروغ. درواقع، معیار انتخاب ما بین جهان واقعی و جهان‌های شبیه‌سازی‌شده این است که دوست داریم جهان را آن‌طور که واقعا هست تجربه کنیم. هم‌چنین در مقام انتخاب بین قرص زرد و بقیه‌ی قرص‌ها هم دوست داریم محبت عزیزان‌مان به ما حقیقی و واقعی باشد حتی اگر دروغین‌‌بودن‌شان هیچ تفاوتی در رفتار و سکنات‌شان ایجاد نکند.

همین مقایسه‌ها به ما نشان می‌دهد که در مواجهه با جهان، برایمان ارزشمند است که جهان را آن‌طور که واقعا هست درک کنیم و با آن برخورد داشته باشیم. و اگر درست یادمان باشد، این همان چیزی بود که قرار بود در این اپیزود به آن برسیم.

اما صبر کنید. هنوز کار ما با این داستان تمام نشده و هنوز هم نمی‌توانیم به ضرس قاطع بگوییم که مسئله حل شده است. فرض کنید که همان موجودات پیش‌رفته، تکنولوژی دیگری هم دارند که با کمک آن توانسته‌اند قرص سبزرنگی هم بسازند. قرص سبزرنگ کار چندان عجیب‌و‌غریبی نمی‌کند. اگر شما قرص سبزرنگ را انتخاب کنید، به یک جهان شبیه‌سازی‌شده منتقل می‌شوید اما این جهان زمین تا آسمان با جهان فعلی‌مان فرق می‌کند. درواقع، جهان قرص سبزرنگ جهانی است پر از لذت و توفیق. شما در جهان فعلی آرزو دارید یک دانشمند طرازاول بشوید؛ در جهان سبزرنگ یک دانشمند طرازاول هستید. در جهان فعلی، آرزو دارید کلی پول و ثروت داشته باشید، در جهان سبزرنگ شما پول‌دارترین آدمِ روی کره‌ی زمین هستید. در جهان فعلی، آرزو دارید فلان بیماری خودتان یا نزدیکان‌تان درمان پیدا کند. در جهان سبزرنگ، ساق و سلامت و قبراق زندگی می‌کنید و هیچ رنج و درد و بیماری جسمی نخواهید داشت.

درواقع، با وارد شدنِ قرص سبزرنگ، دعوای اصلی بین این دو جهان خواهد بود: ۱) جهان واقعی اما تنیده با خوشی و درد و رنج. ۲) جهانی دروغین اما سرشار از خوشی و فاقد درد و رنج. خب این‌جا انتخاب به‌شدت سخت می‌شود. کدام جهان را انتخاب کنیم؟ آیا ما هم‌چنان دوست داریم در جهانی زندگی کنیم که واقعا برقرار است و به این همه درد و رنج تن بدهیم؟ یا آن‌که حاضریم از واقعیت و حقیقت جهان دست برداریم و تا ابد در یک خلسه‌ی پرلذت زندگی کنیم؟

به نظرم این‌جا گردنه‌ی اصلی بحث‌مان خواهد بود. اگر در مقایسه‌های بین قرص‌های آبی و قرمز و زرد، هم‌نظر بودیم و اختلافی در کار نبود، اتفاقا این‌جا در مقام مقایسه بین قرص آبی و سبز کلی اختلاف‌نظر و درگیری هست. خودم هم مطمئن نیستم که کدام گزینه درست است اما احساس می‌کنم شاید دغدغه‌ی فلسفی ما را وادار کند که خودمان را پاسدار حقیقت و واقعیت بدانیم و حاضر باشیم حتی با وجود رنج‌ها و دردهای زندگی معمولی، به آن تن بدهیم و با آن زندگی کنیم.

*

خب حالا که بحث‌مان به این‌جا رسیده، خوب است چند نکته درباره‌ی همین مقایسه‌ی جهان‌ها و گزینه‌ها مطرح کنم. اول این‌که این‌جا ما درباره‌ی «حقیقت» و «واقعیت» حرف زدیم. اما تلاش کردم ماجرا را طوری تعریف کنم که درگیر تفاوت بین این دو مفهوم نشویم. به همین خاطر، توصیه می‌کنم اگر دوست داشتید، بعدتر تفاوت این دو را هم پی‌گیری کنید و ببینید تغییری در بحث‌ها ایجاد می‌کند یا نه.

