سلام! من حمید امیدی هستم.نمیدونم چند نفر مثل منن و به یه شغل مثل سئو به عنوان یک سبک زندگی نگاه میکنن!
من یک شرکت سئو در شهر کرج دارم.
نمیدونم چرا احساس میکنم هرکسی که داره توی این رشته فعالیت میکنه، بهش به عنوان یک شغل برای نون بردن سر سفره نگاه میکنه!
به هر حال دوست دارم از این تنهایی در بیام و ببینم که یکی دیگه هم وجود داره که عین منه یعنی مثلا دیوونست!علی رغم اینکه راجع به سئو هر محتوایی در وب وجود داره، آموزشیه! اما این مقاله من یکمی فرق داره و دلیه!
موضوعش اینه که من یک سئو کار افتضاحم!!!
این برای اون دوستی که براش قهرمان شدن خیلی مهمه! کارشو فقط انجام نمیده که حقوق بگیره! بلکه انجام میده تا قدرت درونش رو ارضا کنه!
من حمید امیدی هستم! حدود 4 ساله که دارم سئو کار میکنم و از اولش دلم میخواست یه تغییری توی این علم ایجاد کنم!
نمیدونم شاید یه روش جدید، یه ابتکار متفاوت یا یه مافیای بزرگ! هیچوقت نتونستم با این احساس درونیم مبارزه کنم یا کنترلش کنم!
خیلی وقت ها بخاطر نیاز مالی به این کار مجبور شدم کارهایی رو انجام بدم که دوسشون ندارم! مثلا کار کردن یک پروژه سئو که هیچ جذابیتی نداره (مثلا توی موضوع ساخت سوله!)
اما همیشه وقتی پروژه به نتیجه میرسید، انگار کوکائین مصرف کرده بودم!!! احساسم فوق العاده بود و دست از پا نمیشناختم!
این قدرت درونی مثل مواد مخدر منو معتاد خودش میکرد و دلم نمیخواست تموم بشه! وقتی دیدم تواناییش رو دارم، تصمیم گرفتم خودم شروع کنم به مستقل کار کردن!
قبلش توی یه شرکت به اسم شایگان سئوکار بودم.تصمیم گرفتم تو سن پایین (23 سالگی) از اونجا بیام بیرون و خودم مستقل کار کنم! و این کارو کردم.
بلاخره با سیاوش پیری شروع کردیم... یه دفتر اجاره کردیم و مستقل شدیم!
اینجا بود که من شروع کردم به افتضاح بودن!!!
حالا که مستقل شده بودم، نگرانی هام بیشتر شده بودن. همونجا بود که دچار مریضی به اسم "عالی بودن" شدم!
بیماری خیلی سختی بود! چرا که هرچقدر تلاش میکردم، رو به وخامت میرفت! مدام نگران بودم که برای مشتری هام عالی نیستم!
مدام مقایسه بود و مقایسه! هرچند خیلی وقت ها کارم رو عالی انجام میدادم اما همیشه نتایج برعکس بودن! تو میفهمی چی میگم نه؟ برات پیش اومده؟
توی اون دوره نه تنها عالی نبودم، بلکه داشتم افتضاح میشدم! یادمه یه پروژه داشتم که کلیدواژش " پیچ و رولپلاک نما" بود!
خیلی راحت بود پروژش اما نتونستم بیارمش لینک 1 .همیشه لینک 3 یا 4 بود.
مدام خودم رو مسخره میکردم که چقدر عالی هستی! آخه این کیوورده نمی تونی بیاریش بالا؟
کم کم دوستانم و مشتریا اعتمادشون رو بهم از دست دادن! خیلی روزای تلخ و تاریکی بود!
خیلی وقتا شبا گریه میکردم! من بی هویت شده بودم! حالا دیگه کسی نبودم!
فکرامم خیلی ترسناک شده بودن! من ساخته شده بودم که عالی باشم اما بد بودم!
خلاصه به فکرم زد که عقب نشینی کنم! شاید برای این کار ساخته نشده بودم!
ادامشو وقتی برات مینویسم که مودم بهم بگه...! منتظر باش
سلام ! داشتم این مطالب رو شخم میزدم که یهو چشمم به این یکی خورد!
راستش یکمی دلم برای خودم سوخت :) !
چه دوره سختی بود وقتی که این مطلب رو نوشتم!
راستش اصلا فکر نمیکنم که این مطلبو کسی بخونه اما اگر