این نوشته، ترشحات مغزی من از مشاهدات و مطالعاتم بوده و در رابطه با صحت و سقم آن هیچ ادعایی ندارم.
تمامی قسمت ها، با این فرض نوشته شده که انسان همواره در حال قضاوت اطرافیان و نزدیکانش هست. و این قضاوت در فضای کار به حدی بالاتر از معمول میرسه.
.
اول باید تعریف درستی از جنرالیست داشته باشیم.
جنرالیست کسی هست که به جای متخصص شدن در یک حوزه فعالیت، تصمیم میگیره در حوزه های متنوع، با تخصص حداقلی و کمتر فعالیت کنه.
لازمه اصلی جنرالیست بودن، اول اینه که افزایش تنوع حوزهها، جلوی تمرکز فرد رو نتونه بگیره. دوم اینه که فرد به صورت عمیق درگیر هیچکدوم از حوزه های فعالیت خودش نشه. یعنی توازن درستی رو بین تخصص های خودش برقرار کنه.
این ۲ شرط، لازمه آرامش یک فرد جنرالیسته.
همین جا مشخصه که یک فرد جنرالیست، دارای اعتماد به نفس بالا، ریسک پذیری و تنوع طلبی هست.
در مقابل افراد اسپشیالیست، گاها (تکرار میکنم گاها) اعتماد به نفس پایینتر و ریسک پذیری بهشدت کمتری دارند. افراد اسپشیالیست حتی در شرایطی که مجبور باشن کاری خارج از حوزه تخصصشون انجام بدن تا مدت ها حس بدی رو حمل میکنن، اما در عوض جنرالیست ها، فرصت رو به چشم یک چالش برای یادگیری یک تخصص جدید میبینن.
جنرالیست ها دغدغه امنیت شغلی ندارن و خیالشون راحته که همیشه برای اونها فرصت شغلی با حقوق مکفی هست. حتی گاها افراد جنرالیست کمتر در قید و بند مسائل مادی هستند و کار کردن در یک فضا رو از این جهت میسنجن که چه چیزهایی به دامنه تخصص اونها اضافه میشه. این جا دقیقا اسپشیالیست ها در نقطه مقابلن.
افراد جنرالیست در ابتدا از کاری که انجام میدن نهایت لذت رو میبرن. کارآفرین هایی که چند هفتهس کسب و کارشون رو استارت زدن رو عنایت بفرمایید؛ طرف هم تلفن میزنه، هم کد میزنه، هم طراحی میکنه و هم میفروشه. و به طرز خارقالعاده ای همه چیز خوب پیش میره. نهایتا این تیم یک نفره به دو نفر تقسیم میشه. برای صحتش هم میشه داستان زندگی کارآفرین های مشهور رو خوند. حالا فرض کنید این کارآفرین با منابع بسیار محدود، بخواد نگاه اسپشیالیستی داشته باشه. اون موقع سنگ رو سنگ بند میشه؟
اما عمر مفید این رفتار در فضای کسب و کار چقدره؟
سمی ترین ترکیب دنیا در فضای حرفهای، ترکیب پرفکشنیسم و جنرالیسمه. یعنی فرد به این نقطه میرسه که دنیا همه هیچ، اهل دنیا همه هیچ.
تخصصهای حداقلی، اعتماد به نفس بالا، عدم اعتماد به اطرافیان و عدم تفویظ درست اختیارات. نتیجه میشه از بین رفتن روابط، حجم کاری بالا و کیفیت پایین خروجی و در نهایت انزوا فرد. یکی از دلایل از هم پاشیدن شرکت های نوپا در سال های اولیه، عدم توازن افراد اسپشیالیست و جنرالیست بعد از رسیدن به مرحله بلوغه.
توفیق اجباری جنرالیست بودن هم سردرد های همیشگی و بیمحلی به اون از جانب فرده. یه آدم جنرالیست همواره خودش رو در مقابل اطرافیانش مسئول میدونه و تصور میکنه به این دنیا اومده تا خودش وقف سایرین کنه.
در مقابل افراد اسپشیالیست بیشتر از اینکه قبل از هر رفتار، دغدغه ذینفعانشون رو داشته باشن، خودشون و شرایط اقتصادی خودشون رو ملاک قرار میدن و تصمیم میگیرن.
اتفاق عجیبی که چند ساله بالاخص در جامعه حرفهای ما داره اتفاق میفته، جابجایی افراد بین این ۲ قسمته.
افراد اسپشیالیست در یک سنی به خودشون میان، میبینن هیچ کدوم از آرزوهاشون محقق نشده و تصمیم میگیرن به اسپشیالیسم یک شانس بدن. دوباره یک چرخی میزنن و به احتمال ۹۰ درصد، با شکست برمیگردن به لانه متخصص ها.جنرالیست ها هم از شدت خستگی تصمیم میگیرن مدتی متمرکز روی ۱ حوزه فعالیت کنن، اما ذهن اون ها تنوع طلبه و نهایتا بعد از چند ماه دوباره این تفکر رو پس میزنه.
آن چیزی که واضحه اینه که در هر جامعه و هر اکوسیستم حرفهای، وجود افراد جنرالیست و اسپشیالیست در کنار هم و توازن بین اونها الزامیه.
اما کدام بودن بهتر است؟ و اینکه آیا این سوال بهجا ست؟