بی مقدمه بگم که این نوشتار حاصل گفتگویی است با پونه مکرم یکی از بزرگان عرصهی کوچینگ که البته سعی در گمنامی دارد و از مانورهای تبلیغاتی و به اصطلاح show off های رایجع پرهیز دارد. اگر پونه را از نزدیک بشناسید میدانید که اهل سفر است و اهل حرکتهای ناگهانی. در راستای این حرکتهای ناگهانی که مسبوق به سابقه نیز هست ناگهان کوله پشتی اش را برداشته و از گیلان و شیراز و اهواز در میآورد تا به قول خودش «کوچ پک» را توسعه دهد.
پونه اول میرود بعد فکر میکند که کجا و برای چه. این از ویژگیهای بارزش است.
به هر روی گاهی دستآورد این اسفار اربعهی خود را با دیگران سهیم میشود و یکی از این دیگران، من هستم که این شانس را داشتم پس از پایان جلسهاش در گفتگویی تلفنی سهم خود را از این سفر بردارم.
و اما این داستان «کوچ و حضور»
پونه در این سفر به اهمیت حضور کوچ پیبرده بود و در این باره گفتگو کردیم. کوچینگ را هرکس به نوعی و از دید خود تعریف میکند. البته که فدراسیونهای جهانی هم تلاش دارند تعریفهای خدشه ناپذیر خود را ارایه کنند و کوچها هم در تلاشی نستوه به دنبال نادیده گرفتن این تعریفها هستند :)
اما شاید بتوان گفت که اصیل ترین تبلور معنی کوچینگ در «حضور» خلاصه میشود. اگر کوچ در جلسهی کوچینگ حضور داشته باشد و فقط حضور داشته باشد و حضور داشته باشد همین حضور امر کوچینگ را تا جایی پیش خواهد برد که پیشتر کسی نه، دیده است و نه شنیده.
اما اینکه این «حضور» در خدمت چه کسی باشد نیز خودش مهم است. گاهی ما «حضور» داریم تا در خدمت خود باشیم. حضور داریم تا چیزی از دست ندهیم. حضور داریم تا چیزی بدست آوریم. هرچند این چیز، مثبت باشد برای مثال حضور داریم تا کوچ خوبی باشیم. حضور داریم تا جلسه خوبی را برگزار کنیم. حضور داریم تا برایمان ... بدست آید.
حضوری که مد نظر کوچینگ است حضوری است که در خدمت کلاینت باشد. تنها و تنها برای اهداف او حضور یافته باشد. چنین حضوری است که برای کلاینت کاربرد دارد و در شان و جایگاه کوچینگ است.
اگر قرار باشد کوچینگ را «حضورِ در خدمت کلاینت» معنا کنیم حال دیگر نمیشود این مفهوم را درس داد یا به قول پونه «آن را توی کلهی کسی کرد.» این دیگر مانند تشریح کردن مزهی سیب است برای کسی که در عمرش سیب نخورده. اگر بخواهی مزه سیب را از راه تعمیم مزههای دیگر برای کسی توصیف کنی شاید او دریایی از واژگان در توصیف سیب داشته باشد اما هرگز درک درستی از آن بخواهد داشت. تنها راه درک مزهی سیب این است که سیب را بچشی.
حضور در کوچینگ نیز چیزی است که باید توسط خود کوچ درک شده باشد. و یک کوچ برای رسیدن به حضور راهی بیشتر و فراتر از گذراندن دورههای رنگارنگ کوچینگ و خواندن متون و اصول فدراسیونها دارد.
به تعبیر من راه کوچینگ از مدرسهها نمیگذرد. کوچ باید مانند یک سالک مسیری را بپیماید. مسیر که به قول حافظ «قطع این مرحله بی همرهی خضر نکن» مسیری که خضری نیاز است. که البته پونه معتقد است برای کوچ شدن کوچ نیاز دارید و من معتقدم این حرف درست است اما «آنکه شد محرم دل، در حرم یار بماند/ آنکه اینکار ندانست در انکار بماند» و میتوان بدون آن هم طی طریق کرد. در واقع من معتقدم میتوان از شبکهی درآمدزایی فدراسیون خارج شد و کوچینگ را زیست. میتوان کوچینگ را به عنوان یک مَنِش زندگی کرد نه یک منبع درآمدزایی.(البته این مناقشهای است که بعدتر بیشتر به آن خواهم پرداخت)
حضور کامل در جلسه کوچینگ عالی ترین خدمتی است که یک کلاینت میتواند از کوچ خود دریافت کند. تنها در سایهی حضور است که همدلی تاثیر گذار است، شنیدن فعال است و برابری رخ میدهد تا کلاینت بتواند پتانسیلهایش را رشد دهد و رشد را زندگی کند.
شاید این گفته افراطی باشد اما گمان میکنم حتا انتخاب اینکه کلاینت رشد کند نیز هدف کوچینگیی نیست. بلکه هدف باید این باشد که کلاینت زندگی کند. پتانسیلهایش را زیست کند. خواستههایش را زیست کند و رشد را.
اگر کوچینگ را چندان تنزل دهیم که کلاینتی میآید تا با روشی (هرچند متفاوت از بقیه بازار) به اهدافی مشابه بازار برسد که چندان جایگاه والایی برای کوچینگ در نظر نداشتهایم. اگر در تعریف کوچینگ مدام بر این نکته که کوچینگ مشاورهی روانکاوی و مشاورهی تخصصی و کاری نیست تمرکز کنیم در واقع داریم میگوییم کوچینگ یک چیزی شبیه به همانها است اما قدر متفاوت. میوهی «به» خوردهای؟ سیب همان به نیست اما شبیه آن است و لطیف تر. اینجا تمرکز بر این است که سیب شبیه «به» است. هرچند که پیوسته سوگند بخوریم که سیب همان «به» نیست.
پونه و کوچ پک به مناسبت هفتهی کوچینگ باز هم سفر کرده و باز هم پختهتر شده. و داستانهای بیشتری خواهیم از او شنیدن.