میخواهم مطلب را با جمله معروف زیر شروع کنم: یک دروغ را اینقدر بلند بگو که خودت هم باورت بشود.
تمام حرف من اینست که چرا بعضی وقتها خودمان یادمان میرود داستان چه بوده. آن هم چیز به این سادگی. دولت ها کی و چرا بوجود آمدند؟
چطور شد که دولت ها مقدم بر مردم شدند؟ برداشت شخصی من از این فرآیند اینست که چند نفری بر روی کره زمین وجود داشتند و زندگی روزمره خود را پیش می بردند. مسایل و اختلافاتی پیش می آمد، کارهای عمومی وجود داشت که عاقلان تصمیم گرفتند شغل هایی تعریف کنند و همچنین اعتباراتی برای پراخت حقوق آن شغل ها تهیه کنند تا آن مسایل را مدیریت کنند. و اشخاصی وظایف مربوط به آن شغل ها را در ازای آن حقوق به انجام رسانند.
نگهبانی از منازل، خاموش کردن آتش، حکمیت بین مردم، روشنایی مکان زندگی، برنامه ریزی در زمینه زیر ساختهاو همینطور این وظایف و ساختار مورد نیاز بزرگتر شد تا به حکومت های امروزی رسید.
بسیار ساده و سرراست.
پس از آن پول و قدرت در یکجا جمع شد. پول و قدرت را خود مردم به دولت میداند تا سرزمین را بگرداند. که بعدها خرج سرگردان کردن خود آن مردم شد. پول و قدرت و اطلاعات باعث شد گردانندگان بدانند که برنامه ها چیست، اول برای خود کیسه بدوزند و بعد دیگران. کیسه پر میشد و به فرزند می رسید. فرزند کیسه را بزرگتر و پر تر میکرد به نوه میداد و به این شکل از پول و قدرت مردم، پول و قدرت شخصی پدید آمد.
همین و تمام! حالا خود این طبقه رقیب دولت می شدند یا با استفاده از این امکانات خود دولت می شدند. اینطور بود که دیگر دست هیچکس به دولت نمیرسید. چون دیگر از آنها نبود.
چه باید کرد؟
به خود یادآوری کنیم که دولت ها چرا بوجود آمدند...