تویتر را باز میکنم. عکسهایی از افغانهایی در پارک بازنشر شده است. کاربری نوشته من از این عکس احساس ترس میکنم. دیگری عکسی از مردی را با لباس محلی بازنشر کرده و پرسیده است این لباس افغانی است یا بلوچی؟
در این اوضاع یاد داستان کتاب میفتم. داستان مردمان افغان درامی است که گویی بازتکرار میشود اما از داستان زنان افغان میتوان مرثیه ها گفت. زنانی که در انتخاب نمیکنند و انتخاب میشوند و افسوس چه استعدادهایی که در میانشان دفن میشود.
برای ما که با افغانستان یاد جنگ و خون میفتیم خواندن کتاب فرصتی است تا داستان زنانی را بشنویم که سالهاست در پستوی خانه خویش میجنگند. داستان عشقی که میتواند حتی در وسط جنگ نیز آدمی را نجات دهد.
کتاب روایت زنانه ای است از جنگیدن وسط جنگ. افسوس و افسوس و افسوس که اگر بخواهیم روایت امروزی افغانستان را بخوانیم گویی دوباره باید کتاب را از اول باز کنیم. نمیدانم چگونه میشود در خاورمیانه تاریخ اینقدر دقیق تکرار میشود.
خواندن این کتاب شاید به خواننده کمک کند تا داستان دیگری از افغانستان بشنود و با دیدن لباس محلی آنان دچار ترس نشود.