سعدی؛ تایپیست بزرگ قرن هفتم!
برگی از پروندۀ ظلمهای آموزش و پرورش کبیر
ویراست دوم؛ اردیبهشت 1399 ه.ش
یکی از ظلمهای آموزش و پرورش این است که سعدی، مولوی، حافظ و ... را فقط در کلاس ادبیات و نه در کلاس اجتماعی، روانشناسی، دین و زندگی و... به دانشآموزان معرفی میکند. امر میکنیم: «شاعرند و جای آنها در کتاب ادبیات است». این تصمیم غلط مانع از آن است که دانشآموز، مثلا «حافظ» را در مقام یک اندیشمند و منتقد اجتماعی ببیند و زندگی عقلانی خود را با این اندیشمند و مصلح اجتماعیِ پیوند بزند. در اینجا زبان سعدی -که روزی بهترین و بهروزترین و بهترین رسانه اجتماعی بوده است- به حجاب دیدن «فکر سعدی» تبدیل شده است.
این کار ما، درست مثل این است که به من، در مقام نویسندة این یادداشت، جایزه یا مدرک تایپ (/ماشیننویسی) بدهند؛ یعنی به جای اینکه درباره درونمایه نوشتهام حرف بزنند، به این نکتة نغز بپردازند که: آفرین! تو توانایی تایپکردن داری!. حال و روز سعدی هم همین است. اشعار او را در حکم «جدول کلمات» و مسابقۀ هوشِ صنایع ادبی درآوردهایم و با ضربدستِ کنکور (بخوانید: کن کور!)، در ابعاد نانو، به پرسش چهارگزینهای تبدیل نمودیم. یک نفر به من جواب بدهد که چرا در کتاب «دین و زندگی» از بزرگترین احیاگران دین، حرفی به میان نمیآید؟ و امثال مولانا را تنها «مثنویسرای قرن هفت» معرفی میکنیم؟
بیایید با هم تصور کنیم: در یکی از کتابهای درسی، وقتی از مفهوم «اعتماد به نفس» صحبت میشود، با این شعر سعدی روبهرو شویم:
جهان به تیغ بلاغت گرفتهای، سعدی؛
سپاسدار که جز فیض آسمانی نیست.
بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت؛
نرفت دجله که آبش به این روانی نیست!
و بعد با دانشآموزان در اینباره بحث کنیم (نه اینکه دیکته کنیم!) که این حرف «آقای سعدی» به چه معنا و با پشتیبانی چه واقعیاتی، یک «اعتماد به نفس» واقعی، و نه خودبزرگبینی و اعتماد به نفس کاذب است؟ و شاید بتوانیم در ادامه، آن را با حرف «آقای فردوسی» مقایسه کنیم که: «هنر نزد ایرانیان است و بس». یا زمانی که در کتاب اجتماعی از رابطة دولت و ملت سخن میگوییم به دانشآموزان بگوییم که سعدی بعد از حملة مغول، در خطاب به یکی از پادشاهان مغول «گفته است» (و نه سروده است(!)) که:
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مُزد چوپانی است.
اگر نه راعی خلق است، زهرِ مارش باد!
که هرچه می خورد او «جزیت مسلمانی» است.
و در گام بعد، دهها سوال جذاب و متنوع درباره همین شعر بپرسیم و دانشآموزان را به برخورد نقادانه با ادبیات راهنمایی کنیم.
از همین نکته استفاده کنم و تاکید نمایم که از دیگر ظلمهای آموزش و پرورش این است که به ما نیاموخت که با «ادبیات»، چگونه نقادانه برخورد کنیم. از اینرو ما غالبا این اشعار را، نه درونمایه و طعام مجالس بلکه تشریفات و نُقل مجالس میدانیم. این شاعران را نیز بیشتر زبانآور و نه اندیشهآور معرفی میکنیم. (بماند که دانشآموزانِ ما با روشهای تدریس «کن-کوری»، امثال سعدی را بیشتر زبانباز میدانند تا زبانآور(!)).
خلاصه، فکر میکنم اگر سعدی کتاب «گلستان» را «امروز» منتشر میکرد و ما آن را با آسودگی در قفسة ادبیات میگذاشتیم، قدری مُضحک به نظر میرسید. چراکه با یک تورق سادۀ مشخص میشد که موضوعِ این کتاب ادبیات نیست؛ بلکه «اخلاق و سبك زندگي» است؛ اخلاق و سبک زندگی ایرانی-اسلامی .
به هشت فصل گلستان نگاه کنید: در سیرت پادشان، در اخلاق درویشان، در فضیلت قناعت، در فواید خاموشی، در عشق و جوانی، در ضعف و پیری، در تاثیر تربیت و در آداب صحبت. اگر دیل کارنگی امروز کتابی با این سرفصلها مینوشت، شما آن را در قفسۀ ادبیات قرار میدهید؟ ما با تبدیل «پندنامه اخلاقیِ» سعدی به یک اثر صرفا ادبی رتبۀ اندیشمندی را از او، و رتبۀ برخورداری از یک نصیحتگر اجتماعی را از خود گرفتهایم. پیامی که ما میبایست از سعدی میگرفتیم این است که کتابهای عمومی، مثلا در روانشناسی، اخلاق و دینداری، را پس از غربالگری، خرافاتزدایی و به تعبیر سعدی، «به پرویزن معرفت» بیختن، به «شهد عبارت» برآمیزیم و با نثری زیبا، روان و خواندنی منتشر کنیم. نه اینکه سعدی را محکوم به «ادبیات بودن» کنیم، و در عوض(!) فرمایشات درشت و زمخت خود را که به یقین از نبود روحی لطیف و احساسی سرشار و نفسی آزاده برآمده است، معارف حقۀ الهی بنامیم!
گناه سعدی چیست که کتابی نوشته است که به زیبایی از زیبایی سخن گفته است؟
چه خوش گفت یک روز دارو فروش
شفا بایدت داروی پند نوش
اگر شربتی بایدت سودمند
ز سعدی ستان «دارویِ تلخِ پند»
به پرویزن معرفت بیخته
به شهد عبارت برآمیخته!
ویراست دوم: 7 اردیبهشت 99
ویراست اول: 1 اردیبهشت 95
نمایی از گفتارهای بعدی (اگر عمری بود)