در روزهای اخیر اظهاراتی از سوی افرادی در واکنش به حوادث اخیر مطرح شد که موجی از انزجار و عصبانیت را به همراه داشت. گفته های وحید یامین پور درباره مسعود کیمیایی، اظهارات نادر طالب زاده و محمدصادق کوشکی درباره سقوط هواپیمای اوکراینی و درگذشت مسافران آن و در نهایت صحبت های زینب ابوطالبی درباره مخالفان عقیده اش، چیزی جز افراطگری را نمایندگی نمی کند. افراط گرایی در اندیشه ای که در نهایت به افراطگرایی در عمل نیز می انجامد. مگر داعش چیزی غیر از افراطگرایی در اندیشه و سپس در عمل است؟ همه این افراد در ظاهر چهره ای آرام دارند اما وقتی وارد گفت وگو می شوند، ذهن، کلام و حتی عملی که از آنها سر می زند، خوشنت آمیز است: واقعا چرا؟ پاسخ این پرسش را می توان در اندیشه های هانا آرنت یافت. او این افراد را تنها می نامد.
اما نه تنهایی که ما با خود، درون و اندیشه خود برای گفت وگو خلوت می کنیم: که این تنهایی ارزشمند هم هست. اینکه انسان برای کمال و رسیدن به پرسش هایش نیازمند گفت وگو با خویشتن خویش است و بر این اساس خود را تنها می کند، با این تنهایی که انسان آرام را تبدیل به تروریست می کند متفاوت است. افرادی از جنس آنهایی که گفته شده به شدت در برابر تنهایی و به تبع آن ترس شدید آسیبپذیر هستند. تنهایی آنها با دیگران در این است که تفکر مستقلی ندارند. آنها فکر می کنند هیچ جایی در جهان ندارند. آنها به خودشان و اندیشه شان تعلق ندارند.
به گفته هانا آرنت، اینان جزء ملحق شوندگان بودند که جذب نگرش سیاه و سفید ایدئولوژیها می شوند. این افراد بعضا تحصیل کرده و ذاتا شرور نیستند. اما جهان را از ورای کلیشه جهادگرایی و ایدئولوژی میبینند و با تفکر دوجانبه مشکل دارند.
آنها از اینکه در تنهایی میان ایدئولوژی ای جذبشان کرده و تفکر مستقل قرار بگیرند، وحشت دارند. آنها از دیدن تفاوت ها ترس دارند و به دنبال جایی برای تعلق داشتن می گردند و چه جایی بهتر از ایدئولوژی یا نظامی که آنها را جذب و متعلق کند. آرنت می گوید: تعلق داشتن یا فقدان آن، درونمایه مشترک در میان افراطگراها است.
و همینطور به گفته نابیله جافر در مقاله ماجرای تروریسم، تنهایی آنها به معنی معنای ناتوانی برای درگیر شدن در تفکری مستقل است، به همین دلیل آنها از تنهایی دردناکی رنج میبردند. آنها افراد ایدآل نظام های ایدئولوژیکی هستند که تمایز بین درست و غلط در نظرش در حال محو شدن است.