در سال1969 دو ماشین بدون پلاک توسط فیلیپ زیمباردو -استاد دانشگاه استندفورد- در نیویورک پارک شد. یک محله که به بدنامی شهرت داشت و محله دیگر که محله اعیان نشین بود ماشین در محله بدنام به سرعت تکه تکه شد و اموالش به غارت رفت اما در محله دوم دست نخورده باقی ماند. شیشه ماشین دوم توسط خود محقق شکسته شد فکر میکنید نتیجه چه بود؟
ماشین دوم هم مثل ماشین اول غارت شد. این اتفاق منجر به نظریه ای در حوزه جرم شناسی به نام نظریه پنجره های شکسته شد.
زمانیکه رودی ژولیانی (وکیل ترامپ) به عنوان شهردار نیویورک انتخاب شد مبارزه با جرم و جنایت را شعار خودش قرارداد. اینجا بود که نظریه پنجره های شکسته تبدیل به راهنمای پلیس نیویورک شد. تعداد زیادی پلیس به مترو نیویورک اعزام شد تا آنجا را سر و سامان دهد. پلیس حتی به پرداخت پول بلیط مترو هم حساس بود و با آن برخورد میکرد. دیگر پلیس به سادگی از کنار دیوار نگاری گرافیتی یا کشیدن هشیش در ملا عام نمیگذشت.
در انتها نتیجه شگفت آور بود نرخ جرم و جنایت در نیویورک کاهش پیدا کرد. این خبر تیتر روزنامه ها شد که پلیس نیویورک با برخورد با جرائم خرد و کمپین هایی مثل کمپین رعایت ادب توانسته است تا نرخ جرم و جنایت را کاهش دهد.
نتیجه:
اگر میخواهید جلوی اتفاقات بزرگ را بگیرید باید ابتدا جلوی اتفاقات کوچک را بگیرید و شاید گاهی برعکس. اتفاقات بزرگ حاصل اتفاقات کوچک هستند. در حوزه توسعه فردی کتابهایی مثل " تخت خوابت را مرتب کن" یا "اثر مرکب" را میتوان استفاده برعکس از این نظریه جرم شناسی دانست.
نتیجه اخلاقی برای من: مهم نیست کار خوب شما چقدر کوچک است کار شما جلوی اتفاقات بدتری را خواهد گرفت
پینوشت: اگر به عنوان یک حقوق دان و علاقه مند به حوزه جرم شناسی این مطلب را میخوانید james Wilson و George keilling نظریه پرداز این حوزه هستند اگر هم خواننده ای هستید که این مطلب برایتان جالب بود و مطالب بیشتری میخواهید بدانید میتوانید به پادکست Hidden brain بروید و قسمت Broken Windows را گوش کنید