یازدهمین فیلم محمدحسین لطیفیست که بیشترِ توفیقش در ساختِ سریالهاییست که تا حدی در حافظهی جمعیِ ایرانیها رخنه کرده است. من هم مثل بسیاری (اما نه به دلایل آنها) به جشنوارهی فجر امسال بیاعتنایی کردم و این فیلم را در اکرانِ بهارِ سینما دیدم.
خب ابتدا ممکن است عجیب بهنظر برسد که در فیلم جنگی (آن هم در مجموعهی کوچکترِ آن یعنی دفاع مقدس) ساختارِ غیرخطیای را داشته باشیم که موجب پارازیت در فهمِ پیرنگ (بهتر بگویم خط سیر داستان) میشود؛ خب درست است! به نظر من این فیلم به معنای واقعی ساختار غیرخطی ندارد. صرفا در حد چند دقیقه از پایان فیلم را در ابتدا نشان میدهد و دوباره در انتهای زمانیِ فیلم در عرض سهچهار دقیقه به آن میرسد. این خودش فهم کارگردان از مخاطب و خود اثر را و میانهرویاش نشان میدهد.
دوربینِ آرامی دارد (بدون لرزشهای وحشیانه که امروزه در سینما رایج است و دیگر موجب ملالِ همهی بینندگان شده…)؛ بهخصوص که در ۱۰ دقیقهی ابتدایی فیلم که دوربین را دنبال کردم (و توجهم به قابها بود) قابلیتهای تکنیکی جالبی را به نمایش میگذاشت. (به دلیل اکران فیلم در سینما فریمی در دست ندارم تا از روی قاب توضیح دهم.)
ابتدای فیلم را اگر سکانسِ «سوارِ ماشین بودنِ بروجردی و خانواده» در نظر بگیریم، دوربین هنگام تیراندازیِ افرادی که جاده را بستهاند یا پیاده شدن بروجردی بعد از آن حرکتی (اعم از زوم و…) نمیکند و کاتها هم (که موجبِ تشویشِ فضا و ایجاد نگرانی میشود) بسیار کم هستند که آخر فیلم متوجه علت ماجرا میشویم.
یا مثلا در همان اول فیلم هنگامی که بروجردی و دوستش صحبتی دارند (در اتاق) قرارگیریِ افراد در قاب و نسبتِ آن با دیالوگشان و موقعیتشان نسبت به هم دیگر فوقالعاده است. (مثلا وقتی دوست دست بالا را در صحبت دارد همان موقعیت را نیز در قاب و…)
بابک حمیدیان که عالیست (بهخصوص برای منی که بروجردی را تقریبا نمیشناسم و وارد وادی مقایسه نشدم) و میتواند احساسات را به خوبی و نه اگزجره (البته به کمک کارگردانی و پلانهای در اندازه) بروز دهد و فقط لختی ریش و گریم نیست!
پردیس پورعابدینی هم که اولین بار در سریال آقازاده دیدهایمش خیلی خوب است. (البته الان بر سرِ سکانس کشتهشدنِ همسرش شک دارم)
بهنظرم آنتاگونیست اما در فیلمنامه کامل پرداخته نشده. ما از او خشونت بسیار میبینم (شیرِ خانه بودن) اما اقتدار در بیرون ندارد. معشوقش را (که برایمان در نیامده) راحت میکشد برای هدفش اما خودِ شخصیتِ کثافتبارش برای ما پر خطر نیست. شاید هم بازی به حد لازم نرسیده. مطمئن نیستم.
مثلا آنتاگونیست در «چ» (که بسیار شباهتها با غریب دارد) بسیار ارعابآورتر از آنتاگونیست اینجاست.
القصه فاصلهی زیادِ بین آنتاگونیست و پروتاگونیست همیشه مشکلساز است، نمونهاش سریالِ خاتون که در آن بابک حمیدیان (با بازی عالیش) به عنوان آنتاگونیست بسیار قویتر از قهرمان در میآید و قهرمان را تماما تحت الشعاع قرار میدهد.
«چ» چهل و هشت ساعت قبل از شهادت چمران را نشان میدهد و در بازهای فشرده و درگیر کننده. این (غریب) هم همین است. بازهای کوتاه را بدون فلش بک و روایت بقیهی زندگیِ بروجردی یا حتی شهادتش نشان میدهد و بهدنبال کارهای عجیب و غریب نیست. هر دوی این آثار میتوانستند با نشان دادن شهادت غمی ناشی از ساخته شدنِ یک شخصیت و مردنش (هر چند که مردنش ساختگی باشد) را در دل ما بگذارند که خداراشکر اینکار را نکردند. غریب حتی با اینکه در میانهی اثر پر از غم است و اضطراب (که برای هر اثری لازم است) اما با امید تمام میشود؛ امیدی که با غم مخلوط نیست. مثلا در پایان «چ» خداحافظی چمران با فرزندانش را میبینم که آن ناراحت کنندهاست اما غریب کاملا با امیدِ تمام، تمام میشود؛ امیدی که در چشمهای بروجردی هنگام نگاه به آن کودک که بسیار هم برای زندهماندنش تلاش شد دیده میشود.
اگر بخواهم تمام ارزش این اثر را به یک ویژگیاش نسبت دهم بیشک همین است. فیلم ضدجنگ است؛ قهرمان تا بخشهای بسیاری از فیلم اسلحه به دست نمیگیرد و تنها دارد از دست دیگران اسلحه را میگیرد. اصلا موتیف فیلمنامه همین است؛ از همان ابتدا که همسرِ شخصیت اصلیِ زن سخنرانی میکند و دم از زندگی میزند. او مردم را از شیاطینی زنهار میدهد که جلوی زندگیِ عادی انسانها را میگیرند و با تزریق نفرت، جنگْ بینِ انسانهای یک کشور یا حتی شهر درست میکنند.
آری! مشکل این روزهای ما هم همین است. کسانی ما را از هم متنفر میکنند و زندگی را به حالت تعلیق در میآورند؛ تا چه زمانی؟ تا ناکجازمانآباد! آن جوانِ فوق سمپاتیک نیز خود قربانیِ همین میشود و شادیِ بزرگش که همانا عروسیِ اوست تبدیل به آخرین لحظاتِ زندگیاش و آخرین لبخندهای همسرش میشود.
به همین دلیل است که میگویم که «غریب» دفاع مقدسی غیر کلیشهایست و بس غریب… داستانش در همین امروزِ ما جریان دارد. امروز ۱۲ فروردین است و شاید یک یا دوماهی است که فیلمِ استاپشدهی زندگیمان را دوباره پلی کردهایم.
بروجردی همانگونه که در فیلم، منفورِ بسیاریست در دنیای ما هم؛ دنیایی که با روزگار او چهل سال فاصله دارد؛ چه فاصلهی کمی و چه فاصلهی زیادی! فیلم اگر یک مزیتِ عملی داشته باشد همین است؛ این که موجب میشود زمانی سرمان را بلند کنیم و دیدهامان را انسانی و صلحخواهانهتر، تا به دنبالِ بروجردیهای امروزمان بگردیم. و امان از درگذشتگانی که میگویند «حیف بروجردی مرد» زیرا همین کارشان نشان میدهد که بروجردیِ ۱۴۰۲ را نمیبینند و شریکاند در قتل او…
روزی قیصر امینپور را هم ندیدند و میراندندش. پس از تماشای فیلم به شدت یاد این شعر از شاعرِ جنگمان (بهتر بگویم شاعر «صلح») افتادم:
من هم فکر میکنم الان دیگر فهمیدهام. سیسال ساخته نشد زیرا فکر بسیاریِ به این ویروس مبتلاست که پیروزیِ واقعی در جنگ است؛ «هر آن که با ما و همفکر با ما نیست، بر علیه ماست.» حال آنکه پیروزی واقعی بر جنگ است…