نکته‌ی دوم این‌که سناریو و آزمایش ذهنی‌ای که این‌جا مطرح کردم، حاصل ابداع من نیست. درواقع مدت‌ها بود که دوست می‌داشتم به تأمل فلسفی درباب تکنولوژی‌ مدرن و به‌ویژه اینترنت بپردازم. سرِ این دغدغه هم با چندتا کتاب و مقاله درگیر شدم و سه، چهارتا از آن‌ها را ترجمه کردم. این سناریو هم تقریبا با تفاوت‌های جزیی توی یکی از این کتاب‌ها آمده بود که البته احتمالا به‌زودی منتشر می‌شود. با این حال، از آن‌جا که غرض فعلی‌ام معرفی و تبلیغ این کتاب نیست، عامدانه اسم کتاب و نویسنده را معرفی نمی‌کنم.

نکته‌ی سوم این‌که شخصا احساس می‌کنم که یک جای کار این سناریو می‌لنگد. البته منظورم این است که اگر بخواهیم خیلی دقیق و جزیی و مثلا با رویکرد فلسفه‌ی آکادمیک به موضوع نگاه کنیم، احتمالا می‌توانیم ان‌قلت‌هایی به این سناریو بگیریم. اما احساس می‌کنم که این ان‌قلت‌ها ما را دور می‌کند از نتیجه و بهره‌ای که می‌توانیم از این سناریو برداشت کنیم. درواقع این سناریو می‌تواند تلنگری باشد که ما را به تأمل درباره‌ی حقیقت‌جویی و دغدغه‌ی شناختن حقیقت جهان سوق بده؛ و اگر این اتفاق بیفتد، به نظرم سناریوی مهم و محترمی خواهد بود. با این حال، خیلی خوب می‌شود اگر کسی ایده‌ای در نقض و نقص این سناریو به ذهنش می‌رسد، مطرح کند و اگر دوست داشت، به من هم خبر بدهد.

به نظرم اگر دوست داشتید، می‌توانید بحث‌ها و ایده‌های مرتبط با این اپیزود و سناریوی قرص‌های رنگی رو با هشتگ #چالش_قرص_رنگی هرجا که خواستید مطرح کنید و اگر باز هم تمایل داشتید، من را هم در جریان بگذارید.

اما یک نکته‌ی نهایی هم درباره‌ی پادکست و پادکست‌سازی. خوش‌بختانه جامعه‌ی پادکست‌شنو و پادکست‌ساز روزبه‌روز گسترش پیدا می‌کند. نکته‌ی جالب این‌جاست که غیر از محتواهایی که توی پادکست‌ها تولید می‌شود، جریان خوبی راه افتاده که محتواهایی درباره‌ی پادکست تولید می‌کنند. توی این زمینه چندتا نمونه است. یکی از اولین تلاش‌ها خبرنامه‌ی خوب علی‌ بندری و تیم‌ش درباره‌ی معرفی پادکست‌ها بود که از طریق ایمیل انجام می‌شود. یکی دیگر از این تلاش‌ها رادیولاله است که ابتدا از یک کانال تلگرامی برای معرفی و توصیف پادکست‌ها شروع شده بود و حالا خودش به یک پادکست تازه تبدیل شده که در گام‌های ابتدایی‌ش است و امیدوارم به‌زودی اپیزودهای بعدی‌ش هم منتشر بشود. غیر از این، طاها حسین‌نژادِ عزیز که خودش یکی از یل‌های عرصه‌ی پادکست‌سازی‌ست و پادکست خوب پاپریکا را در حوزه‌ی گفت‌و‌گوهای سینمایی منتشر می‌کند، اخیرا شروع کرده به نوشتن متن‌هایی درباره‌ی پادکست و پادکست‌سازی که روش خیلی‌خیلی خوبی برای مستندسازی و انتقال تجربه‌های پادکست‌سازی‌ست. امیدوارم هم‌افزایی بین این گروه‌های مختلف مرتبط با پادکست باعث بشود که شاهد رشد بیش‌تر جامعه‌ی پادکست‌شنو باشیم.

پادکست لوگوساپیزود سیزدهمحامد قدیریماتریکسچالش قرص رنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید