سنگچینی؛ مهارت فراموش شده
ر مقابله با نسخههای فانتزی موفقیت
حامد صفاییپور
میخواهم گروهی راه بیندازم تا ...؛ ما آمدهایم تا ...؛ در این دولت میخواهیم ...؛ ما با رویکرد جدیدی به مساله اقتصاد میخواهیم ...؛ اینها جملاتی است که میتواند شوق و ترس ما را به یک اندازه برانگیزد. شوق تغییر و ترس تخریب. شوق نگاههای تازه و ترس اقدامهای شتابزده. در همه این مثالها قرار است فرد یا گروهی، به یک ایده ذهنی جامۀ عمل بپوشاند و با اقدام مشکلگشای خود از کاستیها بکاهد. میخواهم چند کلمهای درباره چگونگی این نقل و انتقال، از جهان ذهن به جهان واقعیتها، سخن بگویم و از شما در تفصیل مطلب کمک بخواهم.
دیدهاید معماران سنتی وقتی میخواهند خانهای بسازند ابتدا یک سنگچینِی اولیه میکنند؟ چند قطعه سنگ را روی زمین میگذارند و گاهی با مقداری گچِ سفید محدودۀ دیوارها و جای اتاقها را مشخص میکنند؟
«سنگچینی» از جالبترین تواناییهای شناختی-اجرایی ماست. نخستین مهارتی که در «سنگچینی» خود را نشان میدهد مهارت «آغازگری» است؛ آغازِ سبُکِ کار؛ کاری که هنوز همه ابعاد آن مشخص نیست. آغاز، اما نه آغازی دردسرساز که ما را در اسارت «حرکت نخست» نگه میدارد، بلکه آغاز با احترام به ابهام، که خطرپذیری حرکت اولیه را به صفر میرساند. سنگچینی، «نمونهسازی اولیه» (prototyping) یا به دستدادن یک طرح اولیه از یک طرح کامل و بزرگ است. «سنگچینی» مهارت آغازی سریع اما حساب شده، با شهامت اما متواضعانه، کوچک اما کامل است.
«سنگچینی» مهارت آغازی سریع اما حساب شده، با شهامت اما متواضعانه، کوچک اما کامل است.
آغازگری نیازمند حرکت از مرحله اندیشه به عمل است. ما با «آغازگری» بر اینرسیِ سهمگین «ایستادن و نگاه کردن» غلبه میکنیم و متناسب با دانستهها و ابهامهایمان اقدام میکنیم. آغازگری در ابهام، در عین حال که دایرهی عمل ما را محدود میکند اما انعطاف اقدامهای آتی را به صفر نمیرساند. درک این تعادل ظریف میان فکر و عمل در آغازگری با اهمیت است.
از مهمترین خطاهای آغازگری این است که ضَربدست و انرژی بالای حرکت اولیه، فرایند سنگچینی را تا ساخت «سقف اول» به پیش ببرد(!) چنین اقدامی هم دایره اقدامهای بعدی را محدود میکند و هم بخش همۀ انرژی اولیه را که باید در دو بخش "ارزیابی ایده" و "اجرای محدود و آزمایشی" تقسیم شود، به مسایل اجرایی محدود میکند. آغازگری درست، مستلزم یافتن ظرف زمانی و اجرایی متناسب با ابهام طبیعی شروع یک کار است.
• «سنگچینی» از جالبترین تواناییهای شناختی-اجرایی ماست.
• «سنگچینی» مهارت آغازی سریع اما حساب شده، با شهامت اما متواضعانه، کوچک اما کامل است.
• ما با «آغازگری» بر اینرسیِ سهمگین «ایستادن و نگاه کردن» غلبه میکنیم و متناسب با ابهامهایمان اقدام میکنیم.
وقت آوردن مثال است:
حسین و لاله دو مثال روشنگر زدند. حسین: آرمان، نزدیکترین دوست من، تصمیمگرفت یک «شرکت پخش» راهاندازی کند. وام سنگین بانکی گرفت و با برندهای متوسط معتبر که در شهرهای بزرگ فروش خوبی داشتند، قرارداد نوشت. ولی بلاواسطه وارد عمل شد و تمام مبلغ وام را خرید کرد و شروع به توزیع کرد. مردم نمیخریدند! او فکر میکرد عطاریها مثل سوپر مارکتها هستند؛ ولی نبودند؛ آنها دوست داشتند با شخص، نه با شرکت، آنهم به صورت محدود کار کنند. آنها به راحتی حاضر نبودند دست از همکار قبلی خود بردارند. دوستم در همان گام اول شکست خورد.
لاله: همیشه دوست داشتم یه کارگاه پختوپخش نان صنعتی راه بندازم. تصمیم گرفتم ماه رمضون امسال بصورت آزمایشی شروع کنم. یه فر نیمه صنعتی داشتم. برای بستهبندی هم از پلاستیک و نخهای کنفی استفاده کردم. (پیجهایی پیدا کرده بودم که بسته بندیهای نان زیبایی تولید می کردن و تعداد زیر هزارتا نمیفروختن به مشتری). راضی بودم از تجربهام و خداروشکر کردم که دست به خرید مواد اولیۀ زیاد و بستهبندی حرفهای تر و بزرگتر نشدم!
هر دو مثال نشان میدهد حسین و لاله بهخوبی مفهوم سنگچینی را فهم کردهاند. آرمان بدون در نظر گرفتن ریزهکاریهای جهان واقعی بهخط زده است. آرمان میتوانست ابتدا به مدت یکسال با یک سرمایه کمتر یا در جایگاه یک کارمند در یک «شرکت پخش» خود را برای اجرای این تصمیم ورزیدهتر کند.
در مقابل لاله، به خوبی از سرمایه اولیه شروع کار کاسته و ابتدا میزان تقاضای بازار و میزان قدرت عرضۀ خود را سنجیده است. موفقیت او در این مرحله میتواند سنگِبنای تصمیمهای بزرگتر باشد.
تصویرهای فانتزی از کار و موفقیت یکی از مهمترین علل ایجاد ناواقعگرایی در کارهای اجرایی است. سنگچینی، این ناواقعگرایی را مهار میکند. البته نه مهاری ناامید کننده، بلکه با ایجاد یک مرحلۀ اجرای مقدماتی، تعادلی را میان ذهن و دست و اندیشه و عمل، برقرار میکند.
توجه به سنگچینی اولیه در کارها و تصمیمها از آنرو مهم است که بر دو عادت فکری مخرب غلبه میکند. نخستین عادت، «ذهن بیاقدام» (Action-Less Mind) است.
.
«ذهن بیاقدام» (Action-Less Mind)
در اینباره کسی را تصور کنید که برای کشیدن یک نقاشی ساده، سالهاست جعبههای متنوع مداد رنگی جمع میکند درحالیکه برای کشیدن یک خانه و دودکش(!) فقط به داشتن چند مداد رنگی ساده نیازمند است. به نظر من برخی از دانشگاهیان و حوزویان ما به دام این عادت فکری افتادهاند و رابطه ذهن و عملشان قطع شده است. ایشان برای هر اقدامی به تحلیل، و در هر تحلیلی به تحلیل دیگر نیازمندند (تحلیل پشت تحلیل)، اما در نهایت این تحلیلها به اقدام منجر نمیشود. «ذهن بیاقدام» به این تحلیلگری #عادت کرده است بیآنکه بپرسد انجام این اقدام، واقعا به چه میزان تحلیل، نیازمند است! این عادت فکری را «فلج ناشی از تحلیل» (analysis paralysis) نامیدهاند.
وقتی به چنین افراد یا گروههایی رجوع میکنید تا نسخه یک «سنگچینی» اولیه را بگیرید، پاسخ، غالبآ لبخندی تلخ، همراه با طعنه و شماتت است که: «نفسِ سوال شما نشان میدهد، از نادانی شما خبر میدهد» و این در حالی است که اکثر این «دانمکارها»، در عمر شریف خود اصلا «کاری» نمیکنند یا به بیان دقیقتر «کارهایی که میکنند یا حجمِ دانشی که اندوختهاند تناسب ندارد». مثلا روانشناسی را تصور کنید که با مدرک دکترای روانشناسی خود، بهترین شیوه برخورد با مراجعان را نیافته و در محیط کار خود پیاده نکرده است، هدفی که با داشتن یک کارت عضویت کتابخانههای عمومی و توانایی مطالعه کتابهای در زمینه "ارتباط موثر" برآورده میشود(!) یا پزشکی را تصور کنید که مطب بسیار کثیفی دارد؛ مگر درک اهمیت بهداشت محیط کار در ایجاد سلامت عمومی بیشتر به چه میزان تحصیلات نیازمند است؟ یا جامعهشناسی را تصور کنید که تاریخی از نظریات جامعهشناسی را از بر است اما این دانش عظیم، به عملی متناسب با یک پدیده اجتماعی ساده منجر نمیشود و برای نمونه، کنش سیاسی او در انتخابات، با پدر/مادربزرگ ۹۰ سالهاش تفاوتی چندانی ندارد. «فلج ناشی از تحلیل» قطع نخاع ذهن و اقدام و یک عارضه غالبا دانشگاهی است.
«اقدام بیذهن» (Mind-Less Action)
این عادت وقتی است که کسی شورمندانه، به قامت برخی ایدههای کلی و انتزاعی –ایدههایی همچون کار فرهنگی، دانشگاه اهل بیت(س)، ساختن جامعه، حقوق زنان، خصوصیسازی، مردمگرایی و توانمندسازی خانواده- بدون هیچ فَضل و معرفتی دربارۀ این مفاهیم، جامۀ عمل میپوشاند. چنین فردی ایدههای مبهم خود را از مرحله ذهن، به مرحله ساختارسازی، نهادسازی و در کشور ما گاهی تا «رشتهسازی» و حتی «دانشگاهسازی» پیش میبرد. من سازمانی را سراغ دارم که بدون داشتن فضل و آگاهی لازم درباره آموزش کودکان به تاسیس چند صد مهدکودک اقدام کرده است. اینگونه سازمانها غالبا در یک افتتاحیه باشکوه حرکتی سریع و بزرگ (بخوانید: دُرشت) را شروع میکنند اما پس از مدتی با ظهور انواع مشکلات، ابهامها، نبود نیروی انسانی متخصص، نبود قوانین، به فاجعه نگهداشتن «ساختارهای بیروح» تن میدهند.
راه بنداز، جا بنداز!
حفظ این نهادها به دو چیز نیازمند است: نخست مقدسسازی مستمر هدف اولیه، تا این مقدسسازی بر نبود دانش و شرم اشتباههایِ پرهزینۀ گذشته غلب کنند و دیگر استفاده از ابزار جابهجایی مدیران تا با آرزوی «هوای تازه» ورشکستگی بزرگ را به تاخیر اندازند. در مغز مدیران این سازمانها، واحد معروف «R&D» (تحقیق و توسعه) با واحد R&J (راه بنداز-جا بنداز) جایگزین شده است. دستان مدیران این سازمانها با آویختن به دو دستگیرۀ «زود» و «زیاد» عمل میکنند و چون با این دستگیرهها، کارهای «دُرشت»، «دُرست» به انجام نمیرسد، به تدریج، دستگیرۀ «زور» هم به آن افزوده میگردد. «زود»، «زیاد» و «زور» سه دستگیرۀ عمل بیذهن است.
سازمان تحولخواه
سازمانی را تصور کنید که به جای ایجاد ساختاری با صدها مهدکودک، ابتدا با تضمین یک اعتبار مالی مناسب، یک مرحۀ مطالعاتی متمرکز -نه مطالعات بنیادین دانشگاهی- را در دستور کار قرار دهد و آنگاه، اجرایِ آزمایشی یک مهدکودک کوچک را توسط گروهی با تجربه و دانش کافی -نه مربیان نوآموز و بیتجربه- به انجام میرساند. تا به تدریج، در یک فرایند گام به گام، چارچوبه نظری، برنامه درسی، برنامه آموزش مربی، معماری محیطی روشنی یابد و سنگچینی به مرحله ساخت اولیه برسد.
دانشجوی تحولخواه
دانشجوی روانشناسی تحولخواهی و البته درسخوانی را تصور کنید که مقطع کارشناسی را به پایان رسانده است. اکنون او چه اقدامی انجام دهد که مصداق ذهنِ بیاقدام و اقدام بیذهن نباشد؟ به پیشنهاد یکی از استادانش، هفتهای چهار ساعت دستیار مربی مهدکودکی شود که در زمینۀ پرورش هوش هیجانی کودکان کار میکند؟ یا به دنبال پیشنهاد بهتری باشد؛ مثلا اینکه در همان مهدکودک مربی تمام وقت شود؟ ویراستار کتاب یکی از استادانی شود که مقالات متعددی را در زمینه هوش هیجانی کودکان در یک کتاب گردهم آورده است؟؛ یا مقالهای بنویسد و در آن نظریهای را درباره هوش هیجانی کودکان مطرح نماید؟ جمعی از دوستان و خانوادههای فامیل را گرد هم آورد و در طی چهار جلسه مهمترین دانسته و تجربههای خود را درباره چگونگی پرورش هوش هیجانی کودکان با آنان در میان گذارد و سپس وبلاگی بزند و درباره هوش هیجانی به مدت یک سال، به صورت متمرکز، یافتهها و نوشتههای خود و دیگر اندیشمندان را منتشر نماید؟؛ یا کاری را در ابعاد بزرگتر انجام دهد؟
به نظر شما انجام کدام یک از این اقدامها، با چه آهنگ و ترتیبی، برای هدف غلبه بر دو عادت فکری «ذهن بیاقدام» و «اقدام بیذهن» موثرتر است. امیدم این است که این یادداشتها ذهنیتی روشنتری در مواجه با این پرسش بر شما گشوده باشد.
از نسخههای فانتزی موفقیت رو برگردانید. راز موفقیت، «بهبودِ گامبهگام» است. فقط بهبودِ گامبهگام است که ریشه را آبیاری میکند.
راستی:
آنچه گفتیم تلاشی کوچک در موضوعی با اهمیت بود. میطلبد دانشجویان و محققانی از رشتههای علوم انسانی و مدیریت بر موضوع «تعادل ظریف ذهن و اقدام» به تحقیق و تتبع بیشتر بپردازند. در جامعه ما از این موضوع غفلت شده است هرچند نیاز وافری به آن داریم.