حامد مردانی
حامد مردانی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

بی‌عدالتی، هم دوست هم دشمن

قرن‌هاست که بشر می‌پرسد: پس عدالت خدا کجا رفته؟

دوستی در چارچوب در ایستاده بود و من پشت میزم نشسته بودم. می‌گفت در دنیایی که هستیم بسیاری وقت‌ها کسی که تحصیلات عالی دارد باید مقابل دختر نوجوانِ رئیس کارخانه‌ای بنشیند و آن جوجه کارخانه‌چی تعیین کند که این یکی با ده پانزده سال سن بیشتر و دو سه سطح مدرک تحصیلی بالاتر شایسته‌ی خدمت در کارخانه‌ی آبا و اجدادی‌اش هست یا نه. آن هم چه خدمتی. خیلی وقت‌ها ایفای نقش هم‌زمان به عنوان مهندس و مشاور و کارگر و آبدارچی. مساله البته زیرِ سوال بردنِ هیچ جایگاهی نیست که قطعاً همه محترم هستند و مهم. مساله یک دست است که اینها می‌خواهند تا چندین هندوانه را بلند کند و آخر ماه حداقل حقوقِ مصوب را با منت فراوان به حسابِ آچار فرانسه‌ی کم‌توقعِ کارخانه واریز کنند. از آن دختربچه‌ی مصاحبه‌کننده که تنها تفاوتش با این نیروی همه‌چیز تمام متولد شدن در خانه‌ی یک کارخانه‌دارِ متمول است و شاید در تمام زندگی‌اش نصفِ این نیروی توانمند هم زحمت نکشیده، تا همه‌ی آن کارها و تا آن حقوقی که به زور کرایه خانه و خرجیِ نصف ماه را پوشش می‌دهد همه و همه یک مفهوم را در ذهنِ هر کسی تداعی می‌کنند: بی‌عدالتی.
.
* بی‌عدالتی زیرِ پوست زندگیِ ما جا خوش کرده

بی‌عدالتی به همینجا ختم نمی‌شود. ممکن است شما از آن دسته آدم‌هایی باشید که پایبندی‌شان به مواد غذایی ارگانیک مثال زدنی است. از آن‌هایی که از افزودنی‌ها پرهیز می‌کنند، چای را سرد و با یک تکه شکلات تلخ می‌نوشند و با الکل بیگانه‌اند. این که چنین کسی صبح از خواب بیدار شود و گوارشش به هم بریزد و شش ماه بعد با سرطانِ روده‌ی بزرگ از زندگی خداحافظی کند چه چیزی جز بی‌عدالتی می‌تواند باشد؟ آن هم در دنیایی که دائم‌الخمرهایش ممکن است یک قرن در صحت زندگی کنند! فقط همین نیست. از کودکی که در یمن متولد شده و منتظرِ بسته‌های صلیب سرخ است در قیاس با هم‌سنش که در کانبرا که برای انتخابِ ساز تخصصی‌اش در گروه موسیقی مدرسه تشویش دارد گرفته تا راننده‌ای که یک عمر در خلوت‌ترین کوچه پس‌کوچه‌ها هم قبل از هر گردشی با احتیاط راهنما زده و حالا در یک جاده‌ی بیرون شهر است و شاید راننده‌ی تریلی که از رو به رو می‌آید ناگهان خواب‌آلود شود و در یک لحظه کار را تمام کند. چرا او؟ مگر نه این که در یک دنیای عادلانه او لااقل سزاوار است به مرگی غیر از یک تصادف دلخراش تمام شود؟ کهولت، مسمومیت، سرطان یا لااقل یک مرگِ خودخواسته‌ی آرام با مونوکسید کربن و یادداشتی احساسی برای بازماندگان، ولی تصادف نه. نه برای او که یک راننده‌ی فوق‌العاده است!
.
* هیچ بحثی در کار نیست. ما محقیم که از این دنیای ناعادلانه شکایت داشته باشیم.

روایت و شکایتِ آن دوستی که در چارچوب در ایستاده را پذیرفتم. خیلی زود. ولی هم‌دلی‌ام دوام نیاورد و بهتر دیدم یادآور شوم که تو خود هم محصولِ دنیای ناعادلانه‌ای! در ابتدا شوکه کننده است، اما حقیقت این است که بی‌عدالتی همانقدر که مستبد و خودخواهانه ما را می‌بلعد، گاهی رئوفانه دست نوازش به سرمان می‌کشد. آن نیروی تحصیل‌کرده‌ی قصه‌ی کارخانه‌ی ما حق دارد بابت جواب پس دادن به آن جوجه بچه‌ی کارخانه‌چی ناخرسند باشد، ولی در آن لحظه‌ای که او دارد فرم‌های ثبت‌نام را به عنوان دکتر و کارشناس ارشد و امثالهم امضا می‌زند بسیاری هم‌سالانش دارند بیرون سر توی سطل زباله می‌کنند نه الزاماً به این خاطر که به قدر کافی کوشا یا مستعد نبوده‌اند، بلکه صرفاً به این خاطر که تحصیل‌کرده‌ی مثالِ ما در خانه‌ی کارمند ساده‌ی اداره‌ی دارایی متولد شده و بعضی از آنها در خانه‌های تیمی کودکان کار. بی‌عدالتی عجیب است، حتی گاهی از خودِ عدالت عجیب‌تر.
.
* به کجا پناه ببریم؟

از بی‌عدالتی به کجا می‌شود پناه برد؟ به هیچ‌جا، جز «واقع‌گرایی». واقع‌گرایی باعث می‌شود بدانیم که نه آنچه داریم الزاماً محصولِ تلاش و استعداد و انتخاب‌های خودمان است و نه آنچه نداریم ناشی از سیستم‌های ناعادلانه و فسادهای طبقاتی. آنچه ما داریم و نداریم، تحت تاثیر مجموعه‌ای از هر دوی اینهاست و همانقدر که احتمالاً شانسِ داشتنِ یکی از محصولات آخرین مدل مازراتی را از ما گرفته، به من و شما این فرصت را داده که بتوانیم این واژگان را بنویسیم و بخوانیم، آن هم در دنیایی که همین امروز ده درصد جمعیتش بی‌سوادند. ما نه از آن جوانِ مازراتی‌سوارِ توی خیابان‌های بالاشهر بدتریم و نه از تک تکِ آن هفتصد و پنجاه میلیون بی‌سواد بهتر. ما فقط محکومیم؛ به زندگی، در یک دنیای ناعادلانه‌ی واقعی.


حامد مردانی
دهم فروردین ماه ۱۴۰۰
اصفهان

تحصیلات دانشگاهی: کارشناسی تغذیه و رژیم‌درمانی / تحصیلات غیردانشگاهی: نوشتن و خواندن که دلیلی برای زیستن است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید